اگر تجربه زندگي تقريبا دراز مدتي را در خوابگاه داشته باشيد شما هم بر اين گزاره صحه ميگذاريد. در واقع زندگي يك دانشجوي خوابگاهي سراسر ناپايداري است؛ بهعنوان مثال، در يك اتاق چهار نفره، يك شب همگي سر شب به خواب ميروند و شبي ديگر تا اذان صبح بيدارند؛ يك شب بحثهاي تحليلي و سياسي داغ، يك شب هم كلنجارهاي علمي؛ يك شب تنقلات و ميوه و انواع خوردنيها فراهم است و يك شب شايد به زور يك استكان چاي پيدا شود.
با اين همه بهنظر من اين سبك زندگي اگرچه ظاهرا خيلي پرزرقو برق نيست، در رشد شخصيتي يك انسان بسيار مؤثر است تا جايي كه شايد بتوان گفت دانشجوهاي خوابگاهي مستقلتر، سازگارتر و بهطور كلي دانشجوتر از ساير دانشجوها هستند؛ دانشجويي كه هر شب بحثهاي مختلفي از هماتاقيهايش ميشنود، در رشتهها و حوزههاي مختلف تقريبا آگاهيهايي پيدا ميكند كه خواهناخواه به دردش ميخورد. همچنين سر و كله زدن با آدمها، آن هم با روحيات متفاوت در فضايي همچون خانه، انسان را مجبور به سازگاري با محيط ميكند.
يكي ديگر از ويژگيهاي اين نوع زندگي اين است كه در خوابگاه هر كسي بايد گليم خودش را از آب بيرون بكشد، چرا كه در آنجا ديگر خبري از ناز و تنعم نيست. اگر غذايي باب ميلت نباشد در درجه اول بايد بداني كه غر زدن اصلا جواب نميدهد و بعد از آن، 2 راه بيشتر نداري يا بخوري و سيرشوي و يا نخوري و گرسنه بماني؛ با اين حساب هر آدم عاقلي ترجيح ميدهد گزينه اول را انتخاب كند. علاوه بر اين گاهي هم بايد با چراغ روشن و سر و صدايي نه چندان ملايم بخوابي و جالب اين است كه با وجود چندين و چند مورد اينچنيني، دانشجويان خوابگاه بانشاطتر و سرزندهتر در كنار هم زندگي ميكنند. شايد اگر در خانهها هم همه خود را همچون خوابگاه، به سازگاري محكوم كنند، خيلي از دعواها و درگيريها حل شود و شايد با اين تمرين، در زندگي، گلايهها، شكايتها و غرغرها كمتر شود و صداي زندگي بهتر به گوش برسد.