همشهری آنلاین: رحلت پیامبر، نیاز جامعه به اخلاق و مرگ کاسترو از جمله موضوعاتی بودند که در ستون سرمقاله برخی از روزنامه‌های یکشنبه-۷ آذر- جای گرفتند.

سیدعلیرضا بهشتی‌شیرازی در ستون سرمقاله روزنامه شرق با تيتر« یک زندگی گوارا»، نوشت:

این‌بار که رایانه‌‌تان را باز می‌کنند، درون آن را ببینید که چقدر شبیه به یک شهر است؛ با شاهراه‌ها، کوچه‌ها، برج‌ها، مخزن‌ها و هر چیز دیگری که در مشابه‌‌های بشری آن می‌تواند وجود داشته باشد. در آن شهر کوچک هیچ چیز عبث نیست. هیچ جزئی وجود ندارد که سازنده برایش نقشی، فایده‌ای و ارزشی در نظر نگرفته باشد یا راه روزی‌اش را ببنددیا محصولش را بی‌مشتری بگذارد. ما بی‌آنکه در این رشته تبحری داشته باشیم، این سخنان را درباره سازنده یک قطعه کوچک به ضرس قاطع می‌گوییم و می‌پذیریم. آیا سزاوار است که درباره آفریدگار جامعه انسانی، به عنوان سامانه‌ای که کمترین محصولش چنین قطعه‌هایی است، بر خلاف این حکم کنیم؟ آن قطعه سر آخر چراغی را بر صفحه نمایشگر روشن یا خاموش می‌کند یا تغییر رنگ می‌دهد. این مجموعه در نهایت میوه عشق می‌دهد. آیا نباید درباره آن گمانی پاکیزه‌تر داشته باشیم؟

خداوند هیچ انسانی را نیافرید مگر در او خاصیتی گران‌بها و نقشی منحصر‌به‌فرد قرار داد که اگر آن را بشناسد و محقق کند، می‌تواند به عنوان کمترین نتیجه، بدون ارتکاب هر خطایی که وجدان از آن منع کرده است، یک زندگی گوارا تدارک ببیند؛ نمی‌گویم پرناز و نعمت، ولی می‌گویم گوارا. اگر جز این بود، پروردگار خود را رزاق نمی‌‌خواندیم. اگر جز این بود، خدای روزی‌دهنده و خدای فضیلت‌پرور مانند الهه‌های یونان باستان موجودات مستقلی می‌شدند که گهگاه با یکدیگر می‌جنگیدند. اگر «به‌راستی» خواسته‌هایمان از زندگی بدون دروغ، بدون تقلب، بدون ستم، بدون فسادهای هزاران‌میلیاردی برآورده‌شدنی نیست، معلوم می‌شود در جای درست خود قرار نگرفته‌ایم. می‌گویم «به‌راستی»، زیرا غالبا دروغ ضامن روزی ما نیست، که مزاحم آن هم هست؛ منتها ما توکل نداریم. بلکه از کیفیت برآورده‌شدن خواسته‌های آدمی بی‌خبریم که هیچ کشاورزی خود بر دانه نمی‌تابد و خویشتن در آوندهای گیاه جاری نمی‌شود و آن را نمی‌رویاند و به بار نمی‌رساند، بلکه تنها بذر درست را در زمان درست، در زمین درست، در کنار همراهانی درست قرار می‌دهد‌ و آن زمان بیشترین محصول را بر می‌دارد که این کار به درست‌ترین وجه انجام شود. آن‌گاه چنین تنظیم درستی چگونه  ممکن است، اگر خود او در جایگاه دروغ و نادرستی قرار گرفته باشد.خداوند ما شاعر است و مايیم کلمات او که اگر در پایگاه خود بایستیم، به طرز نبوغ‌آمیزی زیبا و پرمعنا هستیم.

