تاریخ انتشار: ۲۲ آبان ۱۳۹۵ - ۰۶:۴۶

همشهری دو - فرزانه شهامت : «روی تجربه دارم می‌گویم؛ به کسی خوبی کنی، توی همین دنیا جوابش را می‌گیری؛ زود هم می‌گیری.

اگر هم بدي كني سرت مي‌آيد؛ از جايي كه فكرش را نمي‌كني. خلاصه كه زندگي به بومرنگ مي‌ماند. هر كار بكنيم، آخرش به‌خودمان برمي‌گردد». پيرمرد آرام است؛ اما شاد نه. سكوت نابهنگام و دست‌هايي كه لابه‌لاي موهاي سپيدش فرو مي‌رود خبر از فكرهاي دل‌آزاري مي‌دهد كه در ذهنش جاري است. اين‌‌ همان دست‌هايي است كه روزهاي زوج، از صبح تا عصر فرمان ماشين را براي رساندن بيماران به انجمن ‌ام‌اس مي‌چرخاند. قصه آدم‌هايي كه چندي است با آنها آشنا شده، نمي‌گذارد در مشكلات روزمره خودش فرو برود.

 قاسم رضانژاد تا همين چند‌ماه پيش، شايد مثل خيلي از ما، بيگانه با درد بيماران نيازمند، روز و شب را مي‌گذراند. ماجراي آن روز ارديبهشتي را اينطور بازگو مي‌كند؛ صحنه‌اي كه ديدن آن بناي دلش را لرزاند و حال، تلخي يادآوري‌اش بغض را در صداي مردانه‌ او مي‌گنجاند: «خيلي اتفاقي در خيابان قائم روبه‌روي انجمن ‌ام‌اس، ايستاده بودم و با يكي از دوستانم صحبت مي‌كردم. چشم‌ام به زن جواني افتاد كه با واكر خيلي سخت مي‌توانست راه برود. شوهرش هواي او را داشت تا زمين نخورد. يك دختربچه 8-7 ساله هم همراه‌شان بود كه بي‌صدا كنارشان راه مي‌رفت. 5‌دقيقه گذشت اما آنها فقط يك كوچه جلو‌تر رفته بودند. جلو رفتم و گفتم: «مرد حسابي، آدم كه زن مريض را پياده راه نمي‌برد؛ يك ماشين برايش بگير. نمي‌دانيد چه صحنه رقت‌انگيزي بود. شوهر آن زن خيلي شرمنده شد. جلوي خانواده‌اش يك كلمه حرف نزد؛ يعني چيزي نداشت بگويد. فقط به اشاره، دست كرد در جيب‌هايش و خالي بودن آن را نشانم داد. دوباره سرش را به زير انداخت و هر سه، قدم‌هاي كوتاهشان را از سر گرفتند».

  • آغاز كار خير

دستمال نارنجي آقاي رضا‌نژاد به كمك چشم‌هايش مي‌آيد و نم آنها را مي‌گيرد. وقتي زن بيمار، شوهر و دختربچه‌شان را سوار خودرويش كرد و به خانه‌شان در محله‌اي فقيرنشين رساند، باورش شد كه دنيا براي بعضي از آدم‌هاي همجنس او روي ديگري دارد.

از آن روز به بعد، خود و خودرويش را داوطلبانه در اختيار بيماران ام اس گذاشته؛‌ بيماراني كه ‌ام‌اس در برخي از آنها آنقدر پيشروي كرده است كه به يك همراه نياز دارند تا زيربغل‌شان را بگيرد و از افتادنشان جلوگيري كند. برخي هم ويلچرنشين شده‌اند و بالا و پايين و جابه‌جا كردنشان، داستان مفصلي دارد.

اين چند وقت به اندازه تمام عمر 58ساله‌اش، صحنه‌هايي ناخوشايند از فقر و تنهايي بيماران ديده است؛ آدم‌هاي شريفي كه به‌خاطر تنگدستي و سفره‌هاي خالي، قيد پيگيري بيماري‌شان را زده‌اند. از مرد از كار افتاده‌اي مي‌گويد كه جز يك مادر پير روستانشين كسي را ندارد. او براي پيگيري بيماري خود چند سالي است كه در خانه‌اي كوچك، در انتهاي كوچه‌اي باريك روزگار مي‌گذراند. گاهي نمي‌تواند به موقع خود را به توالت برساند و... يا آن زن بيمار كه همسرش فوت‌شده و با 3 فرزند كوچك خود در حاشيه شهر زندگي مي‌كند؛ البته اگر بشود اسمش را زندگي گذاشت. مادر وقت‌هايي كه بخواهد خود را به انجمن ‌‌ام‌اس برساند، انگار دنيا برايش به آخر مي‌رسد. نه پولي براي گرفتن تاكسي دارد و نه مي‌تواند از ميني‌بوس‌هايي كه به مركز شهر مي‌آيند استفاده كند. چون پله‌هايشان بلند است و كسي نيست در بالا رفتن كمكش كند.

