بعضيها ميگويند كه «شكسپير» انگليسي آثارش را خودش ننوشته بود و اين نمايشنامهها نتيجه كارگروه بزرگي بوده كه به نام او تمام شده. اما هيچكس درباره نويسنده هزار و يك شب بحث نميكند زيرا هزار و يك شب مشهورترين كتابداستان بزرگ جهان است كه هيچ نويسندهاي ندارد.
براي قرنها قصهگوها بودند كه راه ميان دنياي واقعي و دنياي خيالي را برقرار ميكردند. قصهگوها بودند كه مردم را سرگرم ميكردند و از ماجراهاي عجيبي خبر ميدادند كه ذهن شنوندگان را جذب ميكرد. از صدها ديو و پري و بيابانهاي بزرگي كه قلمرو جنها بود ميگفتند و كوههايي كه گنجها را پنهان كرده بودند؛ از زنان زيرك و مردهاي نيرومند و شاه و گدا ميگفتند؛ از سكههاي طلاي بيپايان و نفرينهاي خطرناك؛ همهچيزهايي كه در زندگي عادي هر روزه پيدا نميشد در قصهها بود.
هزارويك شب، داستان بيانتهايي است كه از يك ماجراي خانوادگي شروع ميشود. اميري جوان و بدگمان، به قصههاي شهرزاد وابسته ميشود و او هر وقت كه شب به صبح ميرسد داستان را نيمهكاره ميگذارد يا وعده به حكايتي شيرينتر در شب بعد ميدهد تا امير به انتظار حكايت فردا شب بماند. در اين كتاب همهچيز هست. بعضي از داستانها طولاني هستند و چندين شخصيت دارند. بعضي كوتاهند و يك اتفاق كوچك را روايت ميكنند. در ميانههاي كتاب شيوه نقالي و محتواي قصهها عوض ميشود. نقشههاي جنگي به سخنان عاشقانه تبديل ميشود. ماجراهاي حاكمان و تاجران به داستانهاي كشاورزان و ماهيگيران ميرسد.
داستانهاي پيچيده و معما گونه جاي خود را به نصيحتهاي حكيمانه ميدهند و شيوه سخن گفتن و تصوير كردن صحنهها تغيير ميكند، گويا هر قسمت را كسي نوشته است. كسي نميداند هزار و يك شب از كجا آغاز شده است. ميگويند هند سرچشمه بسياري از قصههاي جهان است و هزارويك شب هم از آنجا شروع شده، از ايران گذشته و به ميان رودان و مصر رسيده است. اين داستانها بارها گفته و نوشته و بهخاطر سپرده شده است. هر كسي كه داستانهاي هزارويك شب را تعريف ميكرد آنها را با خيال خود و ذائقه شنوندگانش تطبيق ميداد. مقصد آخر هزارويك شب، اروپا بود كه آن را در سفرهايشان به شرق كشف كردند و به دستگاه تازهساز چاپ سپردند.
چرا هزارويك «شب» داريم و در تمام ترجمهها و نسخهها، اين داستانها شباهنگام گفته ميشدند؟ روزها زمان كار و شبها فرصتي براي دور هم نشستن و از هر دري سخت گفتن بود. امروزه زندگي ما عوض شده و تلويزيون سرگرمي اصلي شبهاست. سريالهاي بيانتهايي هم داريم كه فصل به فصل ادامه پيدا ميكنند و ما را مشغول نگه ميدارند اما هنوز هم «قصهگويي» در جهان از ميان نرفته است. براي همين است كه ميبينيم خردسالاني كه كمتر گرفتار محصولات فناوري شدهاند، مشتاق كسي هستند كه بتواند قصهاي برايشان تعريف كند و اوقات قصهگويي سنتي ما شبهاي طولاني زمستان، مخصوصا شب طولاني آغاز زمستان است.