این هم نشانه‌ای دیگر فراتر از روزی‌خوردن، تا از روی آن تشخیص دهیم که آیا در نقش بایسته‌مان به سر می‌بریم. اگر قانع شده‌ایم که دماغمان بیش از اندازه بزرگ است، یا قدمان بیش از حد کوتاه، دست نگه داریم و این علائم را دست‌کم نگیریم. این هستی است که دارد به ما می‌گوید گوهر خود را نیافته‌ایم یا هنوز به فعلیت نرسانده‌ایم. در برخی کتاب‌ها که درباره جایگاه زنان در کشورهای مختلف جهان نوشته شده است، یکی از چند ده شاخصی که بررسی می‌شود، هزینه‌های صورت‌گرفته در زمینه زیبایی است (از جمله اطلس زنان در جهان، جونی سیگر، انتشارات پنگوئن، ٢٠٠٩). چرا و چگونه میزان عمل‌های بینی و امثال آن می‌تواند از وضعیت زنان خبر دهد؟ زیرا و این‌گونه که کلمه‌های انسانی وقتی به جایگاه لایقشان نائل می‌شوند، در خود برازندگی و کمال می‌یابند و ضرورت کمتری برای این دخل و تصرف‌ها می‌بینند. ولی ما کودکان بوالهوس، قصیده‌‌های این شاعر را خط می‌زنیم، میان مردمی که آفریده است خط می‌کشیم و آنها را با نادانی می‌دریم و پاره‌هایی را دور می‌ریزیم.

 بدتر از تعمیرکارهای ناشی، نه یک پیچ و دو پیچ، که ٧٠ درصد جامعه را اضافه می‌آوریم، واژه‌هایشان را جاهلانه ویرایش می‌کنیم، آنها را بازیچه نظارت خود قرار می‌دهیم بعد می‌پرسیم چرا اوضاع آشفته است؟ به کار خود برسیم. بدانیم که اگر بگردیم، می‌یابیم، و اگر بیابیم، می‌شویم آن چرخ‌دنده‌ای که نمی‌شود دورش انداخت. بالاخره باید در تاریکی جست‌وجو کنند و آن را با زحمت بیابند تا سر جایش بگذارند، زیرا بدون آن قطعه کارها سرانجام نمی‌گیرد. در هستی، کس دیگری نیست که از پس نقش ما برآید، زیرا خداوند از هیچ خلقی دو عدد نیافریده است.

هرساله بی‌شمار دانه برف می‌بارد، اما هنوز یک بلور از آنها در قالبی تکراری بر زمین ننشسته است. این همه انسان به دنیا آمدند و رفتند؛ نقش سرانگشت هیچ‌کس تکراری نیست. همچنین است نقش او در هستی؛ هیچ‌کس نیست که بتواند جای دیگری بنشیند و اگر بر تصاحب پایگاه دیگری اصرار کردیم، فقط رنج به دست نیاورده‌ایم، بلکه مهم‌تر از آن در جایی دیگر گنجمان را، که همان مقصد ما و مقصود از ماست، معطل گذاشته‌ایم: نشانه سوم.دولتمردان اگر مصلح باشند، تمامی همت خود را صرف سامان‌بخشیدن به امور می‌کنند؛ سامان یعنی وضع هر چیز در محل خود. اما اگر مفسد باشند، اگر خود آن اولین مهره‌ای باشند که در محلش قرار ندارد و آن نخستین دروغی باشند که گفته شده است، جای همه چیز را تغییر می‌دهند تا وجودشان در موقعیتی که متعلق به آنان نیست، تثبیت و توجیه شود. آیا ‌تصورشدنی است که کشاورز  بذرهایش را وارسی کند، بعد پوچ را بکارد و مرغوب را دور بریزد؟ اما آنها این کار را می‌کنند. در نظام آموزش عالی هرروزه صدها امتحان برگزار می‌شود تا دانشجویان مستعد و کوشا را بشناسند، سپس کسانی با معدل ١٢ و کمتر از آن بورسیه می‌گیرند. چند سال پیش در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران استاد از یک دانشجوی بورسیه دکترا خواست مقاله‌ای تحت عنوان احزاب در ایران

