همشهری آنلاین: تبعیض، وارونگی اماری دانشگاه‌ها و... از جمله موضوعاتی بودند که در ستون سرمقاله‌های چهارشنبه-۳۱ شهریور-جای گرفتند.

محمدتقی فاضل‌میبدی-عضو مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم در ستون سرمقاله شرق با تيتر«نقد یا تخریب» نوشت:

حمله‌های تخریب‌کننده‌ای که علیه این دولت - یازدهم- انجام شده و می‌شود، بیش از نقد‌های سازنده‌ای است که باید انجام می‌شد. در فرهنگ رسانه‌ای ما - اعم از صداوسیما و نشریات و گفتارها-غالبا یا تهاجم به فرد است یا تملق از فرد. نقد به معنای واقعی کلمه، کمتر دیده می‌شود. تردیدی نیست که این دولت در کنار گام‌های ارزنده‌ای که در سیاست خارجی برداشته و رویکرد سازنده‌ای که از خود نشان داده و ادبیات دیپلماسی درستی که در عرصه سیاست خارجی به کار برده است، نارسایی‌هایی در حل مشکلات داخلی به‌ویژه در عرصه اقتصادی و معضل رکود داشته است. انتظار جامعه در عرصه اقتصاد و امنیت داخلی و توسعه سیاسی بیش از چیزی است که در این دولت انجام شده است. در کنار این نقد نیز باید موانعی را که دولت در پیشبرد اهداف خود دارد، در نظر داشت. قطعا حل مشکلات اقتصادی بدون سرمایه‌گذاری خارجی در عرصه‌های تولید ممکن نخواهد بود و سرمایه‌گذاری خارجی و جذب سرمایه نیز با پاره‌ای از ناامنی‌های رسانه‌ای و جاروجنجال‌های سیاسی میسر نمی‌شود. انتظار مردم در این کشور خیلی بالاتر از اختیار دولت است؛ یعنی نمی‌توان از نبود توازن میان اختیارات دولت و توقعات مردم چشم‌پوشی کرد. یکی از فواید دموکراتیک‌بودن دولت در دنیای امروز آزادبودن نقدهای سازنده‌ای است که صورت می‌گیرد.

نقد سازنده در ساحت قدرت‌ها باعث بقای یک نظام دموکراتیک خواهد بود و کشور را به‌ جلو خواهد برد و تضارب آرا موجب کشف حقیقت‌ها می‌شود. می‌توان گفت در ادبیات سیاسی ما نقد دولتمردان به معنای واقعی آن نهادینه نشده است. تهاجم‌ها و تملق‌ها متوجه فرد است و کمتر از قانون سخن در میان است. در چنين جامعه‌اي، نقد سازنده نمی‌تواند صورت بگیرد. ممکن است بخشی هر نوع نقدی را توطئه قلمداد کند و بخشی دیگر هر نوع تهاجم و ادبیات را نقد به حساب آورد. معلوم نیست که حد و مرز میان نقد و تخریب را چه کسی یا چه نهادی باید تعریف کند.

برای مثال برخی روزنامه‌ها  راجع به برجام، با اینکه حمایت رهبری را به همراه داشت، انواع و اقسام تیترهای ناامید‌کننده و گزنده را برای سیاه‌نمایی برگزیدند و تمام آن را سیاه و منفی نشان دادند؛ چراکه دولت فعلی، دولت برخاسته از میان جریان مطلوب آنان نبود. بنابراین به جای نقد سازنده، منافع ملی را هدف گرفتند؛ با اینکه در مسئله برجام کاری برخلاف قانون انجام نشد. پرواضح است؛ اگر پای منافع ملی و حفظ آبروی نظام در میان بود، سزاوار بود به دولت پیشین این نوع نقد‌ها وارد می‌شد. بر کسی پوشیده نیست ضرر و زیانی که دولت گذشته بر کشور وارد کرد و ما را در ورطه تحریم‌ها انداخت، از لحاظ اقتصادی و فرهنگی به این زودی‌ها جبران‌شدنی نیست. شگفت اینکه برخی رسانه‌ها در تیتر‌های خود، تحریم‌ها را سازنده می‌دانستند و امروز در نکوهش این دولت او را «خودتحریم» می‌نامند. يكي از خطيبان موقت جمعه تهران در مسجد سیداصفهان گفت: «جنگ برای ما یک نعمت بود و تحریم‌ها نیز یک نعمت برای ما محسوب می‌شود، متأسفانه رفع تحریم‌ها نه‌تنها سازنده نیست بلکه موجب افزایش اسراف و اشرافی‌گری و ورود اجناس و کالاهای لوکس به داخل کشور می‌شود». او که یک جریان فکری را نمایندگی می‌کند، رفع تحریم‌ها را موجب افزایش اسراف می‌داند.