 «مي‌گويم اما ننويسيد»؛ اين درخواستي است كه براي گفتن از باقي تجربه‌هاي تلخش، مطرح مي‌كند؛ خاطراتي كه موقع گفتن از آنها، به‌خاطر بغضي كه گريبانگيرش مي‌شود، جمله‌ها را نيمه‌تمام‌‌ رها مي‌كند.

  • برنامه هفتگي

يك فنجان چاي، فرصت كوتاهي براي تجديد قوا و از سرگرفتن حرف‌هاست. از برنامه هفتگي‌اش كه مي‌پرسيم، مي‌گويد: «روزهاي فرد، يكي از اعضاي انجمن به من پيامك مي‌دهد و نشاني كساني را كه صبح فردا بايد براي پيگيري معالجات خود به مركز بيايند اعلام مي‌كند. برخي هم مشتري ثابت هستند و مي‌دانم چه روز‌ها و ساعت‌هايي بايد آنها را از اطراف شهر به دفتر انجمن برسانم. چهارشنبه‌ها كه روز معاينه بيماران است، سرم خيلي شلوغ مي‌شود. برخي‌ها را از ايستگاه مترو به انجمن مي‌آورم، برخي ديگر را از انجمن به داروخانه مي‌برم تا در صف بنشينند، عده‌اي را از داروخانه به انجمن مي‌برم تا دارو تزريق كنند و يك تعداد را هم بعد از تزريق دارو، بايد به خانه‌هايشان برسانم. عده زيادي از چند هزار عضو انجمن ‌ام‌اس، بضاعت مالي ندارند. هر چقدر هم كه فيزيوتراپ و پزشك رايگان در دفتر بنشيند، اگر بيمار نتواند خودش را به آنجا برساند مجبور است قيد تمام اين تسهيلات را بزند».

 با اكراه اضافه مي‌كند: «تعدادي از بيماران آنقدر ترك شده و تنها هستند كه نه خودشان مي‌توانند و نه كسي را دارند كه لباس‌هايشان را بشويد. گفتن ندارد، فقط مي‌گويم كه عمق ماجرا را متوجه شويد. بعضي‌ها وقتي پياده مي‌شوند تا يك‌ربع ۲۰‌دقيقه بعد، ماشين همچنان بوي آنها را مي‌دهد! برخي دوبيني دارند و سواي مشكلات حركتي و نداشتن تعادل، پيش پايشان را درست نمي‌بينند. من يك نفر چكار مي‌توانم برايشان بكنم غيراز اينكه به ترددشان در شهر كمك كنم؛ با آنها حرف بزنم و قوت قلب بدهم. كارم به نسبت نياز آنها كوچك است، مي‌دانم».

  • تابلوي سيار

 «سرويس رايگان جهت تردد بيماران M.S»؛ براي برانگيختن كنجكاوي مردم، راهي به ذهن اين خيرانديش مشهدي رسيده است؛ اينكه از ماشين خود به‌عنوان تابلويي سيار استفاده كند و با چسباندن جمله يادشده پشت شيشه، مردم را دعوت به مشاركت كند. واكنش ديگران پس از مشاهده اين جمله را اينطور بازگو مي‌كند: «دمت گرم!»، «خيلي مرد هستي»، «خدا خيرت بده» و جمله‌هاي مشابهي كه براي رفع خستگي‌هاي او، حكم مسكن را دارند اما به‌طور حتم دردي از دردهاي انبوه اين بيماران را دوا نمي‌كنند. آنطور كه تعريف مي‌كند چند نفري هم بوده‌اند كه پا پيش گذاشته‌اند اما بيش از يك روز دوام نياورده‌اند. فقط يك نفر به تازگي به اين كار پيوسته و رفت‌وآمد چندبيمار را به‌عهده گرفته است.

