گفتم چون مسائل مهمتري داشتيم و من هم روي پول تو براي زندگي آينده حساب نكردهام. گفت از اين نپرسيدن خوشاش آمده و از اينكه خسيس نيستم. گفت آن حرفهاي دلگرم كنندهاي كه آن شب زمستاني در ميدان بهارستان زديم، سبكش كرده و با خودش گفته است درست انتخاب كردهام. گفت آن روزي كه كادويش را در خانه جا گذاشته بودم و به جايش رفته بودم يكي ديگر خريده بودم و بهخاطر همين ديرتر به قرارمان رسيده بودم، چيزي بيشتر از آن كادو برايش ارزش داشته. خودش اسم همين اتفاقات كوچك را گذاشته نقاط عطف؛ نقطههايي كه يكي يكي به همديگر وصل شدهاند و به او اطمينان دادهاند كه اين ازدواج شدني است و طرف مقابلش ميتواند يارش باشد.
راستش را بخواهيد، به دور از تعريف از خودم، تقريبا هيچ كدام از اين اتفاقات براي من چيز عجيب و غريبي نيستند. چون تقريبا همه اينها براي من جزو اصول و بديهيات هستند و اگر جز اينها كاري ميكردم، براي خودم تعجب داشت. اما بايد اعتراف كنم حالا كه به اين ور خط، به ازدواج رسيدهام و زير يك سقف آمدهايم، فهميدهام آن نقطههاي عطف، آن كارهايي كه در دوران خواستگاري و نامزدي و عقد كردهام، معادلههاي سادهاي بودهاند؛ معادلههايي يك لايه و غيرپيچيده كه جوابش را خيلي زود ميتوانستم از داشتههايم بردارم و درستترين برخورد را داشته باشيم.
اين ور خط همهچيز سختتر است چون «ارتباط» برايم چيز پيچيدهاي شده است. بايد حواسم باشد كه مباحثههايمان به مجادله تبديل نشوند. بايد حواسم باشد كه حالت دوستانه صحبتهايمان به سرزنش، گله و شكايت و امر و نهي نرسد. كشف كردهام كه هر چقدر به هم نزديكتر ميشويم، راحتتر ميتوانيم ضربه بزنيم يا ضربه بخوريم. بهخاطر همين است كه گفتهاند هرگز دعوا نكن. در عوض له يا عليه آن مسئلهاي كه با هم داريد بحث كنيد. در مورد خواستهات مذاكره كن ولي دعوا نكن. گفتهاند وقت بحث و دعوا، هر دو طرف خيلي راحت تمام مسائل را بهخودشان ميگيرند. اين ور خط همهچيز پيچيدهتر است چون تفاوتها و اختلاف نظرها آنقدري صدمه نميزنند كه نحوه و طرز بيان و راه و روشي كه بهكار ميبريم مي توانند ضربه بزنند. در واقع آنچه در رابطههايمان به هم ميگوييم دردناك نيست و اين نحوه گفتن آنهاست كه قضيه را دردناك ميكند.
پيچيده است؟ بله، خيلي. چند ترم روانشناسي بايد گذراند كه از پس اين حجم از نازكبينيها و ظرايف برآمد. چطوري اين ارتباط را مديريت ميكنيم؟ با نجنگيدن و گريز. با روبهروي هم قرار نگرفتن و سكوت. به غارهاي خودمان پناه ميبريم و بعد وقتي حالمان بهتر شد و از آن توده پيچيده مسئله رها شديم، دربارهاش حرف ميزنيم، كنار ميآييم و فراموشاش ميكنيم. راستش را بخواهيد اين روزها به چيزي بيش از آن بهانههاي قبل از عروسي نياز داريم. به بهانههايي بهتر براي يك ارتباط دوطرفه خوب.