چرخ‌های اقتصاد و صنعت حمل‌ونقل و هواپیما اگر به دلیل رفع تحریم‌ها رونق بگیرد و جان انسان‌ها از خطر نجات یابد، در نگاه این‌دسته از منتقدان اشرافی‌گری تلقی می‌شود. یعنی با این نگاه باید به رئیس‌جمهور قبل دست‌مریزاد گفت که باعث ایجاد این تحریم‌ها شد و به صدام و قدرت‌هایی که در ادامه جنگ با او همکاری می‌کردند، خسته نباشید گفت که نعمت جنگ را برای ما فراهم کردند. اين‌گونه سخن‌گفتن و در تریبون‌های عمومی برای سیاست‌های داخلی و خارجی خط‌و‌نشان‌کشیدن، کشور را به حاشيه می‌برد. به گفته مولوی: عالمی را یک سخن ویران کند. شاهدیم که در آستانه انتخابات، هجوم‌های رسانه‌ای شدت گرفته؛ از قراین معلوم است که صداوسیما نیز در نظر دارد تفکر خاصی را در تخریب دولت نمایندگی کند. ممکن است این برخوردهای غیرسازنده یا بهتر است بگوییم تخریب‌کننده، روز‌به‌روز شدت یابد. تیتر برخی رسانه‌ها در این روزها در مسئله قرارداد مبارزه با پول‌شویی «fatf» فاقد نقد سازنده‌ای بود که انتظار می‌رفت و سوژه‌ای شد تا دولت را از اعتبار ساقط کند. تا جایی که برخی که تلفظ آن را هم درست نمی‌دانند، دولت را به باد انتقاد گرفتند. پیشنهاد ما این است که دولت به نقد‌های سازنده، به‌ویژه در مسائل اقتصادی، توجه بیشتری داشته باشد و اقدام عملی کند و در برابر موانع نیز بایستد و در برابر هجمه‌های جهت‌دار و تخریب‌کننده اعصاب خود را کنترل کند و در حد ممکن واکنشی از خود نشان ندهد. چراکه هرکس بیشتر سخن بگوید، ضریب خطایش بالاتر است.

  • وارونگی آماری در دانشگاه ها

محمد زینالی اناری کارشناس علوم اجتماعی در ستون سرمقاله روزنامه ايران نوشت:

سرآغاز مهر مصادف با انتشار خبری است که در آن صحبت از وارونگی آمار جامعه علمی به ‌میان می‌آید اتفاقی که دیر زمانی است آغاز شده است.

یعنی اینکه دختران جامعه ایران دیگر در آرزوی شوهرداری صرف و باریدن هنرهای خانگی از انگشتان دست خود نیستند. آنها شاید بتوانند به انسان تک ساحتی تبدیل شوند که در بازار کار مشغول کاری باشند. اما آیا برای 57 درصد از ورودی‌های دانشگاه اجازه اشتغال در بازار کار نیز به همان نسبت موجود است؟ بازتاب تغییر در مشارکت دختران در ورود به دانشگاه نشان از تغییرات فرهنگ در ساختار جنسیتی اجتماعی شدن می‌دهد. شاید بتوان این موضوع را نشأت گرفته از برابری آموزش‌ پذیری زنان در حقوق حداقلی شهروندی و شکستن پندارهای پدرسالارانه در خانواده ایرانی دانست.