  • دغدغه مي‌خواهد

آقاي رضانژاد معتقد است كه كار خير كردن اصلا سخت نيست و بيش از هر چيز دغدغه مي‌خواهد. گرفتاري‌هاي روزمره را همه دارند و نمي‌شود از ديگران انتظار داشت درست مثل او بتوانند چند روز در هفته را به اين كار اختصاص بدهند. بداهه، چند راه ساده پيشنهاد مي‌دهد: «مي‌توانند با انجمن ‌ام‌اس شهرشان تماس بگيرند، برنامه خود را بگويند و ببينند چه كاري از آنها ساخته است؟ يا مثلا مي‌توانند ساعت رفت‌وآمدشان را اعلام كنند تا اگر با مريضي هم‌مسير هستند، او را سوار كنند.خيلي چيزهاي ديگر كه اگر پاي‌‌ همان دغدغه‌اي كه گفتم وسط بيايد، مي‌بينند كه جاي كار زياد است». تعجب مي‌كند از رفتار برخي راننده‌ها كه از كنار كسي كه واكر، عصا يا ويلچر دارد، عبور مي‌كنند و ترمز نمي‌زنند تا لااقل در سؤال و جوابي كوتاه، مسير آن فرد را بپرسند بلكه هم‌مسير باشند، او را تا جايي برسانند و روزشان را بيمه دعاي خير آن نيازمند كنند.

  • از جنس آرامش

شايد بشود كاري را بي‌انگيزه شروع كرد اما ادامه دادن آن بعيد به‌نظر مي‌رسد. پشت تلاشي كه آقاي رضانژاد دارد حتما انگيزه‌اي قوي خوابيده است كه با گذشت چندماه، هر روز براي ادامه كار خود انرژي بيشتري‌ حس مي‌كند. شايد هم برخي گمان كنند داشتن دغدغه همنوع، از سر فراغت است و كسي مثل آقاي رضانژاد لابد جيبي پرپول و دلي بي‌غم دارد. دانستن گوشه‌اي از مشكلات خانوادگي او، كساني كه چنين سؤالاتي در ذهن دارند را مجاب به تغيير نظراتشان مي‌كند. او مي‌گويد به‌خاطر بيماري قلبي ازكارافتاده شده است اما به‌خاطر مشكلاتي كه براي بيمه‌اش پيش آمده از مستمري خبري نيست. فعلا زندگي‌شان با حقوق بازنشستگي همسرش مي‌گذرد. هر ۳ فرزند او، با وجود ادامه تحصيل تا مقطع ارشد و دكتري، فاقد شغلي هستند كه بشود به آن شغل گفت. او اين روز‌ها بيش از هر چيز بايد مراقب سلامتي‌اش باشد.

پزشكان آزمايش‌هاي مختلفي گرفته‌اند تا بفهمند آقاي رضانژاد مبتلا به سرطان خون است يا خير؟ بايد دارو‌ها را مصرف كند و تا انتهاي آذر منتظر بماند. دوباره تأكيد مي‌كند كه هيچ كدام از اينها در برابر مشكلاتي كه در ديگران مي‌بيند بزرگ نيست. خدا را شاكر است و اميدوار به آينده. همسر و فرزندانش نيز او را براي ادامه كمك به بيماران‌ ام‌اس تشويق مي‌كنند و اين حس خوب آرامش كه نمي‌تواند توصيفش كند بزرگ‌ترين نعمتي است كه به بركت دعاي خير بيماران كم‌بضاعت با لحظه‌هايش گره خورده است. وقتي از آرزويش مي‌پرسيم، مي‌گويد: «اگر خدا خواست و نتيجه آزمايش‌هايم گفت كه سالم هستم، به استان‌هاي مختلف سفر مي‌كنم و سرويس‌دهي رايگان را براي بيماران‌ ام‌اس انجام مي‌دهم؛ بلكه مردم ببينند و كم كم اين كار خير رونق بگيرد. كاش روزي برسد كه هيچ بيماري از سر نداري، مجبور به ترك درمانش نشود».

  • شما چه مي‌كنيد‌‌؟

قاسم رضانژاد زندگي خود را وقف بيماران ام اس كرده است. شما براي كمك به اين بيماران چه مي‌كنيد؟ نظرات و پيشنهاد‌‌هاي خود‌‌ را به 30003344 پيامك كنيد‌‌ يا با شماره تلفن 84321000 تماس بگيريد‌‌.