پدر، پسر و نوه هر 3 آتشنشان هستند. علي با ديدن پدر و پيام هم با ديدن پدرش عاشق اين شغل ميشوند و با جان و دل كار ميكنند. با وجود آنكه گاهي زير آوار ماندهاند يا بر اثر استنشاق دود و گازهاي منتشر شده در هوا راهي بيمارستان شدهاند و يا بارها با صحنههاي تلخ و دلخراش روبهرو شدهاند اما نجات جان مردم، موجب شده تمام اين سختيها و مشقتها را به جان و دل خريده باشند و بگويند اگر باز هم به دنيا بيايند شغلي جز آتشنشاني انتخاب نخواهند كرد. حاج محمداسماعيل بيات در حال حاضر 85 سال سن دارد، علي بيات 53 ساله است و پيام بيات نيز 24 سال از سناش ميگذرد. براي ساعاتي با اين 3نسل از آتشنشان به گفتوگو نشستيم تا از خودشان، روزهاي كاريشان، خاطراتشان و حس و حال آتشنشان بودنشان بگويند.
محمداسماعيل بيات با آنكه از سناش 85 سال ميگذرد و 2 بار هم سكته كرده اما هنوز سر حال است و ميتواند با كمك عصايش به هركجا كه ميخواهد برود. از روزهايي ميگويد كه بنيه قويتري داشته و در كشتيهايي كه ميگرفته حريفانش را شكست ميداده. از او ميخواهيم از سالهايي بگويد كه با دنياي آتشنشانها آشنا و به آن علاقهمند شده؛ «در حدود سالهاي 45 به من پيشنهاد دادند بروم آتشنشاني و استخدام شوم. من هم پذيرفتم و دورهها را گذراندم . البته برادرم هم آتشنشان بود و ايشان هم انگيزه خوبي براي من بود تا به سراغ اين شغل بروم. آتشنشاني 2 بخش دارد؛ يكي بخش حريق است و ديگري نجات. من در بخش نجات بيشتر فعاليت كردم تا اينكه بعد از 32 سال خدمت در سال 77 بازنشسته شدم و ديگر به خانه پدريام در نيشابور رفتم و چون به كارهاي كشاورزي علاقه داشتم در همانجا بهكار كشاورزي پرداختم».
- ساعتها زير آوار ماندهام
او به مصدوميتهايي كه در طول خدمت به آن دچار شده اشاره ميكند و ميگويد: «در تمام سالهاي خدمت بهدليل سبك شغلمان در خطر بوديم. حتي من 3-2 بار زير آوار بهمدت چند ساعت ماندهام. براي همين زانوهايم دچار مشكل شدهاند و الان بدون كمك عصا سخت ميتوانم گام بردارم». حاج اسماعيل در حال حاضر 5 پسر و 2 دختر دارد كه از بين آنها علي توانست آتشنشان شود؛ «با وجود آنكه يكي ديگر از پسرهايم هم دوست داشت آتشنشان شود اما در آزمون آمادگي جسماني قبول نشد. چون بدن درشتي داشت. يك آتشنشان بايد چابك و زيرك باشد. اما در خانواده ما جز من و پسر و نوهام آتشنشان داريم، نوه دختريام هم آتشنشان است. همچنين دامادم هم در بخش اداري آتشنشاني كار ميكند».
- يادها و خاطرات تلخ و شيرين
بعد از اين صحبتها به سالهاي دور و خاطراتش ميرود؛ خاطرات تلخ و شيريني كه با مرگ و زندگي گره خوردهاند. ماجراي يكي از دوستانش را ميگويد كه در چاه براي عمليات نجات رفته بود اما خودش هم به كام مرگ رفت تا ماجراي نجات چندين نفر در آسانسور و زير آوار ماندهها. بعد از آن، روزهاي جنگ را به ياد ميآورد و موشكبارانهايي كه براي نجات مردم به دل حادثه ميزدند و حتي به زمانهايي اشاره ميكند كه كودكهاي زيادي دستشان در چرخ گوشت ميرفت و انگشتهايشان را از دست ميدادند؛ «به ياد ميآورم در يك عمليات 5نفر در آسانسور گير كرده بودند براي آنكه آنها را نجات دهيم به بالاي ساختمان و موتورخانه رفتيم و آسانسور را بالا كشيديم. اگر بهموقع عمل نميكرديم همه آنها خفه ميشدند. البته حوادث تلخي هم بوده كه در نهايت كشته هم برجاي گذاشته است. يادم ميآيد يك ساختمان بر اثر انفجار گاز ريزش كرده بود. وقتي ما رسيديم ٥ نفر زير آوار مانده بودند. وضعيت آنقدر بد بود كه حتي نيروي انتظامي هم به ما ميگفت جلوتر نرويم اما نميشد. مردم زير آوار مانده بودند. بالاخره با هر سختياي كه بود توانستيم 2 نفرشان را زنده خارج كنيم اما 3 نفر ديگر جانشان را از دست دادند. با اين حال اگر نميرفتيم همان 2نفر را هم از دست ميداديم. سيل تجريش هم يكي از تلخترين حوادثي بود كه به آن اعزام شديم. با وجود آنكه خيليها را نجات داديم اما جنازههاي زيادي را هم از زير گل و لايها بيرون آورديم كه صحنه بسيار غمانگيزي بود.
