انگار از اين دانشجوهاي كارشناسيارشد كارمند است و برگهاي كه در دست دارد فهرست كتابهايي است كه استادشان وقتي او سر كلاس نبوده، معرفي كرده و او تلفني از همكلاسياش پرسيده است. در همان تقويم روميزياش نوشته، برگه را كنده، مرخصي ساعتي گرفته و مستقيم آمده كتابخانه. نگاهي به فهرستش مياندازم. قفسه مرتبط را نشانش ميدهم و ميگويم: همانجا را بگرديد، كتابها را پيدا ميكنيد. هنوز به قفسه نرسيده، صدا ميزند كتابها نيستند. پشتسرش شروع ميكند به غرزدن كه اين چه وضعيه، كتابها به هم ريخته است، چهارتا كتاب را مرتب نميكنيد و... . از اينهاست كه بيدليل طلبكار است و توپش پر است. گلولهها را يكييكي به طرف من شليك ميكند. هر لحظه ممكن است من هم عصباني بشوم و گلولهها را مثل بومرنگ با سرعت بيشتري به طرفش پرتاب كنم. چند لحظه سكوت ميكنم.
گلولههايش مثل گلولههاي برفي كه آب رويش ريخته باشي و بعد گذاشته باشي بيرون تا صبح يخ بزند، سفت و سنگ مانند هستند. سريع، هنوز كه گلولههاي سنگيتري پرتاب نكرده، براي كمك ميروم. اخم كرده و به نقطهاي نامعلوم در افق كتابخانه خيره شده. دوتا از كتابها را برايش پيدا ميكنم، درست جلوي چشمش است.كمي كه آرام ميشود، نرمنرم به او ميگويم كه كتابها، سيبزميني نيستند كه توي گوني سرباز جلوي در ميوهفروشي باشند و سريع بچينيشان. آنها مثل زنها ناز دارند و توجه ميخواهند. براي پيدا كردن چيزي كه ميخواهيد، بايد حوصله كنيد و صبر داشته باشيد. روي عنوان كتابها و شمارهشان بايد تمركز كنيد تا يكييكي خودشان را نشان بدهند. ساكت است و هيچ حرف نميزند.
2هفته بعد، براي برگرداندن كتابها ميآيد. با خوشرويي احوالپرسي ميكند و خسته نباشيد ميگويد. كتابها را برگشت ميزنم. خودش براي چيدن كتابها توي قفسه ميرود. صداي ترق و تروقش ميآيد. دارد كتابها را مرتب ميكند. هميشه عذرخواهيهاي عملي و تغيير رفتاري را بيشتر از عذرخواهيهاي زباني دوست داشتهام. دوتا پسرش را هم با خودش آورده و هر دو را عضو كتابخانه ميكند.
اينبار با زنش آمده. ميگويد كه هروقت ميخواهم كتاب انتخاب كنم يا سيبزميني بخرم، ياد حرف شما ميافتم. به اين نتيجه رسيده كه زنها مثل كتاب هستند. بايد درست انتخاب كرد. با دقت خواندشان. خوب فهميد و دركشان كرد. از اينكه بهترين كتاب را براي زندگياش انتخاب كرده، احساس خوشبختي ميكند.