سرگذشت تلخی است سفر از اوج جنگل به سطلهای زبالهی بد بو! آن هم بدون هیچ استفادهای! این روزها دفترهای نو و جدید خریدهایم، پر از کاغذهای سفید و تمیز.
یکی از دوستانم عادت دارد صفحهی اول و دوم دفترش را خالی بگذارد. یکی دیگر از دوستانم وقتی دستش را روی دفتر میگذارد تا بنویسد و لبههای کاغذ تا میخورد، دیگر در آن صفحهي سفید و تمیز چیزی نمینویسد و کاغذ را راهی سطل زباله میکند.
خودم کلی دفتر دارم که نصف صفحههای آنها خالی مانده و نمیتوانم خودم را راضی کنم كه در سال تحصیلی جدید از همان دفترهای نیمه استفاده کنم؛ هر چند از اهمیت استفادهي درست از کاغذ، برای حفظ محیطزیست باخبرم و درنهایت تنها کاری که میکنم این است که دفترهای نیمهکارهام را در سطلهای مخصوص کاغذ بیندازم.
پیش از این در مطلبی به نقل از فرزاد تقی زاده،دکترای محیطزیست، خواندهام اگر هر شخصي کاغذهای باطلهي خود را در طول یک سال جمع کند معادل يك اصلهو نيم درخت میشود و اگر همهي ایرانیها این کار را انجام دهند، از قطع ۱۰۰ میلیون درخت در طول یک سال جلوگیری ميكنند.
همینطور به کمک بازیافت ۲۵ درصد از کاغذهای موجود در زبالههای شهری، میتوان سالانه از قطع یک میلیون و 700 هزار درخت جلوگیری کرد.
او مینویسد: براساس آمار، هر ایرانی سالانه 13 كیلوگرم كاغذ مصرف میكند كه در كل رقمی برابر 910 میلیون كیلوگرم میشود.
برای تولید هر تن کاغذ باید ۱۷ اصله درخت را قطع کنیم که هر درخت بهطور متوسط قادر است سالانه شش کیلوگرم دیاکسیدکربن را به اکسیژن تبدیل کند.
ما همه اهمیت درختها و اهمیت بازیافت را میدانیم و همه میدانیم چهقدر مهم است کاغذ با زبالههای تر دور ریخته نشود. اما خودم را میگویم، نمیدانم چرا وقتش که میرسد بعضی از دانستههایم را فراموش میکنم.
مثلاً وقتی عجله دارم اتاقم را تمیز کنم و کاغذهاي باطله را با ديگر زبالهها یکجا داخل کیسه میریزم، اول احساس عذاب وجدان میکنم و بعد به خودم میگویم: «با دور ریختن این چند تا کاغذ که اتفاقی نمیافته!»
یا وقتی، دیگر حوصلهی کاغذهای سفیدی را که در کشوی میز تلنبار شدند ندارم، به این که آنها را جمع کنم و در پوشهای بگذارم برای چرکنویس فکر نمیکنم و... خیلی موارد دیگر.
مثل این که من هم گاهی فراموشکار میشوم، اما کاش نشوم!