تلويزيون در حال نشان دادن مثلا بيل كلينتون يا بوش و كذا بود كه داشتند سندي را امضا ميكردند يا از همان پشت تريبون براي كسي يا دولت و ملتي خط و نشان ميكشيدند و يا دست همپيماني را ميفشردند و رو به دوربين لبخند ميزدند! مادر نگاه نميكرد، چهره در هم ميكشيد و به ما هم ميگفت نگاه نكنيد! آن وقتها من از اين حركت مادرم خوشم نميآمد. خب، آنها هم آدم بودند ولي خارجي بودند!
ولي حالا وقتي مستند حياتوحش نشان ميدهد كه يك شير درنده با همه درندهخويياش از گوساله كوچكي محافظت ميكند تا آسيب نبيند فكر ميكنم چرا اين شبهآدمها كه دستشان تا مفرغ به خون بيگناهان آغشته است راست راست ميگردند؟ با خودم فكر ميكنم چه اتفاقي بايد بيفتد تا به كسي گفت جنايتكار و مثل صفحه حوادث روزنامهها چهرهاش را شطرنجي كرد و روي چشمش خط سياه كشيد. تحليل اين ماجرا بهنظرم ربطي به مسلمان بودن يا مسيحي بودن ندارد، ربطي به راست يا چپ بودن ندارد؛ بهنظرم اين مسئله ربط مستقيمي با انسانيت دارد؛ به آزاده بودن، چنانكه فرمودهاند: اگر دين نداريد لااقل آزاده باشيد.
اين روزها نيمتاي صفحه اول خيلي روزنامهها را كه نگاه ميكنم پر شده از همين شبهانسانهاي كت و شلوار پوشيده كراوات زده شيك كه حتما بوي ادكلنشان هم خيلي خوب است. بعد همين آدمهاي شيك با يك امضا هزارهزار زن و كودك و پيرمرد و پيرزن را به خاك و خون ميكشند و بعد رو به دوربين هزارهزار عكس يادگاري ميگيرند! ولي بوي گند، تعفن و نكبت صورتشان را خيليها ميبينند؛ يعني ميخواهم بگويم لازم نيست طرف مجتهد وارستهاي باشد يا عارف واصلي! همين آدمهاي معمولي، يك خانم خانهدار، يك راننده تاكسي، مادر من، مادر تو اين چيزها را ميفهمند!
من از اين آدمنماهاي قاتل شيك مجلسي ادكلن زده كه شرافت انسانيت را لكهدار كردهاند بيزارم و از آنهايي كه مراوده با اين آدمنماها را شأن و منزلت ميدانند هم بيزارم.