به‌هرحال امروز می‌توان گفت دختران نیز مدتی است از دغدغه در خانه ماندن رها شده و به معنای واقعی شهروند شده‌اند و این می‌تواند نویدی ارزشمند برای بازگشت بیشتر زنان به بطن جامعه باشد.

اما باید گفت وارونگی در برابری آموزش در حالی صورت گرفته که نشان می‌دهد این وارونگی در اشتغال تا مدت‌ها میسر نخواهد شد. زیرا هم‌اکنون وضعیت بازار کار از این آمار فاصله داشته و مدت‌هاست خروجی تقریباً عادلانه دانشگاه‌ها در بازار کار مورد پذیرش واقع نمی‌شود. از طرفی با توجه به ویژگی‌های تثبیت شده نقش اجتماعی برای مردان، زنان و دختران شاغل از درآمد به مراتب پایین‌تری از مردان بهره‌مند می‌شوند چه رسد به اینکه مدت‌هاست بسیاری از زنان و در مواردی برخی از مردانی که نیاز عاجل به اشتغال دارند مورد سوءاستفاده اقتصادی واقع می‌شوند. شاید بتوان نتیجه گرفت برابری در حوزه آموزش عالی همزاد با پذیرش حقوق کامل شهروندی زنان نبوده است. در چنین شرایطی که برنامه‌ریزی برای ورود زنان به بازار کار با وارد شدن آنان به دانشگاه هماهنگ نبوده و خیل کثیری هم عملکرد دانشگاه‌ها را فاقد کارکرد لازم در جامعه می‌دانند، در این شرایط عمده دختران فارغ‌التحصیل چاره‌ای جز بازگشت به نگرش‌های سنتی برای زندگی و نگریستن به عمر تلف شده خود ندارند. شاید این نه به علت برابری در آموزش عالی که به‌ دلیل گسترش بی‌رویه دانشگاه‌ها و توجیه درآمدهای ناشی از هزینه سرانه آموزش برای کاربران دانشگاهی است. شاید به‌جای عدالت، رواج کلاس‌های کنکور و فروش کتاب‌های کمک درسی و کلاس زبان و رقابت برای منزلت اجتماعی خانواده‌ها موجب افزایش مخاطبان دانشگاه اعم از هر جنسیتی شده است. همین بازار کاری که از حضور زنان در کلاس‌های متنوع آموزش عالی و کمک درسی سود می‌برد فرصت حضور آنان در بازار کار و افزایش کیفیت زندگی را به شهروندان زن نمی‌دهد.

امید است برای رفع چنین پیشامدهایی در خصوص برنامه‌ریزی برای کارکرد مطلوب دانشگاه یعنی ورود فارغ‌التحصیلان زن به بازار کار چاره‌اندیشی کرد و این مهم مقدور نیست جز با سرمایه‌گذاری و برنامه‌ریزی هدفمند سیاستگذاران و تصمیم‌گیران حوزه علم و اشتغال.

  • تبعيض ويرانگر

عباس عبدي روزنامه‌نگار در ستون سرمقاله روزنامه اعتماد نوشت:

