روز
سرد بود و سخت
پیش پای او فقط
اسکناسهای زرد چندتا درخت
با صدای ساز او
چندتا دل و نگاه
نرم شد
خانههای کوچه جان گرفت
گرم شد
- آلزايمر
پیرمرد
خاطره نداشت
از گذشته چیز روشنی به یاد او نمانده بود
ذهن او
به سمت هیچ کوچهای
پنجره نداشت
قلب او ولی هنوز
با پرندههای کوچکی میان پارک
ارتباط داشت
در نُکِ پرندهها
ریتمهای عاشقانه میگذاشت