يكبار هم براي عملياتي به بيابانهاي درياچه قم رفته بوديم. در آنجا سگها به ما حمله كردند كه اگر به ما ميرسيدند تكه بزرگهمان گوشمان بود. اينقدر لاشه در جاده قم خورده بودند كه هار شده بودند كه خدا به ما رحم كرد توانستيم خودمان را نجات دهيم. البته تمام خاطرات به اين صورت نيست. مثلا آن زمانها بر اثر بارش برف و باران راهها مسدود ميشد و ما براي كمك به رانندههايي كه در برف ميماندند ميرفتيم. يكبار ماشين يك بنده خدايي را هل داده بوديم و آنها را از سرما و سربالايي شميران نجات داديم. ظاهرا يكي از آنها دكتر بود و وقتي همسرم را به بيمارستان بردم همان دكتر من را شناخت درصورتي كه من او را بهخاطر نداشتم. او براي جبران آن ماجرا، هزينه درمان همسرم را نگرفت.» آقاي بيات وقتي ياد همسرش ميافتد متاثر ميشود و ادامه ميدهد: «وقتي من سال77 بازنشست شدم همسرم چند وقت بعد از آن فوت كرد و من خيلي تنها شدم. به پيشنهاد فرزندانم تصميم گرفتم كه بار ديگر ازدواج كنم تا در نيشابور تنها نباشم. وقتي به من بنده خدايي معرفي شد خانم خوب، محجوب، مومن و سيده هم بود؛ اما ايشان قبول نميكرد همسر من شود تا اينكه متوجه شد من آتشنشانم. وقتي اين موضوع را فهميد ديگر قبول كرد همسرم شود و همچنان هم با هم زندگي ميكنيم». حاجاسماعيل آنقدر از زندگياش راضي است كه حتي ميگويد اگر بار ديگر جوان شود باز هم شغل آتشنشاني را انتخاب ميكند. آنقدر اين شغل را دوست داشته كه حتي 2 سال بعد از پايان دوره خدمتش در آتشنشاني اين شغل را ادامه داده.
- آزمون شركت نفت هم قبول شدم
علي بيات هم 3-2 سالي ميشود كه بعد از 30سال خدمت بازنشسته شده است و در حال حاضر دوران پس از سالها فعاليت در آتشنشاني را ميگذراند. او هم مانند پدرش با عشق و علاقه وارد اين كار شده و ميگويد: «ما در خانوادهاي بزرگ شديم كه پدرم هميشه از ماجراها و اتفاقات آتشسوزي و حادثههايي كه سركارش رخ ميداد تعريف ميكرد. براي همين در كنار هيجانها به شكل اتوماتيك فرهنگ توجه و خدمت به مردم در ما بهوجود آمد. من هم سال٦٢ وارد آتشنشاني شدم. سالهاي اول كه در جبهههاي جنگ بوديم. البته من به جز شركت در آزمونهاي آتشنشاني در آزمون استخدامي شركت نفت هم شركت كردم و حتي پذيرفته شدم؛ اما چون پدرم به ما ميگفت آتشنشاني بهتر است و خودم هم ورزشكار بودم علاقه شديدي به آتشنشاني پيدا كرده بودم چون ميتوانستم ورزش را هم ادامه دهم. در سال٦٧ بود كه در آزمونهاي جسماني هم پذيرفته شدم. آن زمان با وجود آنكه دورههاي ما درماه مبارك رمضان بود با اين حال از شدت تمرينهاي ما كم نميكردند و معتقد بودند نيروهايي كه قرار است وارد سازمان شوند حتما بايد از نظر بدني توان لازم را داشته باشند. بالاخره مراحل را گذراندم و وارد سازمان شدم و 3-2 سالي ميشود كه بازنشسته شدهام». همين عشق و علاقه به شغل آتشنشاني بود كه پسر علي بيات را هم ترغيب كرد وارد اين حرفه شود؛ «پيام، پسرم هم ورزشكار است و رشته اصلياش شناست. او نيز در آزمونها پذيرفته شد و الان 2 سالي است كه در