گاهي حقيقت بهراحتي قابل درك نيست، گاهي بايد صبر كرد براي كشف حقايق تا از پشت ابر بيرون آيد و گاهي بايد انديشيد و اما گاهي هرقدر صبر كنيم و انديشه كنيم دست ما كوتاه از رسيدن به عمق حقيقت است، بهگونهاي كه درك حقيقت، ناممكن مينمايد. براي اين مدعا مصداق و دليلي بهتر از وجود نعمت بزرگي چون وجود مقدس اميرمؤمنان نميتوان ذكر كرد؛ وجودي كه چون خورشيد روشن است و روشن كننده. بهراستي اگر علي(ع) نبود چگونه جمع بين مفهوم زهد و بيرغبتي به دنيا با مفهوم تلاش و كار، براي ما ممكن بود؟ چگونه خدا را ميخوانيدم و راز و نياز ميكرديم و در عين حال به فكر ضعفا هم بوديم؟ چگونه يك انسان كامل را ترسيم ميكرديم؟ تصور ما از عدالت چه بود؟ چگونه راه حق را از باطل در ظلمات شب مييافتيم؟ راه و رسم زندگي پيروزمندانه را در چه ميديديم؟
نقل كردهاند در زمان قاجار شخصي براي حل مشكل مالياش عهدنامه اميرالمومنين به مالكاشتر را با خط خوش نوشت و به صدراعظم وقت هديه كرد. صدراعظم صبر كرد تا تمام مهمانان بروند و سپس خدمهاش را بيرون كرد و رو به او كرد و گفت: اين چيست كه براي من آوردي؟ اين نوشته اگر بهكار ميآمد، خود علي(ع) را پيروز ميكرد. آن مرد به صدراعظم گفت: چرا جلوي مردم يا حتي خدمه خودت اين حرف را نزدي؟ پاسخ داد: اگر جلوي آنها ميگفتم كه پوست مرا كنده بودند. مرد جواب داد: پيروزي حقيقي در همين است كه بعد از قرنها تو هنوز حتي جرأت نداري جلوي خدمه خود از عليبن ابيطالب(ع) ناروا بگويي! آري علي(ع) خورشيد حقيقت و روشنكننده راه رستگاري است؛ خورشيدي كه خداوند، حقيقت را با او قرين و همراه ساخته است؛ نوري كه نهتنها گذر زمان بلكه لايههاي سياه جهالت و دشمني هم نتوانسته مانع درخشش آن بر قله بشريت شود. مردي كه سالها خانهنشين و به حاشيه رانده شد اما نورش از تابش نايستاد. سالهاي بعد از شهادتش، بر فراز منابر، او را ناسزا گفتند و لعن كردند ولي همچنان تابيد. قرنهاست شجرهاي ملعونه درصدد از بين بردن اين آفتاب عالم تاب بوده و هستند ولي آفتاب حقيقت را نه افول است و نه غروب. بهتر است با سخن خليلبناحمد فراهيدي، لغتشناس بزرگ، اين متن را خاتمه دهم كه گفت: «چه بگويم در وصف كسي كه دوستانش بهخاطر ترس از دشمنانش و دشمنانش بهعلت دشمني و كينهاي كه نسبت به او داشتند فضايل او را پنهان كردهاند ولي با وجود اين، فضايلش مشرق تا مغرب عالم را فرا گرفته است».