تاریخ انتشار: ۲۰ آذر ۱۳۹۵ - ۰۹:۴۸

همشهری دو - محمود قلی‌پور: بعضی‌ها اصلا قول و قرار برای‌شان مهم نیست کافی‌ است یک قرار را تو لغو کنی، آن وقت زمین و آسمان را به هم می‌دوزند که وای همه برنامه زندگی‌ام به هم خورد اما خودشان به هیچ قراری پایبند نیستند. دروغ که نداریم با هم؛ خیلی از خودمان این طوری هستیم.

مثلا همين دوست صميمي و نزديك خودم، مي‌گويد: «ساعت5 ميدان ونك مي‌بينمت.» بعد رأس ساعت 5 زنگ مي‌زند، مي‌گويد: «كجايي مرد حسابي، يه ساعته منو اينجا كاشتي». من هم سر مي‌چرخانم توي ميدان و هر چه مي‌گردم نمي‌بينمش. بعد او مي‌گويد بيا زير تابلوي تبليغات، من مي‌روم زير تابلوي تبليغات، مي‌گويم: «اينجا هم كه نيستي». مي‌گويد: «نه يه چيزي ديدم تو اون مغازه اون طرف خيابون، رفتم بخرم». من ساده‌دل نگاه مي‌كنم و مي‌گويم، اين رفيق صميمي ما عجب چشم عقاب‌واري دارد. چطور از اينجا آن مغازه آن طرف خيابان را ديده است؟ مي‌روم آن طرف خيابان، چند دقيقه جلوي در مغازه منتظر مي‌مانم اما خبري از دوستم نمي‌شود. پيغام مي‌دهم: «من دم در مغازه هستم». مي‌نويسد: «شرمنده‌ خريدم يه كم طول مي‌كشه. يه كم ديگه دم مغازه واسا الان ميام. اصلا بيا تو». مي‌داند كه خجالتي هستم و وقتي خريدي نداشته باشم، وارد مغازه نمي‌شوم.

مي‌نويسم: «منتظر مي‌مونم». بعد نيم ساعت كه از قرار گذشته ناگهان رفيقم را مي‌بينم كه از سمت ديگر ميدان به سمتم مي‌آيد. مي‌گويم: «مگه تو اين مغازه نبودي؟» مي‌گويد: «نه بابا‌جون اون مغازه منظورم بود». بعد با دست آن سمت ميدان را نشان مي‌دهد و اصلا مغازه‌اي آنجا نيست. بعد دست مي‌گذارد روي شانه‌ام و بحث را عوض مي‌كند؛ «خيلي دلم برات تنگ شده بود. مرد حسابي زود به زود قرار بذار همو ببينيم.» من اما هنوز چشم‌ام دنبال آن مغازه‌اي است كه اصلا وجود ندارد.

بعضي‌ها بدقول هستند و چاره‌اي هم ندارد اين مشكل‌شان اما بدتر از اينها آن كساني هستند كه بدقول هستند و اصلا به روي خودشان نمي‌آورند. مثل همين دوست صميمي من. چند باري با خودم تصميم گرفتم كه من هم بدقولي كنم اما نتوانستم. قول بدهم، بميرم هم بايد وفا كنم به عهدم. اما راستش من كمتر از اين دوست صميمي‌ام يا افرادي شبيه او غر مي‌زنم. بعد از هر قرار كه همديگر را مي‌بينيم، حرف بعدي‌اش اين است: «زمونه عجيبي شده، رو حرف هيشكي نمي‌شه حساب كرد. اين بهت نارو مي‌زنه، اون از پشت بهت خنجر مي‌زنه و ال و بل. زمونه سياهي شده». خيلي دوست دارم به دوست صميمي‌ام بگويم: «آدم‌ها هماني را مي‌بينند كه انجام مي‌دهند». اما خجالت مي‌كشم بگويم. دوستم اين را هم مي‌داند و با خيال راحت غر مي‌زند.