سازمان آتشنشاني استخدام شده است. علاقه به اين شغل موجب شده احساس خطر و حادثه آفرين بودن آن تحتالشعاع قرار بگيرد و آنقدر به چشم نيايد. براي همين جذابيت آتشنشاني براي خانواده ما خيلي زياد است. حتي در طول خدمت هم گاهي همسرم ميگفت كاش شركت نفت ميرفتم اما بعد از يك ماموريت وقتي ميديد جان افرادي را نجات دادهايم حس خيلي خوبي به او دست ميداد كه باعث ميشد خوشحال باشد كه همسر يك آتشنشان است». علي بيات همچنين از حوادثي ميگويد كه در طول خدمتش در كمين او نشسته بود: « حدود 20سال پيش كه قصر فيروزه نيروي هوايي آتش گرفته بود وقتي ميخواستيم آتش طبقه هشتم را خاموش كنيم نيروهايمان در طبقه هفتم مستقر شدند تا عمليات را انجام بدهيم. چون از آسانسور هم نميشد استفاده كرد با آن همه تجهيزات بايد طبقات را بالا ميرفتيم و ديگر توان بدن خيلي تحليل ميرود اما نيروي آتشنشان بهدليل آنكه بايد از زمان بهترين استفاده را ببرد متوجه تحليل نيرويش نميشود و وارد حريق ميشديم. من در طبقه هشتم احساس كردم بدنم بهشدت تحليل رفته و دارم ميافتم. همكارم هم همين حس را پيدا كرد. سريعا از حريق بيرون آمديم و ما را به بيمارستان نيروي هوايي بردند. همين اتفاقي كه براي شهيد علي قانع افتاد. از اين موارد زياد رخ ميدهد».
- هديه من به بستگانم، خاموشكننده است
خانواده بيات به شكل خودجوش نكات ايمني را رعايت ميكنند و همين موضوع هم كمك حال خودشان و هم اطرافيان شان است. بهطوري كه علي بيات در همين زمينه ميگويد: «من هميشه توصيه ميكنم رانندهها خاموشكننده در ماشينهايشان داشته باشند. چند وقت پيش پسر من هنوز وارد آتشنشاني نشده بود و از محله خاوران عبور ميكرده كه متوجه ميشود موتوري روي زمين ميافتد و موتورش دچار حريق ميشود. پسرم بلافاصله از ماشين پياده ميشود و با خاموش كنندهاي كه در ماشين داشته آتش موتور را خاموش ميكند. موتورسوار ميماند اين فرشته نجات از كجا رسيد و خيلي خوشحال ميشود. اين فرهنگ بايد در خانوادهها گسترش پيدا كند. ما در بستگانمان هر كس هر وسيلهاي بخرد كادويي كه من به او ميدهم يك خاموشكننده است و ميدانند من اين عادت را دارم حتي جلوتر من تماس ميگيرند كه علي من ماشين خريدم خاموشكننده من كو؟»
- آتشنشاني عشق است، كار نيست
پيام بيات 2 سالي ميشود كه وارد شغل پدر و پدربزرگش شده است. او به جز خودش يك برادر ديگر هم دارد كه چون وكالت خوانده و با وجود تمايل به آمدن در شغل آتشنشاني، اما رشته تحصيلياش را دنبال ميكند. پيام درباره انتخاب شغلش ميگويد: «من ديپلم تربيت بدني دارم و رشته ورزشيام شناست. چون هم پسر عمه و هم پدر، پدربزرگ و عمويم آتشنشان بودند و از طرفي دوران سربازيام را در ايستگاههاي آتشنشاني گذراندم ديگر به اين شغل بيشتر علاقهمند شدم و در آزمونها ثبتنام كردم. بهنظر من به جز آزمونهايي كه در حال حاضر وجود دارد آزمون شجاعت هم بايد بگذارند كه آيا در شرايط سخت هم افراد ميتوانند شجاعت خودشان را حفظ كنند. آتشنشاني عشق است؛ كار نيست. بهنظر من اين كار يك جور عبادت است.
