مرا به سمت خودش کشانده و کمکم کرده که از تاریکیها نترسم! راهها همیشه پر از تاریکی بودهاند! برای آنکه آنها را طی کنید، باید به یاد داشته باشید که هیچوقت از تاریکی نترسید.
برای نترسیدن از تاریکی تنها یک راه وجود دارد؛ ایمان به روشنایی.
من به روشنایی ایمان آوردم و تاریکی را خسته کردم. تاریکی از دنیای من بیرون رفت و ایمان من به روشنایی نجاتم داد. راه روشن شد و من به راه افتادم.
* * *
در پاییز نشستهام و تمام راههایی را که در زندگیام رفتهام، مرور میکنم. درختها همنشین من هستند. درختها دنیای مرا سبز کردهاند. به آنها نگاه کردهام و امیدوار ماندهام. آنها همیشه رو به سوی خورشید داشتهاند.
سهراب گفته است: «خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند/ و دست منبسط نور روی شانهی آنهاست.»
من به درختها نگاه کردهام و همیشه راهی را انتخاب کردهام که رو به سوی نور دارد. برای این که با اطمینان راهتان را طی کنید، بگذارید که درختها سرمشق شما باشند. از آنها امید بگیرید و به نور ایمان بیاورید.
من به نور امید ایمان آوردم و ناامیدی را خسته کردم. ناامیدی از دنیای من بیرون رفت و ایمانم به نور نجاتم داد. راه پاکیزه شد و من به راه افتادم.
* * *
در پاییز نشستهام و تمام راههایی را که در زندگیام رفتهام، مرور میکنم. مادرم همنشین من است. مادرم دنیای مرا امن کرده است. به دستهای مادرم نگاه کردهام و ایمن شدهام. مادرم برایم آیةالکرسی میخواند. او وقت خواب برایم دعا میکند.
دستهایش تنهایی و زیبایی توأمان است. من به هر راهی که رفتهام، از او خواستهام برایم دعا کند. از او خواستهام که نام مرا به خداوند یادآوری کند. خداوند مادرم را دوست دارد. او حرفهای مادرم را میشنود.
من به مادرم نگاه کردهام و همیشه راهی را انتخاب کردهام که مادرم در آن دعایم کرده است. راههای بیراهه از زندگی من بیرون رفتهاند و ایمان من به دعای مادرم نجاتم داد. راه ایمن شد و من به راه افتادم.
* * *
در پاییز نشستهام و تمام راههایی را که در زندگیام رفتهام، مرور میکنم. از راههای رفته صدای گریه میآید. من صدای گریستن را دوست دارم. اشکها راههای مرا میشویند. من در راهی که با اشکهایم آنها را تمیز کردهام راه میروم.
من هیچ کینهای به دل ندارم و میروم. هیچ دردی به دل ندارم و میروم. هیچ عقدهای که با گریه باز نشده باشد در دل ندارم و میروم.
گریه مرا صاف میکند. شبیه اشکهای خودم میشوم. آب میشوم. روان و جاری میشوم. راه میافتم؛ سیال و بسیار آرام. گریستن مرا با خودم و با دنیایم صاف میکند. وقتی گریه کرده باشم خودم را بسیار دوست دارم. وقتی خودم را دوست دارم میدانم که خداوند هم دوستم دارد.
احساس عجیبی است. وقتهایی هست که کمکم حس میکنم ابر بزرگی هستم. ابری که در خودم باریدهام و در خودم سبز شدهام. من کمکم شبیه اول پاییز میشوم، شبیه اول بهار.
من با بارانهای خودم باایمان و زلال میشوم. آنوقت است که مادرم دعایم میکند و آنوقت است که درختها به من امید میدهند و آنوقت است که ماه راهم را روشن میکند!
احساس عجیبی است. همه دارند به من کمک میکنند که من در راه خودم باشم، راهم را گم نکنم، راهم را دوست داشته باشم و اگر در غروبی پاییزی نشستم و به راههای رفته فکر کردم حالم خوش شود.
همه دارند به من كمك ميكنند كه راههای کوچک روشن به راهی بزرگ برسند و من بالأخره یک روز در یک شاهراه ابدی و نورانی باشم و اگر از این دنیا رفتم راهم درست بوده باشد؛ راهی که بر جادههای آن بسیار باران باریده است.