خانه فیروزه‌ای > لیلی شیرازی: محرمی پاییـزی در راه است؛ برگ‌ریزانی محرمی. درخت‌­هایی کوچک و بزرگ که در تمام طول سال ایستاده‌اند تا با وزیدن باد پاییزی سبک شوند. دل‌هایی که هرسال در عزایی بزرگ می‌نشینند. صبورانه و غمناک!

پاییز تنها یک فصل نیست. یک آیین است. پاییز یک رسم است؛ رسم غمگین‌شدن؛ رسم سبک‌باری. پاییز یک شیوه‌­ی زندگی است. من پاییزی زندگی می‌­کنم، در اندوهی قدیمی، در حالی باستانی و پریده‌رنگ، با دست‌هایی که مثل شاخه‌هایی خشک، چیز زیادی برای از دست‌دادن ندارند. تنها چندبرگ خشک، تنها چند برگ زرد.

با ساعت‌­های زیادی برای قدم‌زدن؛ با دوستی در سکوت قدم‌زدن و گفتن جمله‌هایی بی‌ربط گاهی و دویدن به‌وقت باریدن باران با ژاکتی روشن؛ پاییز فرصتی برای فکرکردن است. در فصل‌های پیش، جوانه زده‌ای. در روزهای گذشته گل داده‌ای. هیجان روییدن و شکفتن را تجربه کرده‌­ای.

این‌روزها روزهای زندگی به‌شکلی دیگر است. روزهای زندگی به شیوه‌ای پاییزی و تجربه‌ی وزیدن باد سرد و قدم‌زدن روی برگ­‌های خشک و خواندن شعرهایی که در نوجوانی حفظ کرده‌­ای!

* * *

محرم تنها یک زمان معین نیست. محرم یک آیین است؛ یک رسم است؛ رسم غمگین‌شدن؛ رسم گریستن و سبک‌باری. محرمی‌بودن یک شیوه‌‌ی زندگی است. من محرمی زندگی می‌کنم، در اندوهی قدیمی، در حالی باستانی در پیراهنی سیاه، با دست‌هایی که پرچم عزا در دست دارد و برطبل بزرگی می‌کوبد که صدای گریه‌ی زنان را در خود دارد.

نوحه‌­ها مثل باد پاییز بر ما می‌وزند و غمگینمان می‌کنند. ما در محرم چیز زیادی برای از دست‌دادن نداریم. ما تمام آن­ چه را که داریم، در محرم از دست می‌­دهیم؛ عزیزانمان را؛ ما عزیزانمان را در محرم از دست می‌دهیم.

ما گروهی به خیابان می‌­آییم. دسته جمعی عزاداری می­‌کنیم. مثل انبوه برگ‌هایی که بر زمین ریخته‌اند همیشه با هم هستیم. نوحه‌هایی با ترجیع‌بندهایی برای بلند‌خواندن و بلند‌گریستن.

این‌روزها زندگی به شیوه‌­ای محرمی ادامه دارد. با پارچه‌هایی سیاه و در تجربه‌ی وزیدن شعرهای غمگین!

* * *

محرمی پاییزی در راه است، برگریزانی محرمی، تقارن جانانه‌ای است. فصلی برای زار گریستن است. من عزیزانم را همان‌طور از دست دادم که درختان برگ‌هایشان را و در هر دوی ما امیدی برای روییدن هست. در ما و در درخت‌­ها!

بهار برای هردوی ما خواهد رسید. نوحه‌های غمناک هردوی ما، بادهای پاییزی و سرد هردوی ما به آوازهایی بهارانه، به سرودهایی شادمانه تبدیل خواهد شد.

ما با کلمات درباره‌ی آمدن بهار، سخنرانی‌های ماندگار خواهیم کرد. مثل حضرت زینبس که بعد از محرم ماند و کلمات را جاودانه کرد و درباره‌­ی بهار سخن گفت!

* * *

محرمی پاییزی آمده است، برگریزانی محرمی. از غم نگریز. از اندوه فراری نباش. در این فصل عجیب، در این روزهای جاندار زندگی کن و صورت غمگین خودت را ببین. بعد از این که برگریزان تو رسید بر روی برگ‌های خشکیده و زرد خودت راه برو. تا می‌توانی راه برو و آرام نگیر.

قدم بزن و فکر کن. در دسته‌های عزاداری، به کلمات و تصاویر تکیه کن. غم‌هایت را در محرم پاییزی بریز و سبک شو. خودت را به این تقارن بسپار و تازه شو!

برای رفتن باید تنی سبک و روحی سبک داشته باشی. تا آخر پاییز راه برو و به اندوهی که از این فصل می‌­تراود تن بسپار. ما برای از دست‌دادن چند برگ عزا نگرفته‌­ایم. ما درختمان را با ریشه‌های تنومندش از دست داده‌­ایم و با این‌همه امیدواریم که روزی دوباره بهار به باغچه‌ی ما برگردد!