اصلا نجات جان افراد عبادت است. خيليها پيشنهاد كارهاي ديگر را ميدهند اما من به اين شغل علاقهمند هستم. حقوقي كه به ما ميدهند بابت كلاسها و برنامهها و حضور ٢٤ساعتهمان است نه ماموريتهايي كه ميرويم. در كل روز درگير كاريم اما وقتي زنگ ماموريت ميخورد ديگر پاداشاش را خداوند ميدهد». اين آتشنشان نيز از تجربياتش ميگويد: «اول مهر بود كه خانمي ميخواست بچهاش را سوار سرويس كند در همان زمان در پشت سرش بسته ميشود و بچه يكيدو سالهاش پشت در ميماند. وقتي ما ميرسيم مادر و بچه اين طرف و آن طرف در داشتند گريه ميكردند. مشغول باز كردن در بوديم كه متوجه شديم صداي گريه بچه قطع شد خيلي نگران شديم نكند بلايي سر خودش آورده باشد. در را باز كرديم ديديم در آشپزخانه شير آب را باز كرده و دارد بازي ميكند و سرگرم شده بود براي همين ديگر گريه نميكرد. صحنه خيلي خندهداري بود. اما خاطره تلخ درباره حوادثي است كه متأسفانه شبهاي عروسي رخ ميدهد. حادثه و تصادف هنگام عروسي اتفاق تلخ و بدي است. به چند حادثه به اين سبك اعزام شدهايم. يكي از اين حادثهها فاميل داماد با خودرو به تيربرق خورده بود و صحنهاي كه ديدم از خاطرم نميرود. عكسي كه عروس و داماد به يادگار به خانوادهها داده بودند با خون اين بنده خدا چسبيده بود به شيشه ماشين. اين صحنه هنوز در ذهن من باقيمانده. واقعا بايد احتياط در اين شبهاي زيبا رعايت شود».
- يك حادثه پرتكرار
علي بيات به يكي از پرحادثهترين اتفاقها اشاره ميكند و ميگويد: «متاسفانه حادثه سقوط بچهها از لبه پنجره مكررا رخ مي دهد . حتي در اين زمينه تحقيقي هم انجام دادهايم تا علت آمار بالاي اين حادثه را متوجه شويم و اينكه چه كارهايي ميتوان پيشنهاد داد كه جلوي آن را بگيرد. در ايران اين حادثه 3 علت دارد. يكي كف تمامشده با لب پنجره كم است. دوم عدمتمهيدات ايمني كه خانوادهها بايد انجام دهند. مثلا صندلي و پشتي زير پنجره نگذارند تا بچه نتواند روي آن سوار شود. سومين علت هم بازيگوشي خود بچههاي 3 تا 6ساله است كه دوست دارند از هر وسيلهاي بالا بروند. در يك مقطعي خواستيم از اين ماجرا و حادثه جلوگيري كنيم و با مسئولان شهرداري منطقه١٥ صحبت كرديم تا در يك منطقه تازهساز طرحي ايجاد شود و از اين اتفاق بتوانيم جلوگيري كنيم. نرده هم نميتوانستيم استفاده كنيم چون شهرداري موافق نيست و معتقد است سيماي شهري خراب ميشود. براي همين، كاري بايد ميكرديم علاوه بر اينكه منظر شهري حفظ شود ايمني را هم ارتقا دهيم. براي همين پشت لبه پنجرهها به عرض حدود ٣٠سانتيمتر با تسمه چارچوبي درست كرديم و جوشكاري شد و داخل آنها از گياهاني گذاشتيم تا منظر شهري در تمام طول سال حفظ شود. بعد از بررسيها متوجه شديم گياه «كارپوبروتوس» يا «نازگوشتي» در تمام فصول سبز است و به زيبايي منظر شهري هم كمك ميكند. براي١٠٠ آپارتمان ٤ طبقه اين كار را انجام داديم كه حتي سال٧٩ مجموعه «در شهر» هم برنامهاي از فعاليتمان تهيه كرد».