Parties in Iran را مطالعه و سر کلاس ارائه کند. نوبتش که رسید، گفت من متوجه منظور نویسنده از کلمه پارتی نشدم. چطور معنای پارتی را نمی‌دانی... میهمانی... همان جایی که کارهای خلاف اخلاق انجام می‌دهند، بعد مورد مهرورزی قرار می‌گیرند... پارتی... آشنا...  نشانه چهارم - اگر ضعیف هستیم معلوم می‌شود که در جای درست خود نیستیم. برای هر پاره از وجود در محقق‌کردن گوهرش، حظی نهفته است که با هیچ چیز دیگر که او بتواند بچشد، ‌مقایسه‌شدنی نیست، تا بداند که به قرارگاهش رسیده است. اگر از کاری که می‌کنید لذت نمی‌برید، شک نکنید که سرتان کلاه رفته است. اهمیت ندارد که چقدر در می‌آورید و مردم چقدر آرزوی موقعیت شما را دارند. مهم شما هستید که در جایتان نیستید. کار به‌راستی بالاترین تفریح است، برای کسی که به این جایگاه برسد، وگرنه دیگران از تصور آن هم خمیازه می‌کشند. کدام‌یک از شما حاضر است صدها ساعت دور میز مذاکره بنشیند و چند جمله تکراری را مرتبا بگوید و بشنود. اما کسانی هستند که نه‌فقط حوصله آن را دارند، که با این کار احتمالا کمردردشان هم خوب می‌شود. این هم نشانه‌ای دیگر تا از روی آن مکان و مکانت خود را بشناسیم.اما این نشانه‌ها هر قدر هم که بدرخشند، ما معمولا آزاد نیستیم تا از نورانیتشان پیروی کنیم. غالبا وقتی به پاهایمان نگاه می‌کنیم، غل و زنجیرهایی می‌بینیم که حریت را از ما ستانده‌‌اند. برخی از ما فقیریم و کالایی که این نشانه‌ها می‌فروشند، اشرافی‌تر از آن به نظر می‌رسد که وسع خریدنش را داشته باشیم.  برخی از ما می‌ترسیم و باور کرده‌ایم که چاره‌ای از ستم نداریم.

برخی از ما سال‌هاست که در آینه ننگریسته‌ایم: آیا این بود آن چهره‌ای که دوست داشتیم از خود به یادگار بگذاریم؟ چهره‌ای که یک دروغگو از خویش می‌شناسد، با خودش از خودش دروغگوتر است. تصوری که یک ناسپاس از خود دارد، در حق خود ناسپاس بسی ناسپاس‌تر است. او چه بسیار دوست‌ داشت که تسلیم حق شود: ربما یود الذین کفروا لو کانوا مسلمین. اما آن چهره‌ نمی‌گذارد و چونان غلی سنگین بر دست و پا و گردن‌ها می‌پیچد تا اجازه این کار را ندهد: «اگر تسلیم شوم خواهند گفت ....». با آن همه ادعا ببینید که چگونه بارکش گفتن و نگفتن مردم است. آری! تصور یک زورگو از خودش در حق خودش از خودش زورگوتر است.بنابراین به‌فعلیت‌رساندن آن ظرفیت‌ها که برای آدمي بهروزی، قدرت و شادی به بار می‌آورد، در گرو آزادی است.آن‌گاه قرآن پیامبر اسلام (ص) را آورنده این آزادی معرفی می‌کند. و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التی کانت علیهم. بار از دوش پیروانش برمی‌دارد و غل و زنجیرهایشان را می‌گشاید.جا دارد یکایک ما و جمع ما از خود بپرسیم آیا اینک آزادیم؟ اگر نیستیم هنوز از رسالت محمدی (ص)  بهره کامل، بلکه بهره تمام، بهره‌ای که به کار بیاید و مشکلی حل کند، نبرده‌ایم. ٢٨ صفر است و جا دارد بر فقدان پیامبر خویش گریه کنیم، که آمد و رفت بی‌آنکه او را بشناسیم، یا از شناختن او سودی ببریم.

