بهروز شعيبي در اين فيلم سعي ميكند اوراق بازگو نشدهاي از تاريخ معاصر ايران را روايت كند؛ مقطعي از تاريخ پيش از انقلاب كه سران سازمان مجاهدين خلق، از ايدئولوژي اسلامي دست كشيده و ماركسيسم را بهعنوان مكتب مبارزاتي خود اعلام ميكنند. آنها به سركردگي تقي شهرام، به اين اعتقاد ميرسند كه مذهب تا زماني مفيد است كه مانعي براي مبارزه نباشد. آنها به غلط، دين را دست و پاگير و احكام اسلام را براي مبارزه با ظلم حكومت، ناكارآمد ميدانند. در اين مسير با گروهي ديگر از رهبران خود به سردستگي مجيد شريفواقفي دچار منازعه شده و آنها را به جرم تعلقات اسلامي ترور ميكنند. (نام دانشگاه صنعتيشريف پس از انقلاب را از نام او الهام ميگيرند.) آنچه از اين روايت تاريخي، براي مخاطب امروز، عبرتآموز است، فقر تفكر و انديشه است. زندگي، عرصه مبارزه و عمل است. انسان هميشه در حال كنشگري و انتخاب است.
آدمي براي رسيدن به آرمانهاي خود ميكوشد از گلوگاههاي گوناگون عبور كند، اما براي عبور از راههاي تاريك و پيچهاي خطرناك، به چراغ روشنگر محتاج است و آن چراغ، فقط يك چيز است: «عقل». عقلورزي، به آدمي فكر و انديشه ميدهد. حال اگر كسي در شتاب عمل و كوران فعاليت، به تعطيلي فكر كشيده شود حتما دچار چالش ميشود. اين آفت در زندگي جوانان فعال، زياد ديده ميشود؛ آفتي كه در سطوح خطرناك تر و در پيش روي مجاهدان و عدالتطلبان، آسيب بيشتري به بار ميآورد. سيانور، تا حدود خوبي اين فقر فكر را به تصوير كشيده است.ديالوگ ابتداي اين يادداشت را كنار اين جمله قرار دهيد: «الان فقط وقت مبارزه است، وقت براي فكر كردن زياد است». اين هم جملهاي است زاييده ذهن همان قماش از آدمها كه ميپندارند فعلا موعد مبارزه و عمل است و انديشيدن، براي ما جز فرصتسوزي دستاورد ديگري ندارد. اما تجربه تاريخي نشان داده براي اين گروه از آدمها، هيچگاه فصل فكر و وقت انديشيدن فرانميرسد و در نتيجه هر روز پلهاي بيشتري را پشت سر خود خراب ميكنند. به همين دليل، مجاهدين خلق (و بعدا منافقين) اگر ميتوانستند ديگران را بكشند، ميكشتند و هروقت خود گرفتار ميشدند، خودشان را با سيانور ميكشتند؛ وجه تسميه فيلم نيز همين است.