- مشاوره براي زندگي با آتشنشانها
علي بيات يك پيشنهاد دارد. او مي گويد براي خانواده آتشنشانها چه قبل از ازدواج و چه بعد از بازنشستگي كلاسهايي برگزار شود تا آنها بتوانند با اين قشر از جامعه بهتر و درستتر زندگي كنند؛ «يكسري از مشكلات، بيماريها و ناراحتيها بعداز 3٠-2٠ سال خودش را نشان ميدهد و من نامش را «بحران مخفي» گذاشتهام. اينكه كار ما آتشنشانها شيفتي است و ٢٤ساعت در خانه نيستيم خيلي روي زندگيمان تأثير ميگذارد. شرايط شيفت هم بهگونهاي است كه نميتوان مرخصي گرفت و در اين زمان شايد خانواده نياز به مرد خانه داشته باشد اما نيستيم. مشكلات مخفي بعد از ٣٠ سال در خانوادهها خودش را بيشتر نشان ميدهد. چون خانواده به بودن دائمي ما عادت ندارند. بهنظر من بايد براي خانواده آتشنشانها كلاس آموزشي گذاشته شود. وقتي ميخواهيد با يك مرد آتشنشان ازدواج كنيد حداقل بدانيد زندگي شما چه ويژگيهايي دارد چون واقعا ممكن است همه خانمها اين توان را نداشته باشند اول زندگي همسرشان در كنار آنها نباشد و به تنهايي بار زندگي را به دوش بكشد».
- خودكشي بهخاطر ردكردن خواستگار
آقاي علي بيات خاطرههايي از ماموريتهايي دارد كه رفته است. او ميگويد روزي يك گزارش اقدام بهخودكشي آمد و ما بايد هر چه سريعتر خودمان را به آن محل ميرسانديم: «يك ماموريت در پاسداران رفته بوديم كه يك دختر ميخواست خودش را از بالاي يك ساختمان به پايين پرتاب كند و ميگفت چرا خانوادهام به خواستگار من جواب رد دادهاند؟ نيروي انتظامي و مردم محل هم جمع شده بودند. متأسفانه در ميان مردم كساني هستند كه جو را بدتر ميكنند و مثلا ميگويند: «اگر جرأت داري بپر» يعني اگر واقعا كسي تصميم به اين كار نداشته باشد با اين جملات هيجانزده ميشود و ميخواهد اين كار را بكند. براي همين در چنين زمانهايي است كه كار ما سختتر ميشود. آتشنشانها سعي ميكنند خونسرد با فرد مورد نظر حرف بزنند و بچههاي ديگر از پشتبام و فضاهايي كه قابل دسترسي است تلاش ميكنند خودشان را به فرد برسانند تا در يك لحظه طرف را غافلگير كنند و او را بگيرند. بارها اين اتفاق افتاده و بچهها موفق شدهاند كسي كه ميخواسته خودكشي كند را نجات دهند. يكبار هم در تجريش محل نگهداري دخترهاي فراري بود و چند دختر با هم دعوايشان ميشود و يكي از آنها شلوار لي كه پدرش براي او آورده بود را ميدزدد و دعوا بالا ميگيرد آن دختر هم از دكل مخابراتي تلفنهاي همراه بالا ميرود و ميگويد اگر كسي كه شلوار من را برده آن را برنگرداند خودم را به پايين پرت ميكنم. باقي كه پايين بودند ميگفتند هيچ غلطي نميتواني بكني! و كسي نبود به شكل مشاورهاي با او صحبت كند. به زور آنها را آرام كرديم و فرمانده و من بالا رفتيم و فرمانده به دختر گفت اگر پايين بيايي خودم برايت يك شلوارلي ميخرم.
او هم قول ما را قبول كرد و پايين آمد. بلافاصله بعد از پايين آمدن او را بردند براي تنبيهكردن اما با وجود اين، فرمانده يك شلوارلي خريد و برايش برد. در يك پادگان هم سربازي چون به او مرخصي نميدادند بالاي دكل مخابراتي رفته بود و ميگفت تا برگه مرخصي من را امضا نكنند پايين نميآيم. نامزدي برادرش بود و ميخواست برود. ميگفت بايد برگه مرخصي من را بياوريد من ببينم بعد پايين ميآيم. رفتيم كلي خواهش و تمنا كرديم و فرمانده ميگفت اگر من اين را امضا كنم از فردا سربازها براي گرفتن مرخصيهاي زوريشان بالاي دكل ميروند. با وجود اين چارهاي نبود و از او خواهش كرديم تا برگه مرخصي را امضا كند. سرباز بالاخره برگه مرخصي را ديد و پايين آمد. اما احتمالا بعدش او را ادب كردند چون كارش بدآموزي داشته».