  • حاکمیت اخلاق، نیاز امروز جامعه

سیدرضا صالحی امیری وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در ستون سرمقاله روزنامه ايران نوشت:

روزهای پایانی ماه صفر، ایام حزن و اندوه اهل بیت عصمت و طهارت(ع) و رحلت برترین بنده خدا، حضرت ختمی مرتبت، محمد مصطفی(ص) و شهادت دو فرزند گرامی‌اش، امام حسن مجتبی(ع) و امام علی‌ابن موسی‌الرضا(ع) است. پیامبر گرامی اسلام(ص) هدف از بعثت و رسالت خود را به کمال رساندن مکارم اخلاقی می‌داند. خداوند متعال نیز در قرآن کریم او را به «خُلق عظیم» یعنی دارای اخلاق نیکوی برجسته می‌ستاید. خاندان اهل بیت علیهم السلام نیز که پرورش یافته مکتب نبی مکرم اسلام هستند، اسوه­ های اخلاق و نمونه‌های عملی فضایل اخلاقی برای راهنمایی و هدایت انسان هستند. به بیان دیگر پشتوانه اخلاقی و معرفتی و مهم‌ترین سرمایه فرهنگی جامعه دین و آموزه‌های دینی و مصادیق عملی آن یعنی همین چراغ‌های هدایت هستند.

اخلاق مهم‌ترین سرمایه بشری و شاخصه اصلی فرهنگ ایرانی اسلامی است. جامعه اخلاق مدار، در مسیر توسعه و دستیابی به فضیلت‌های انسانی حرکت می‌کند و جامعه بی‌اخلاق، هر روز در افول فضایل و غلبه رذایل اخلاقی غرق می‌شود. اخلاق، هویت دینی و فرهنگی ماست و اگر بخواهیم میزان پایبندی به هویت و ریشه‌های فرهنگی خود را بسنجیم، بهترین شاخص چیزی جز اخلاق و شقوق مختلف آن نیست. انقلاب اسلامی ملت بزرگ ایران هم به رهبری امام خمینی(ره) با هدف حاکمیت اخلاق صورت گرفت و چارچوب‌های ارزشی نظام برخاسته از آن هم جدا از فضایل اخلاقی نبود. بی‌سبب نیست که در دهه نخست انقلاب و با وجود شرایط دشواری که تغییر نظام و عدم تثبیت نظام جایگزین از یک سو و جنگ تحمیلی از سوی دیگر ایجاد کرده بود، ما شاهد در اوج بودن شاخص‌های اخلاقی و رفتار کرامت مندانه جامعه بودیم. ایثار و از خود گذشتگی، صداقت و راستگویی، صبر و مدارا، سازگاری و همزیستی و رشادت و ایستادگی مقابل دشمنان و ده­ها خصلت نیکوی دیگر، ویژگی‌های اخلاقی جامعه آن روز بود. هویت فرهنگی ما که نشأت گرفته از همان درخت تنومند انقلاب است، در دهه‌های اخیر در معرض تهدیدهای جدی قرار گرفته و بی‌سبب نیست که رهبر معظم انقلاب، همواره دغدغه­ های خود را نسبت به این عرصه متذکر می‌شوند. واقعیت این است که در جامعه امروز با یک چالش اخلاقی مواجهیم. متأسفانه انگ‌زنی، تخریب، افشاگری و انتقام‌جویی تبدیل به یک عارضه سیاسی در جامعه ایران شده است. از سوی دیگر نتایج پیمایش ­ها و نظرسنجی‌ها نسبت به میزان پایبندی مردم به رعایت اخلاق و شاخص‌های اخلاقی، وضعیت مناسبی را ترسیم نمی­ کند. از این‌رو مهم‌ترین نیاز جامعه ما، رعایت اخلاق و بازگشت به ارزش‌های اخلاقی است.