در هر جامعه‌اي حدي از نابرابري‌هاي گوناگون وجود دارد. نابرابري در بهره‌مندي از امكانات زندگي بيشتر به چشم مي‌آيد، ولي اين نابرابري تا حدي قابل درك و حتي طبيعي است. هرچند در شرايطي و نيز وقتي از حد معيني گذشت، غيرقابل تحمل مي‌شود كه جزييات اين شرايط و حد معين موضوع بحث اين يادداشت نيست، فقط مي‌خواهد بر اين نكته تاكيد شود كه مردم با اصل نابرابري در جامعه مشكل چنداني ندارند، ولي برخي نابرابري‌ها و تبعيض‌ها وجود دارند كه منطقا قابل پذيرش نيست و اثرات تخريبي و ويرانگر دارد. براي مثال اگر برويم در صف نانوايي و شلوغ باشد، آن را تحمل مي‌كنيم. اگر بگويند به علت كم بودن خمير، به هر نفر يك نان مي‌رسد، باز هم قابل تحمل و پذيرفتني است. ولي اگر در همين حين يك نفر خارج از نوبت بيايد و يك نان يا بيشتر بگيرد و برود صداي همه در مي‌آيد، چون اين را تبعيض ناروا مي‌دانند. اين تبعيض است كه افراد و شهروندان را به تناسب؛ شورشي يا منزوي يا منفعل مي‌كند. وجود اين نوع تبعيض‌هاست كه شهروندان را نااميد و نسبت به جامعه بيگانه مي‌كند و حس تعلق اجتماعي و اعتماد و در نهايت سرمايه اجتماعي را از ميان مي‌برد. اين نابرابري‌ها ايجاد كينه و نفرت مي‌كنند. در حالي كه نابرابري‌هاي اقتصادي لزوما چنين نيستند، حتي مي‌توانند به موتور محرك براي كوشش اقتصادي تبديل شوند. اين تبعيض‌ها مصداق آن روايت مشهور است كه جامعه با كفر مي‌ماند ولي با ظلم نه. بدترين مصداق ظلم، تبعيض‌هاي ناروايي است كه جامعه و فرد از منظر ذهني به آن تن نمي‌دهند.

اجازه دهيد مصداقي‌تر بحث شود. چندي پيش دختر دبيرستاني يكي از دوستانم با ناراحتي پديده‌اي را براي پدرش شرح مي‌دهد و از او مي‌خواهد كه در اين زمينه مطلبي بنويسد و هنگامي كه به بي‌اثر بودن درخواستش پي مي‌برد، از او مي‌خواهد كه حداقل به بنده بگويد كه مطلبي بنويسم! ماجرايي كه او شرح مي‌دهد درباره دختر يكي از افراد شناخته شده سياسي و صاحب نفوذ است. بنابه قول و برداشت فرزند دوستم: «به توصيه پدر صاحب نفوذ، فرزند او را در بهترين جاي كلاس مي‌نشانند، وقتي بچه‌ها اعتراض مي‌كنند مي‌گويند چشمش ضعيف است. بچه‌ها مي‌گويند اگر چشمش ضعيف است چرا از رديف اول به رديف دوم يا سوم منتقل مي‌شود؟ اين رديف وسط است و كولر هم خنك مي‌كند هم باد آزاردهنده‌اي ندارد. تا اينجا را ناظم مدرسه عمل مي‌كند. بعد از اين يكي از دوستان آن دانش‌آموز را به درخواست پدر همين دانش‌آموز از جاي ديگري به اين كلاس مي‌آورند و يكي از بچه‌ها را جابه‌جا مي‌كنند كه اين دو كنار هم بنشينند. باز بچه‌ها اعتراض مي‌كنند. خلاصه ماجراهاي طولاني دارد و كار به مدير مي‌كشد. در نهايت اعتراضات به جايي نمي‌رسد و جاي آن دو نفر تثبيت مي‌شود. بچه‌ها نيز براي مقابله اين دو را در انزوا قرار داده‌اند و براي مسائلي كه پيش مي‌آيد به قول خودشان «تيكه تپل» مي‌اندازند كه به بابات بگو اين را هم حل كند.» درباره اينكه واقعيت ماجرا چيست قضاوتي نمي‌خواهيم بكنيم، ولي اينكه رفتاري انجام شود كه يك يا دو دختربچه بيگناه را در محيط كلاس منزوي و همه كلاس را عليه آنان متحد كنيم، كمترين اثر منفي اين تبعيض است. جالب اينكه اين تبعيض و مبارزه با آن را، دانش‌آموزان كلاس به نوعي رنگ سياسي نيز داده‌اند.

