رامونای شیطان و بامزه که (مثل من) زیاد خرابکاری میکرد و آدمبزرگها کارهای عجیبش را نمیفهمیدند.
معلمهایی که هنوز مدرسه بودند، از دیدن بچهی هفتسالهاي با موهای آشفته و مقنعهی کج تعجب میکردند و میگفتند «وا! چرا مشقهات رو نمینویسی؟» و رامونای هشتساله همانطور که توی ذهنم بالا و پایین میپرید، میگفت: «ولشون کن! هیچکس ما هفت هشتسالهها رو نمیفهمه...»
راست میگفت. نمیفهمیدند. همانطور که ما شانزده هفدهسالههایی که شبها را با کتاب صبح میکنیم، نمیفهمند.
دنیای کلمات دنیای بزرگی است. آسمانی که به قدر موهای سرم ستاره دارد، دریایی که ته ندارد و من هنوز میخواهم بخوانم، میخواهم توی این دریای بزرگِ بزرگ غرق شوم، میخواهم میان این کلمهها دست و پا بزنم، در این آسمان بیکران ستاره بچینم.
این همان جادوی خواندن است و جادويي كه از همان بار اول آغاز شد؛ وقتي جبرئیل دستش را گرفت و گفت: «بخوان!»
شکیبا معین، 17 ساله
خبرنگار افتخاري از تهران
عكس: هما خرمي، خبرنگار جوان از شاهرود
* «رامونا» نام شخصيت مجموعه كتابهاي رامونا، نوشتهي «بورلی کلییری» است.