دولت یازدهم با درک این ضرورت، گفتمان فرهنگی خود را که بر گرفته از گفتمان نظام و رهبری است، بر چهار پایه دیانت، عقلانیت، عدالت و اعتدال فرهنگی بنیان نهاده و در سه سال گذشته با برچم اعتدال در پی توسعه و تعالی اخلاقی جامعه بوده است. همین توجه موجب شده تا در این دولت، سرمایه اجتماعی تا حدودی ارتقا و اعتماد جامعه بازیابی شود. اگرچه عده­ ای ناآگاهانه با تخریب و تضعیف دولت، در این مسیر، مانع ایجاد می‌کنند. اما دولت مصمم است تا بدون وارد شدن به حاشیه با همان رویکرد اعتدالی، قطار پیشرفت کشور را به سمت قله‌های اخلاق و فضیلت پیش ببرد. رویکردی خردورزانه، فعالانه و صبورانه در جامعه برای دور شدن از ورطه افراط و تفریط که می‌تواند ما را به حاکمیت اخلاق و بازتولید سجایای اخلاقی و آموزه‌های دینی رهنمون سازد.

  • تب و تاب طبیب اعظم(ص)

روزنامه كيهان در ستون سرمقاله‌اش نوشت:

1- بالغ بر 500 سال است «تمدن مدرن» با همه توانمندی‌هایش، دین را زیر سوال می‌برد، ترور شخصیت و سرکوب می‌کند، خرافه و اسباب عقبگرد می‌شناساند و با آن می‌جنگد تا نابود کند یا به گوشه انزوا بکشاند. غرب جدید موفق شد مسیحیت و یهودیت را چنان منکوب یا تحریف کند که یا به گوشه کلیسا و کنیسه بخزند، یا اینکه به استخدام دربیایند. دین، افیون توده‌ها و اسباب عقب‌ماندگی جا انداخته شد و به ویژه در سده‌ای که گذشت، زیر دست و پا ماند. اسلام اما- هرچند تلاش شد سرنوشت مشابهی پیدا کند- همچنان از ملت‌های رنج کشیده و انسان‌های به ستوه آمده از جباریت مدرنیته دلبری می‌کند.

2- کار دین به برکت پیامبر اعظم(ص) آن قدر بالا گرفته که فلان مهره لیبرال تحت‌الحمایه شورای روابط خارجی آمریکا با اشاره به ستیزه‌گری غرب علیه اسلام می‌گوید «تز سکولارها درباره جدایی حکومت از دین، در جهان واژگونه شده است؛ به این دلیل که وجود دین را در عمق زندگی ایرانیان و بازگشت دین را در مغرب زمین می‌توانیم ببینیم. آنچه گمان می‌رفت رو به احتضار می‌رود یا مرده است، خوب یا بد، ظاهرا تجدید حیات کرده، برخاسته و دیگران را به نگرانی افکنده است. سکولاریسم که قرار بود نسبت به ادیان بی‌طرف باشد، اکنون ستیزه‌گر شده و با برخی ادیان رسما درمی‌آویزد و می‌ستیزد و وجود اجتماعی آنان را تحمل نمی‌کند» (سروش، دانشگاه پاریس، مرداد 86) و «رفته رفته سکولاریسم وارد دوره میلیتانت (نظامی‌گرانه) و ستیزه‌جو می‌شود چون هاضمه قبلی را از دست داده است. سکولاریسم‌ هاضمه‌اش برای بلعیدن ادیان ضعیف، قوی بود اما دین قوی و فربه را نمی‌تواند ببلعد لذا ستیزه‌گر می‌شود.» (اسفند 88، دلفت هلند)