آن دو دختر نوجوان اكنون در شرايطي هستند كه بيش از هميشه نيازمند ايجاد رابطه صميمانه با هم‌سن‌وسالان خود در مدرسه هستند، ولي به دليل يك تبعيض نه چندان مهم، نه تنها آن دو نفر بلكه يك مجموعه از دانش‌آموزان را دچار اختلال فكري و رفتاري مي‌كنيم و نگرش آنان را به همه امور از جمله سياست، كينه‌ورزانه و مبارزه‌جويانه مي‌كنيم. چنين فضايي به راحتي زمينه را براي قطع تعلق‌خاطر دانش‌آموز به مدرسه فراهم مي‌كند و سبب مي‌شود كه دانش‌آموزان آنجا را خانه خود ندانند و مهم‌تر اينكه دانش‌آموزي كه تبعيض به نفع او صورت گرفته نيز جز زيان از اين وضع نصيبي نمي‌برد. حالا از اين نمونه بگذريم و به مورد عمومي‌تري بپردازيم. يك نشريه به خود حق مي‌دهد كه با بدترين كلمه، تعدادي از شهروندان و هنرمندان كشور را خطاب قرار دهد. تا اينجاي كار، قابل تحمل است، ولي وقتي اين نشريه توقيف مي‌شود، اين توقيف عملي نمي‌شود در حالي كه براي نشريات ديگر با تخلفات به مراتب كوچك‌تر حكم اجرا مي‌شود، در چنين شرايطي آن حسِ تبعيضِ ويرانگر به وجود مي‌آيد. در نهايت نتيجه چه شد؟ اينكه در ادامه اقدامات قبلي خودشان، بدترين اتهامات را متوجه برخي از اين هنرمندان مي‌كنند، كه نفس انتشار آنها جرم است، چه رسد به اينكه اتهامات غيرقابل اثبات است.

 آن هم در جامعه‌اي كه به لحاظ حقوقي پيگيري اين اتهامات حتي در دادسرا هم ممكن نيست و بايد مستقيم در دادگاه طرح بحث كرد، ولي به يكباره به صورت داستان‌هاي ممنوعه در نشريه عمومي منتشر مي‌شود. موضوع آن قدر زشت و غيرقابل تحمل است كه بيش از هر كسي صداي اعتراض منتقدان آن هنرمندان بلند مي‌شود و اين اقدام را محكوم مي‌كنند تا حداقل موضع خود را در برابر اين تبعيض روشن كرده باشند. تخم كينه و نفرت و حس انتقام‌گيري كه اين تبعيض در جامعه مي‌پاشد، ويرانگرتر از آن است كه به تصور افراد ساده انديش در‌آيد. مساله اين است كه فرض كنيم در بدترين حالت عده‌اي چنين رفتارهايي هم داشته باشند. خوب از طريق قانون و مثل يك صاحب قدرت باشخصيت رفتار كنيم.

در اين صورت بعيد است كه هيچ‌كس متعرض برخورد قانوني شود. ولي هنگامي كه يك شهروند مي‌بيند كه برخي افراد از طريق بي‌نظمي و بي‌قانوني در پي زدن آنان هستند و نظم سياسي نيز از او دفاعي نمي‌كند دچار بحران رفتاري مي‌شود. البته بنده در يك يادداشت ديگر ريشه اين نحوه برخورد را در اين نشريه تحليل خواهم كرد كه آنان هم به بن‌بست رسيده‌ و مستاصل شده‌اند. نمونه‌هاي ديگر از اين تبعيض‌ها را هم مي‌توان ديد. حتي ممكن است يك اقدام را بتوان با چارچوب‌هاي قانوني توجيه كرد، ولي تبعيض ويرانگر به دليل عدم اجراي قانون در موارد مشابه خود را بروز مي‌دهد. وقتي نشريه هتاك فوري رفع توقيف مي‌شود، در عين حال افشاگر واگذاري املاك شهرداري و مردم، روانه زندان مي‌شود، چه حسي را در مخاطب ايجاد مي‌كند؟ نيازي به توضيح نيست، شما كه اين متن را مي‌خوانيد، حس خودتان را متوجه مي‌شويد.