تاریخ انتشار: ۱۶ آبان ۱۳۹۵ - ۰۸:۰۲

همشهری دو - محمود قلی‌پور: حسن‌آقا مرد با خدایی است. به استناد نماز و روزه‌اش نمی‌گویم باخداست، چون حسن‌آقا نمازش را همیشه جلو ما نمی‌خواند و روزه‌اش را هم که ما متوجه نمی‌شویم، اما همه می‌گویند و معتقدند حسن‌آقا مرد باخدایی است.

از هر كسي هم كه اطراف حسن‌آقاست بپرسي، چرا اين نظر را دارد، مي‌گويد: «خب، حسن‌آقا نان‌رسان است». همه درست مي‌گويند، كافيست كاري دست حسن‌آقا بيايد، اول از همه مي‌گردد ببيند چه فردي در اطرافش بيشتر به‌كار و پول احتياج دارد، كار را يقيناً اول از همه به او مي‌سپارد.

باز هم مي‌گويم حسن‌آقا مرد باخدايي است. جداي از نان‌رساني‌اش، نمي‌شنوي كه از كسي بد بگويد. اگر از كسي بدي ديده‌ باشد، وقتي از او نظر بخواهي، بي‌آنكه نگاهت كند مي‌گويد: «خيلي نمي‌شناسمش. حتما آدم خوبيه». به اين دليل هم مي‌گويم كه حسن‌آقا مرد باخدايي است.

نشسته بوديم توي دفتر و ساعت كار تمام‌شده بود، حسن‌آقا داشت متني يادداشت مي‌كرد، پرسيدم فلاني چرا ديگر با ما كار نمي‌كند؟ نگاهش را كه در ابتداي سؤالم به من دوخته بود، دوباره به كاغذش برگرداند و گفت: «نمي‌دونم، حتما جاي ديگر، كار بهتري پيدا كرده». اينكه به من نگاه نمي‌كرد و حرف مي‌زد يعني نمي‌خواست بد كسي را بگويد. اينها را به خوبي فهميده‌ام. بعد چند دقيقه كه از اتاق كار حسن‌آقا بيرون آمدم، ديدم دست از نوشتن برداشته و به ديوار روبه‌رو نگاه مي‌كند، دست‌هايش را در هم گره كرد و قلاب گذاشت پشت سرش. معلوم بود كه دارد فكر مي‌كند، به سؤال من يا به آن دوستي كه ديگر به دفتر ما نمي‌آمد، نمي‌دانم.

چند دقيقه در همان حالت ماند و من هم مي‌ديدم كه بي‌تاب شده است. بعد رفت گوشي تلفن همراهش را برداشت و زنگ زد به همان دوست. كمي احوالپرسي كرد و بعد گفت: «بيايد كه كاري براي انجام دادن دارد». تلفن كه تمام شد گفتم: «اما ما كه پروژه‌اي نداريم». نشست روبه‌رويم و تعريف كرد كه «حاج‌اكبر كه از دوستانم است شاگرد آهنگري بود، استاد آهنگري در اوج بيكاري به حاج‌اكبر مي‌گويد بيهوده كار كند و چكش به آهن بكوبد. حاج‌اكبر مي‌پرسد چرا؟ استاد آهنگري مي‌گويد با اين كار به همه مي‌گوييم كه هنوز كار داريم، از اين گذشته كار كردن هنگام بيكاري شكرگزاري از خدا براي زماني است كه كار هست». حسن‌آقا طفره مي‌رود، نمي‌خواهم حرفي بزنم كه بگويد چرا آن دوست ديگر نيامد و چرا دوباره به‌كار برگشت. حسن‌آقا يك‌بار برايم تعريف كرده كه انسان خوب بودن گاهي در اين است كه كمك كني تا ديگران انسان خوبي باشند. آن روز انگار خواستم با نپرسيدن و كنجكاوي نكردن، يك جورهايي كمك كنم كه حسن‌آقا مثل هميشه مرد باخدايي باشد.