3- این جاذبه با وجود همه تخریب‌ها و ترور شخصیت‌ها- و حتی بدعملی‌ها- از کجا می‌آید؟ فقط با یک نظریه جذاب روبرو هستیم یا نه، فراتر از ایده خوب، سیره و منش جذابی هم در میان است؟ پیامبر اعظم(ص) ستودنی و دوست‌داشتنی و دل‌باختنی است،‌چون غمخوار و شریک غم انسان‌ها‌ و «طبیب جمله علت‌ها»ست. و مگر می‌شود رنجور و بی‌پناه باشی و طبیبی را که برای نوع رنج‌کشیدگان و محرومان و غم‌زدگان و دردمندان، خود را به آب و آتش می‌زند و از جان در حد هلاک مایه می‌گذارد، عزیز و محبوب نشماری؟! بهترین توصیف‌ها را امیرمومنان(ع) درباره حضرت خاتم‌الانبیا(ص) فرموده «طبیب دوار بطبّه قد احکم مَراِهُمه و اَحمی موَاسِمُه». طبیبی بود- نه در مطب نشسته- که دنبال دردمند می‌گشت برای علاج و تسکین درد. آنجا که درد با مرهم و مسکّن چاره می‌شد، مرهم‌هایی محکم می‌بست. اما با همه جاذبه و مهربانی و عطوفتش، هر جا عفونت شدت گرفته بود، دریغ نداشت که موضع عفونت را داغ بزند. در نهایت جاذبه بود اما از داغ و دافعه به‌ هنگام ضرورت دریغ نداشت. آموخت که اصل دین جاذبه است اما حریم و حصار آن، همان دافعه‌ها و نهی از منکر و جهاد و مجاهدت‌ با پلیدی‌ها و فساد و طغیان و استکبار است.

4- کار از همین‌جا دشوار شد. پیامبر(ص) «رحمهًْ للعالمین» بود اما نمی‌توانست «صلح کل» باشد. نمی‌توانست بر سر حقوق ضعفا و محرومان یا حقوق الهی معامله و مصانعه و مداهنه کند؛ با همه تساهل و تسامح و حلم و گذشتی که داشت. جنگ و تخریب و ترور شخصیت از همین‌جا آغاز شد. روز اول دعوت، پرسید اگر بگویم دشمن پشت همین کوه کمین کرده، آیا باور می‌کنید؟ عوام و خواص و اشراف یکصدا گفتند بله که قبول می‌کنیم. ما از «محمد امین» جز راستی ندیده و نشنیده‌ایم. اما تا فرمود «من برای رسالت الهی مبعوث شده‌ام» و دعوت به حق و عدالت کرد، اشراف شوریدند و کوشیدند عوام جاهل را نیز علیه او بشورانند یا حضرت را در ذهن مردم، نعوذبالله ساحر و کاهن و مجنون و کذّاب جا بیندازند. ابتدا حربه «تطمیع» و سپس «تهدید و محاصره و تحریم و ترور و جنگ» را علیه رسول خدا(ص) به‌کار گرفتند؛ که اگر پیشنهاد شاهنشاهی بر قریش و به عقد درآوردن یکی از دختران آنها را می‌پذیرفت، کار به توطئه و تهدید و تحریم و ترور و جنگ نمی‌کشید. جهاد کبیر و عدم تبعیت از اشراف و طواغیت را از همان روز اول آغاز کرد، آنجا که در پاسخ تطمیع‌ها فرمود «اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند تا از رسالت الهی روی برگردانم، هرگز چنین نمی‌کنم». این منطق باصلابت، دشمن فراوان داشت؛ از سران قریش و امپراتورهای جهان، تا همراهان زیاده‌طلب و ریاست‌طلب و خودبنیاد. تا پایان تاریخ نیز هر ملت و حاکمیتی به آن حضرت اقتدا کرد، نوع این دشمنان ستیزه‌جو و متعدی را پیش روی خود خواهد یافت و این دشمنی خبیثان عالم، نشانه سلامت یک ملت و حکومت است.

