پاییز تنها یک فصل نیست. یک آیین است. پاییز یک رسم است؛ رسم غمگینشدن؛ رسم سبکباری. پاییز یک شیوهی زندگی است. من پاییزی زندگی میکنم، در اندوهی قدیمی، در حالی باستانی و پریدهرنگ، با دستهایی که مثل شاخههایی خشک، چیز زیادی برای از دستدادن ندارند. تنها چندبرگ خشک، تنها چند برگ زرد.
با ساعتهای زیادی برای قدمزدن؛ با دوستی در سکوت قدمزدن و گفتن جملههایی بیربط گاهی و دویدن بهوقت باریدن باران با ژاکتی روشن؛ پاییز فرصتی برای فکرکردن است. در فصلهای پیش، جوانه زدهای. در روزهای گذشته گل دادهای. هیجان روییدن و شکفتن را تجربه کردهای.
اینروزها روزهای زندگی بهشکلی دیگر است. روزهای زندگی به شیوهای پاییزی و تجربهی وزیدن باد سرد و قدمزدن روی برگهای خشک و خواندن شعرهایی که در نوجوانی حفظ کردهای!
* * *
محرم تنها یک زمان معین نیست. محرم یک آیین است؛ یک رسم است؛ رسم غمگینشدن؛ رسم گریستن و سبکباری. محرمیبودن یک شیوهی زندگی است. من محرمی زندگی میکنم، در اندوهی قدیمی، در حالی باستانی در پیراهنی سیاه، با دستهایی که پرچم عزا در دست دارد و برطبل بزرگی میکوبد که صدای گریهی زنان را در خود دارد.
نوحهها مثل باد پاییز بر ما میوزند و غمگینمان میکنند. ما در محرم چیز زیادی برای از دستدادن نداریم. ما تمام آن چه را که داریم، در محرم از دست میدهیم؛ عزیزانمان را؛ ما عزیزانمان را در محرم از دست میدهیم.
ما گروهی به خیابان میآییم. دسته جمعی عزاداری میکنیم. مثل انبوه برگهایی که بر زمین ریختهاند همیشه با هم هستیم. نوحههایی با ترجیعبندهایی برای بلندخواندن و بلندگریستن.
اینروزها زندگی به شیوهای محرمی ادامه دارد. با پارچههایی سیاه و در تجربهی وزیدن شعرهای غمگین!
* * *
محرمی پاییزی در راه است، برگریزانی محرمی، تقارن جانانهای است. فصلی برای زار گریستن است. من عزیزانم را همانطور از دست دادم که درختان برگهایشان را و در هر دوی ما امیدی برای روییدن هست. در ما و در درختها!
بهار برای هردوی ما خواهد رسید. نوحههای غمناک هردوی ما، بادهای پاییزی و سرد هردوی ما به آوازهایی بهارانه، به سرودهایی شادمانه تبدیل خواهد شد.
ما با کلمات دربارهی آمدن بهار، سخنرانیهای ماندگار خواهیم کرد. مثل حضرت زینبس که بعد از محرم ماند و کلمات را جاودانه کرد و دربارهی بهار سخن گفت!
* * *
محرمی پاییزی آمده است، برگریزانی محرمی. از غم نگریز. از اندوه فراری نباش. در این فصل عجیب، در این روزهای جاندار زندگی کن و صورت غمگین خودت را ببین. بعد از این که برگریزان تو رسید بر روی برگهای خشکیده و زرد خودت راه برو. تا میتوانی راه برو و آرام نگیر.
قدم بزن و فکر کن. در دستههای عزاداری، به کلمات و تصاویر تکیه کن. غمهایت را در محرم پاییزی بریز و سبک شو. خودت را به این تقارن بسپار و تازه شو!
برای رفتن باید تنی سبک و روحی سبک داشته باشی. تا آخر پاییز راه برو و به اندوهی که از این فصل میتراود تن بسپار. ما برای از دستدادن چند برگ عزا نگرفتهایم. ما درختمان را با ریشههای تنومندش از دست دادهایم و با اینهمه امیدواریم که روزی دوباره بهار به باغچهی ما برگردد!