تاریخ انتشار: ۵ مهر ۱۳۹۵ - ۰۸:۵۵

همشهری دو - علی سیف‌اللهی: می‌پرسد: «صبح‌ها عادت داری نان و پنیر و گردو بخوری یا چیزهای دیگر؟»

مي‌پرسد: «شب‌ها عادت داري براي نماز صبح با گوشي ساعت بگذاري؟» مي‌پرسد: «غذاي تكراري مي‌خوري يا حتما بايد براي هر وعده غذاي جدا بگذارم؟».

از 10روز پيش كه رفته‌ايم سر خانه و زندگي‌مان، هر روز سؤال‌هايي شبيه اينها مي‌‌پرسد؛ درباره عادت‌ها و رفتارهايي كه هر روز تكرار مي‌شود. من كمتر سؤال مي‌پرسم. سعي مي‌كنم در طول روز آگاهانه و ناخودآگاه بفهم‌ام براي هر كار روزانه‌اش چه عادت‌هايي دارد. كي ترجيح مي‌دهد بيدار شود؟ دوست دارد توي حمام و دستشويي دمپايي روبسته باشد يا روباز؟ چه غذاهايي را دوست دارد؟ كشف بعضي‌هايش لذتبخش است. چيزهايي در اين روزمرگي‌ها در آدم رشد مي‌كند كه احتمالا در هيچ موقعيت ديگري پيدا نيست. انگار لايه‌اي مخفي از زندگي كم‌كم خودش را به آدم نشان مي‌دهد؛ لايه‌اي كه هيچ‌وقت ديگر، در آن موقعيت‌هاي گلخانه‌اي نامزدي و عقد پيدا نبود. لابه‌لاي اين جست‌وجوها براي كشف عادت‌هاي هر دوطرف، سبك زندگي هر كدام‌مان آنقدر شفاف مي‌شود كه گاهي مي‌فهميم از آن بررسي‌هاي شفاهي قبلي، صادقانه‌تر يا غيرواقعي‌تر است.

عادت‌ها اما از پراصطكاك‌ترين بخش‌هاي اين روزهاي ما هستند. ساعت‌هاي صبحانه و ناهار و شام و بيداري و خواب و مهماني و سينما و كتابخواني آنقدر به هم ريخته‌اند كه احتمالا به اين زودي‌ها اصلاح نخواهند شد. اما انگار زندگي از همين عادت‌ها سرك مي‌كشد. در همه اين روزها سعي كرده‌ايم منحني كارها و عادت‌هايمان به سمت هم ميل كند و نزديك‌تر شويم. سعي كرده‌ايم تا حد ممكن با حفظ اصول، در بعضي رفتارها تغييراتي ايجاد كنيم كه به هر دو خوش بگذرد. گاهي براي خوشحالي همديگر تلويزيون را سر شام خاموش كرده‌ايم و گاهي حتي اگر چايخور نيستيم، به خوردن بيش از حد عادت چاي در يك روز تن داده‌ايم. هر بار كه اين جزئيات را كلامي و عملي مرور مي‌كنيم، انگار يك‌بار خودمان را اسكن كرده‌ايم. بيش از اينكه طرف مقابل را بشناسيم، خودمان را زير ذره‌بين برده‌ايم و چيزهايي در خودمان كشف مي‌كنيم كه بيست و چند سال از بديهي‌ترين كارهايي بوده است كه مي‌كرده‌ايم.

انگار وقت خوبي است كه اضافي‌ها و خراب‌ها را بيندازيم دور و خوب‌هايش را دستچين كنيم. انگار تازه فهميده‌ايم كه يك چاي ساده عصرگاهي چقدر مي‌تواند سرحال‌مان بياورد. انگار هيچ‌وقت حواسمان نبوده است كه موقع مسواك زدن در خانه راه مي‌رويم. انگار همه‌‌چيز در ما به تنظيمات كارخانه بازگشته است! رسيده‌ايم به نقطه عطفي كه هر جزئياتي بايد بازتعريف شود و مهر تأييد بخورد. سازشكارتر و انعطاف‌پذيرتر شده‌ايم. جوري كه حالا با خودمان فكر مي‌كنيم اگر جهان را فقط مجردها تشكيل مي‌دادند، هيچ‌وقت آدم‌ها نمي‌توانستند اينقدر ريز و جزئي با هم تطبيق پيدا كنند كه بافت زندگي‌شان عوض شود. انگار زندگي مشترك يك‌بار ديگر همه زندگي آدميزاد را غربال مي‌كند.