5- از نشانه‌های عفونت، تب کردن است. اما هر تب کردنی علامت بیماری نیست، که گاه عین سلامت و فضیلت و کرامت است. اگر امیرمومنان(ع) درباره پیامبر(ص) فرمود «احمی مواسمه. بر عفونت‌ها، داغ‌های سوزان می‌گذاشت»، این تعبیر از خود پیامبر است که «مثل المومنین فی توادّهم و تعاطفهم و تراحمهم مثل‌الجسد اذ اشتکی منه عضو تُداعی سایر الجسد بالسَّهَر و الحُمی. مثال مومنان در دوستی و عطوفت و مهربانی متقابل نسبت به یکدیگر، مثال یک پیکر است که اگر عضوی از آن به درد و شکایت آمد، سایر اعضا به واسطه بی‌خوابی و تب همراهی می‌کنند». بی‌دردی و بی‌تفاوتی نسبت به غم‌های مردمان در مدینه و تمدنی که پیامبر بنا نهاد جایی نداشت. «اولویت» و «دل‌مشغولی» پیامبر(ص)، همین رنج‌های مردم و درمان آن مطابق نسخه شفابخش الهی بود؛ حتی اگر در این راه چنان حریص و مشتاق و پیگیر باشد که از جان مایه بگذارد. «فلعلّک باخع نفسک». (آیه 3- سوره شعرا)

6- چنین رسالتی بی‌تردید اعلان جنگ به همه ظالمان و طاغوتیان و مستکبران و غارتگران حقوق مردم است. به تعبیر حضرت امام خمینی(ره)، مرز اسلام ناب با «اسلام اشرافیت، اسلام ابوسفیان، اسلام ملاهای کثیف درباری، اسلام مقدس‌نماهای بی‌شعور حوزه‌های علمی و دانشگاهی، اسلام نکبت و ذلت، اسلام پول و زر، اسلام فریب و سازش و اسارت، اسلام حاکمیت سرمایه و سرمایه‌داران بر مظلومین و پابرهنه‌ها و در یک کلمه اسلام آمریکایی» است. مگر می‌شود مدعی پیروی از رسول خدا(ص) بود اما با اشرافیت فاسد مفسد و غارتگر بیت‌المال (در هر لباسی که باشد) و زالوصفتان و بزک‌کنندگان مستکبران کنار آمد یا از حلقوم توده‌ها زد و در شکم سیری‌ناپذیر اشراف ریخت؟ مگر می‌شود پیرو پیامبر اعظم(ص) بود و با جباران عالم سازش کرد؟ مگر می‌شود در میان مستکبران، دنبال پلیس خوب و معتدل برای ساخت و پاخت و مذاکره و معامله بود؟ به تأسی از همین منطق نبوی است که رهبر معظم انقلاب فرمودند «مبارزه با نظام سلطه و استکبار تعطیل‌پذیر نیست و آمریکا مصداق اتّم استکبار است... خودتان را آماده کنید برای ادامه مبارزه با استکبار». به تعبیر رسای حضرت امام خمینی(ره) «امروز خدا ما را مسئول کرده است. نباید غفلت نمود. امروز با جمود و سکون باید مبارزه کرد و شور و حال حرکت انقلاب را پابرجا داشت. من باز می‌گویم همه مسئولان نظام و مردم ایران باید بدانند که غرب و شرق تا شما را از هویت اسلامی‌تان- به خیال خودشان- بیرون نبرند، آرام نخواهند نشست. نه از ارتباط با متجاوزان خشنود شوید و نه از قطع ارتباط با آنان رنجور، همیشه با بصیرت و با چشمانی باز به دشمنان خیره شوید و آنان را آرام نگذارید که اگر لحظه‌ای آرام گذارید، لحظه‌ای آرامتان نمی‌گذارند».

