تاریخ انتشار: ۲۵ آبان ۱۳۹۵ - ۰۸:۰۴

همشهری دو - مریم گریوانی: اگر روزی، خبرنگاری، این سؤال کلیشه‌ای را از من بپرسد که «اگر دوباره به ۲۲ سالگی برگردم آیا باز هم شغل کتابداری را انتخاب می‌کنم؟»

 با افتخار جواب مي‌دهم: «بله، حتما». اينكه مي‌گويم خبرنگاري اين سؤال را مي‌كند، جزو تخيلاتم است؛ چراكه هيچ خبرنگاري هرگز به ذهنش خطور نمي‌كند از يك كتابدار اين سؤال را بكند، فرض محال عرض كردم.

شغل من مثل بقيه شغل‌هاي اداري نيست كه اول كارمند ساده باشي و بعد كارشناس رئيس بخش، معاون و درنهايت مديركل يا نماينده مجلس شوي. خيلي متفاوت است، توي اين شغل هميشه كتابدار مي‌ماني، با همان حقوق و مزاياي كارمند ساده.

اگر خواستي اين‌كاره شوي بايد خيلي انعطاف‌پذير باشي چون احتمال دارد در يك روز چندين شغل را تجربه كني. اول صبح كه مي‌روي سركار مثل يك مديركل، همه برنامه‌هايت راچك مي‌كني و براي افزايش اعضا، كتاب و كتابخواني برنامه‌ريزي مي‌كني؛ مثلا در هر ‌ماه تعداد اعضاي جديد كتابخانه‌ات نبايد كمتر از 150نفر باشد و براي رسيدن به اين هدف، از روش‌هاي مختلف از قبيل عضويت مراجعان داخل سالن، عضويت كودكان، تشويق مراجعان و خويشاوندان به عضويت در كتابخانه و بازديد مدارس، جلسه هم‌انديشي با اعضاي فعال و... استفاده مي‌كني.

بعد، مثل يك خبرنگار، خبرهاي كتابخانه‌ات را توي ذهنت مرور مي‌كني و آنچه را كه ارزش خبري دارد، انتخاب و براي سايت استان مي‌فرستي. وبلاگ كتابخانه را به‌روز رساني مي‌كني، نامه‌هاي اتوماسيون اداري را جواب مي‌دهي، كتاب‌هاي دريافتي را در سامانه ثبت مي‌كني و برچسب و باركد مي‌زني. آمار، مسابقات كتابخواني و راه‌اندازي بخش كودك و قصه‌گويي و... كارهاي ديگري است كه خيلي به چشم كسي نمي‌آيد و ديده نمي‌شود.

ساعت9، مراجعان كتاب كم‌كم مي‌آيند. كتاب امانت مي‌دهي، اگر كسي سؤالي درباره كتاب و مطالعه داشته باشد مثل يك مشاور، مراجعان را در انتخاب كتاب راهنمايي مي‌كني كه بهترين‌ها را انتخاب كنند و كتاب‌هايي را كه خودت خوانده‌اي و لذت برده‌اي، معرفي مي‌كني. به قول رانگاناتان، پدر علم كتابداري هندوستان؛ «كتابدار كارش اين است به مراجعه‌كننده بگويد كه من قبلا اين راه را پيموده‌ام، دست‌ات را به من بده تا تو را نيز راهنمايي كنم».

كتابخانه كه خلوت باشد، مي‌روي سراغ قفسه كتاب كودكان، كتاب‌هاي كودكان را مرتب مي‌كني و لذت مي‌بري از اين همه كتاب خوب. كتاب «يكي بود، يكي نبود، يك خانم چيتي بود»، محمدرضا يوسفي را برمي‌داري و مي‌خواني: «همه تن و بدن خانم چيتي از پارچه‌هاي رنگ به رنگ بود و قد او آنقدر بلند بود كه به آسمان مي‌رسيد...».

شور و شوق كودكي‌ات را بازمي‌يابي و برمي‌گردي سر كارت. به خاطر همين انعطاف‌پذيري‌اش، همراه شدن با مردمان فرهيخته و خواندني‌هاي لذتبخش است كه شغلم را دوست دارم و هميشه كتابدار مي‌مانم.