براي من يك دست لباس معمولي آورده بود. من ولي دلم ميخواست سوغاتيام چيزي محيرالعقول باشد كه بشود پزش را جلوي همبازيها داد مثلا يك بسته اسمارتيز كه وقتي ميخوري و تمام ميشود با فشار دادن يك دكمه دوباره بسته پر از اسمارتيز شود براي همين از داشتن يك پيراهن معمولي خارجي خيلي ذوق نكردم. خيلي طول كشيد تا دوباره روي ميز پذيرايي، سوغاتيهايمان را بچينيم كه برايمان از خارج سوغات آورده بودند. من باز ياد آرزوي كودكيام افتادم، چرا همهچيز اينقدر معمولي است! خب همه اينها كه توي ايران خودمان هم هست و بعد اما يكباره بستهبندي شكلات توجهم را بهخود جلبكرد. جعبه را زير و رو ميكنم تا آرم حلالش را پيدا كنم ولي نيست.
راحتترين كار تماس با دفتر مرجع است كه تماس ميگيرم و قصه را تعريف ميكنم، ميگويد: اگر مطمئن نيستيد كه در تركيباتش چيز حرامي وجود دارد يا نه ميتوانيد استفاده كنيد و حلال است، خب من هم شانه بالا مياندازم كه مطمئن نيستم ديگر، يعني ميشود استفاده كرد! بعد ياد حكم دوستداشتني اگر ندانيد چيزي نجس است يا پاك، پس پاك است ميافتم كه چقدر اين حكم بهكار خانمهاي خانه ميآيد و چه فقه مهرباني!
بسته شكلات را ميسرانم بالاي كمد؛ شايد براي وقتي كه مهمان آمد. بعد ولي وقت مهماني كه مادر آمده بود خانهمان و من قصه جستوجوگريام را و فقه منعطف و دوستداشتنيمان را با آب و تاب گفتم و در همان حال جعبه شكلات را باز كردم، مادر با محبت نگاهم كرد و گفت: البته كه پرهيز از خوردن اين قسم خوراكيها به تقوا نزديكتر است بعد هم از اثر وضعي برايم گفت.
همسر عالم وارستهاي در كنار رودخانه لباس ميشسته. آب رودخانه با خودش اناري را ميآورد و زن باردار با سوزن روسرياش فقط چند قطره از آب انار را ميچشد.سالها ميگذرد تا يك روز خبر ميرسد به زن كه پسرت با چاقو مشك آب پيرمردي را پاره كرده است، زن با خودش فكر ميكند و به غذاي حلالي كه در خانه همسرش خورده و به خاطرش ميآيد؛ به همان چند قطره آب انار !