7- اسلام ناب، یک هندسه کلّی تغییرناپذیر دارد که جهاد و مجاهدت و امر به معروف و نهی از منکر، رکن ذاتی آن است. این فرمایش از امیرمومنان است که؛ «هرگاه آتش جنگ گداخته و شعله‌ور می‌شد، به رسول خدا پناه می‌بردیم، و او از همه ما در نبرد به دشمن نزدیک‌تر بود». این غلط ترویج شده در سال‌های اخیر، دروغ بزرگی است که کسانی بگویند تهدید دشمن و سایه جنگ را باید با انفعال و دعوت به سازش برطرف کرد. اتفاقا برای تهدید نشدن و امنیت یافتن باید جنگید؛ اگر ملت و حاکمیتی پیشدستی کرد و برای دفاع از آرمان‌هایش جنگید، دشمنان نمی‌توانند با او بجنگند اما اگر پیشدستی نکنند و به سینه دشمن طماع نکوبند، قطعا جنگ توأم با ذلت و شکست را به عمق خانه خویش خواهند کشاند. پیامبر(ص) به واسطه مقاومت در جنگ پرابتلا و تهدید احزاب بود که بشارت داد «الان نغزوهم و لایغزوننا. از امروز، ما با آنها می‌جنگیم و آنها با ما نمی‌توانند بجنگند». و همان‌گونه هم شد. اما 30 سال بعد کار به جایی رسیده بود که امیرمومنان خطاب به لشکر ناهمراه و سست‌عنصر خویش می‌فرمود «به شما گفتم با دشمنان بجنگید پیش از آن که با شما بجنگند... به خدا سوگند با هیچ قومی در خانه‌اش نجنگیدند مگر آن که او را خوار ساختند. اما شما مسئولیت را به گردن یکدیگر انداختید و همدیگر را خوار کردید تا غارتگران تاختند» (خطبه 27 نهج‌البلاغه) و «برای شما نقشه می‌کشند اما نقشه نمی‌کشید؛ از قلمرو اطراف شما می‌کاهند و به خشم نمی‌آیید. چشم از شما برنمی‌دارند و نمی‌خوابند اما شما در غفلت غوطه‌ورید. به خدا سوگند خوارکنندگان یکدیگر، مغلوب شدند» (خطبه 34 نهج‌البلاغه)...ادامه این روند قهقرا به مظلومیت جانسوز امام حسن مجتبی(ع) و سپس مصیبت کربلا انجامید.

8- نقطه مقابل پیامبر(ص) در درون جامعه اسلامی کجاست؟ قرآن می‌فرماید «ان تنصروالله ینصرکم و یثبت اقدامکم». شرط ثبات قدم و پابرجایی، یاری دین خداست و رویکرد از احکام الهی، بی‌ثباتی و عقبگرد و عقب‌نشینی مقابل دشمن را به دنبال می‌آورد. دور شدن از فرهنگ مجاهدت و امر به معروف و نهی از منکر، موجب وارونگی و مسخ شخصیت می‌شود و آنجاست که فرد یا گروه از ابتذال و انحطاط به ابتهاج می‌آید به جای اینکه شرمسار شود، و از فضیلت‌ها احساس شرم یا انزجار می‌کند؛ چون دستگاه سنجش و نگرش او زیر و رو شده است. به تعبیر امیرمومنان «نخست درجه از جهاد که باز می‌مانید، جهاد با دستانتان است، سپس جهاد با زبان‌تان و پس از آن، جهاد با دل‌هایتان. پس هر کس معروف را در دل نستاید و منکر را ناخوش ندارد، طبیعتش دگرگون می‌شود و بالای او جای پایین او قرار می‌گیرد و پایین وی به جای بالای او»؛ جای فضیلت و رذیلت- شرم یا شعف و شرف- در او وارونه می‌شود. آنگاه مایه‌های شرمساری را می‌ستاید و اسباب شرف و عزت را مایه شرمساری می‌پندارد؛ درست مثل برخی اشراف امتیازطلب و انقلابیون پشیمان.