پنجشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۵ - ۲۰:۴۸
۰ نفر

خانه فیروزه‌ای > یاسمن رضائیان: الحَمدُ لِلهِ فَاطِرِ السَّمَوَاتِ وَ الأَرضِ جَاعِلِ المَلَائِکَةِ رُسُلاً أُولِی أَجنِحَةٍ مَثنَی وَ ثُلَاثَ وَ رُبَاعَ یَزِیدُ فِی الخَلقِ مَا یَشَاءُ إِنَّ اللهَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ

دوچرخه شماره ۸۵۴

سپاس خدای را که پدید‌آورنده‌ی آسمان و زمین است و فرشتگان را که دارای بال‌های دوگانه و سه‌گانه و چهارگانه‌اند پیام‌آورنده قرار داده است. در آفرینش هر چه بخواهد می‌افزاید، زیرا خدا بر هر‌چیزی تواناست. (سوره‌ي فاطر، آیه‌ي اول)

گاهی آن‌قدر کوچک‌اند که باید خوب حواسم را جمع کنم. باید از همان اول آن‌ها را ببینم تا یادم بماند و دلم را به وجودشان قرص کنم. کاری به قوانین فیزیک ندارم، اما یک چیز را خوب یاد گرفته‌ام: اتم؛ کوچک‌ترین ذره‌ي هرماده. آن‌قدر کوچک که به چشم نمی‌آید اما با این وجود، هست.

در دنیای ذهن من، لا‌به‌لای تمام شلوغی‌ها و دغدغه‌ها، میان تمام هدف‌ها و آرزوها، همیشه از این کوچک‌ترین‌ها هست که گاهی حواسم به آن‌ها نیست، اما تمام روزهایی که حواسم نیست باز هم می‌دانم هستند.

هرروز یکی از این کوچک‌ترین‌ها به دنیایم اضافه می‌شود. هر روز بیش‌تر از روز قبل می‌دانم، حس می‌کنم، یاد می‌گیرم و با تجربه‌ای تازه رو‌به‌رو می‌شوم. هرروز در دنیایم اتفاق‌های تازه‌ای رخ مي‌دهند. من رد تمام آن‌ها را گرفته‌ام، راستش گه‌گاه دقیقه‌ها در موردشان فکر کرده‌ام و پایان این رد تو را پیدا کرده‌ام.

امروز از گفت‌وگوی بی‌وقفه‌ی پنجره و آفتاب چیز تازه‌ای یاد گرفتم. تازه از مدرسه آمده بودم و داشتم خستگی‌ام را با آفتاب ظهر که از پنجره به داخل اتاق می‌تابید، دور می‌کردم که به گفت‌و‌گوی زیبای نور و پنجره فکر کردم. کم‌کم چشم‌هایم سنگین شد و به خواب رفتم.

آفتاب باشکوه‌تر، دنباله‌دار و پررنگ‌تر از هرزمان دیگر بود. چشم‌هایم بسته بودند اما باز هم وجود روشنایی را حس می‌کردم. یک لحظه با خودم فکر کردم عجیب است که نور می‌تواند به تاریکی نفوذ کند.

حتی وقتی چشم‌هایم را به خواست خودم می‌بندم، نور باز هم مرا تنها نمی‌گذارد. هست و دلم را قرص می‌کند. نور، پرده‌ای است که کنار می‌زنم و همه‌چیز را آن‌طور که هست نشانم می‌دهد.

داشتم با خودم از روشنایی منحصر به فردی حرف می‌زدم که می‌تواند به تاریک‌ترین‌ها راه پیدا کند که بیدار شدم.

هنوز آفتاب هم‌صحبت پنجره بود. داستان روشنایی ادامه داشت و من بی‌هوا یاد چیزهای کوچکی افتادم که هرروز در دنیای ذهنم به دنیا می‌آیند. آن کوچک‌ترین‌ها، درست مثل آفتاب‌اند؛ زمانی‌که احساس می‌کنم خسته‌ام، نمی‌خواهم ادامه بدهم و یا موقتاً باید دست از تلاش بردارم، به ذهنم می‌تابند و قلبم را روشن می‌کنند.

آن‌ها به هرتاریکی ناشی از خستگی، ناامیدی و بی‌حوصلگی رخنه می‌کنند و دنیایم را آن‌طور که واقعاً هست، نشانم می‌دهند.

من در برابر تعداد بی‌شماری «کوچک‌ترین» تازه قرار می‌گرفته‌ام که هرروز در ذهنم متولد می‌شوند. بعد یادم می‌افتد می‌توانم شگفت‌زده شوم و حالم از تمام کوچک‌های زیبای زندگی‌ام خوب شود.

همین امروز آفتاب را از بُعد تازه‌ای کشف کردم؛ بُعد همیشه روشن‌بودن، بُعد گفت‌و‌گو با پنجره و راه پیدا‌کردن به خواب و بیداری من. امروز از آفرینش کوچک‌ترین‌ها حالم خوب است. آن‌هایی که در عین کوچک‌بودن، بیش‌تر از هر‌رويداد بزرگ دیگری مرا به لبخند و سرزندگی وصل می‌کنند.

کد خبر 352769

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha