حرفهاي نازبانو كلكلي شنيدني است؛ زني شجاع و جسور كه امروز نهتنها مايه دلگرمي خانوادهاش است بلكه پشت خيليها به بودن او گرم شده. با نازبانو در خانهاش، در روستاي قاسمآباد بمپور، در نزديكي ايرانشهر استان سيستان و بلوچستان گفتوگو كردم؛ وقتي داشت چمدانش را ميبست تا راهي اصفهان شود كه سوزندوزيهاي شاگردانش را به فروش برساند و دلگرمي براي آنها به ارمغان بياورد.
- سوزندوزي به جاي مدرسه
در حالت عادي بلوچي صحبت ميكند اما ضبط كه روشن ميشود، با اعتماد به نفس زياد و فارسي شيرين، كارهاي خودش را اينطور تعريف ميكند: «سال 92 خودم توليدي راه انداختم و در كارگاهم 28نفر زيرنظرم كار ميكنند. هر 28نفرشان را هم بيمه كردهام». حق هم دارد كه با چنين اعتماد به نفسي حرف بزند. چون علاوه بر اينكه نشان ملي گرفته، به زنان و دختران بيسرپرست كميته امداد هم آموزش ميدهد و تلاش كرده براي آنها كارتهاي مهارت معتبر صادر شود تا بتوانند وام اشتغالزايي بگيرند. اين زن جسور و شجاع يكتنه كارآفرين شده، آن هم در منطقهاي كه تشنگي و هجوم ريزگردها و شرايط نامناسب زيستي امان خيليها را بريده است.
اينها فقط چند شاهكار زندگي زني به نام نازبانو كلكلي است كه در سال 47 در روستاي قاسم آباد در نزديكي بمپور ايرانشهر به دنيا آمده و از همان بچگي در خانهشان سوزندوزي ديده است، دقيقا مثل ديگر دختران بلوچ كه از وقتي چشم به دنيا باز ميكنند پارچه و نخ و رنگ و سوزن ديدهاند. نازبانو خاطراتش را كه مرور ميكند خوب يادش است كه نه خودش و نه دوستانش هيچ كدام دلشان نميخواست كه به مدرسه بروند. دوست داشتند پا بهپاي مادرانشان بنشينند و فقط سوزندوزي كنند؛ همينطور هم ميشود.
به همينخاطر است كه امروز وقتي ميبيند نوه 5سالهاش سوزن و نخ بهدست ميگيرد، اصلا متعجب نميشود. انگار تاريخ براي او تكرار ميشود. همانطور كه براي او و مادرش همان تاريخ تكرار شده بود و همهشان ياد گرفته بودند كه بدون هيچ طرح و نقشهاي سوزندوزي كنند.
زندگي كودكانه نازبانو مثل تمام زنان و دختران ديگر روستا طبق يك قاعده نانوشته سپري ميشود: سوزندوزي، مدرسهرفتن، سوزندوزي، ترك مدرسه در كلاس پنجم، سوزندوزي، ازدواج، سوزندوزي و... و اين چرخه با تكرار هزارباره اين كلمه هنوز كه هنوز است در زندگي اين زن 48ساله جاري است. فقط جاي كلمات غيرتكرارياش هر ازگاهي عوض ميشود؛ همين. اصلا سوزندوزي تفريح و زندگي تمام نازبانوهاي روستا بوده است. با اين تفاوت كه اين نازبانوي خاص كارش را آنقدر جدي ميگيرد كه به يك هنرمند واقعي تبديل ميشود و حتي از سال 65، به صورت حرفهاي براي ميراث فرهنگي مشغول بهكار ميشود. بعد كارهايش تا حدي پيشرفت ميكند كه يكبار وقتي براي نمايش هنرش به تهران ميآيد، رئيس سازمان ميراث فرهنگي به او ميگويد: «تو با اين كار حرفهاي چطور تعاوني نميزني؟» و همين جرقهاي ميشود در ذهن نازبانو تا دنياي كارياش را تغيير دهد؛ يعني نه فقط خودش كه افراد زياد ديگري را هم آموزش دهد و به نوعي، زندگي آنها را نجات بخشد.
- اشرافيدوزهاي گمنام بلوچ
شايد در نگاه اول، اينكه زني بلوچ مشغول سوزندوزي است، اصلا كار عجيبي بهنظر نرسد. تقريبا تمام زنهاي بلوچ اين كار را بلد هستند. اصلا از بچگي، همان روزهايي كه كنار دست مادرها و مادربزرگهايشان بازي ميكردند، سوزندوزي را هم بدون اينكه آموزش رسمي ببينند، ياد گرفتهاند. اما بين همينها هم هستند كساني كه كارشان سكهتر از ديگران است و به چند هنر آراسته شدهاند. همين خانم كلكلي يكي از زنهاي چندهنره است. او بلد است سوزندوزي شاهانه يا در اصطلاح سوزندوزي «اشرافيدوز» يا «اشرافيدوچ» هم انجام دهد. اين نوع از كار، هم وقت بيشتري ميطلبد و هم دستهاي باتجربهتري ميخواهد و كلا سختترين نوع اين هنر بهحساب ميآيد چون دوختش دشوارتر از سوزندوزيهاي معمولي است. ماجراي اين نوع دوخت هم به آنجا برميگردد كه مهتاب نوروزي، سوزندوز مشهور بمپوري، اين دوخت را براي لباس شاهانه ميدوزد و اتفاقا كارش شهرت زيادي پيدا ميكند. نازبانو هم كنار دست مهتاب مينشسته و اين كارها را از او ياد ميگرفته. او عروس خانواده استاد مهتاب است. آنها در 2 خانه جدا زندگي ميكردند اما بين حياطشان هيچ ديواري نبود. گاهي براي دوخت و دوزهايشان در سايه حياط اين خانه مينشستند و گاهي هم در سايه حياط آن خانه.
مهتاب خانم نوروزي، با تمام شهرت و اعتباري كه بهخاطر كارش براي خود دست و پا كرده بود، چنان زن سادهاي بود كه شايد اگر كسي ناشناخته او را ميديد، گمان هم نميكرد كه او همان هنرمند اشرافيدوزي است كه هنرش به لباس درباريان هم راه پيدا كرده.
- همه دختران من!
نازبانوخانم دوست دارد كه غيراز كار حرفهاي، به يكسري از اصول اخلاقي كه براي خودش تعريف كرده هم پايبند بماند. يكي از آنها خوشقولي است. مثلا يكبار زني به او سفارش داده بود كه روي مانتوي آبيرنگش را سوزندوزي كند و حداكثر تا شب عيد بهدستش برساند. نازبانو براي اينكه كار او را به سرانجام برساند و دست زن در شلوغيهاي شب عيد در حنا نماند، صبح تا شب و شب تا صبح مشغول دوختن ميشود. يعني خستگيها را به جان ميخرد تا به قولش وفادار بماند.
براي نازبانو مهم است كه هنرش را منحصر بهخودش نكند. مهمتر اين است كه به زناني كه از زندگي دلسرد شدهاند يا كساني كه دخل و خرجشان با هم هماهنگ نيست و كم كم دارند به يك زندگي بخور و نميري كه بايد در آن همهچيز را به حداقل رساند، كار ياد ميدهد تا با پولي كه بهدست ميآورند اميد در زندگيشان جاري شود. همين است كه دختران زيادي پيش او كار اشرافيدوزي را ياد گرفتهاند؛ خصوصا زنان و دختراني كه تحتنظر كميته امداد بودهاند. نازبانو براي ايجاد انگيزه و تشويق، به آنها ميگويد: «شما بدوزيد، من همان موقع پولش را به شما ميدهم». بعد خودش ميرود آنها را در شهرهاي ديگر به فروش ميرساند. صحبت به اينجا كه ميرسد چشمهايش برق ميزند. حتما نازبانو ياد تمام دختراني افتاده است كه اگر اين كار را نميكردند، درسشان را هم رها ميكردند و در رنج و فقر و بدتر از آن، در حسي از نااميدي زندگيشان را ادامه ميدادند. اما همين سرگرمشدن بهكار و پول حلالي كه به جيبشان ميرسد، موجب شده تا براي بهتر و متفاوت زندگي كردن قدم بردارند. حالا خيلي از همان دخترها دانشگاه رفتهاند، ازدواجهاي خوب داشتهاند، باري از روي دوش خانوادههايشان كه درگير سختيهاي روزگار شده بودند، برداشتهاند و خلاصه، كلي اتفاقهاي خوب ديگر كه بركتشان را نازبانو حتي در زندگي شخصياش ديده است.
- اينجا، آنجا، همهجا
خانم كلكلي آدم يكجانشيني نيست كه تمام كارهايش را كنج خانهاش انجام بدهد و بعد به سر عالم و آدم غر بزند كه چرا كسي كارهاي مرا نميبيند و چرا كسي تحويلم نميگيرد. آنقدر جسارت و شجاعت در او زياد است كه واقعا ميتوان مقابلش دوزانو نشست و از او ياد گرفت كه چطور با دست خالي ميتوان چنين كارهاي بزرگي كرد؛ مثلا خانم كلكلي وقتي ميبيند كه مردم روستا و شهرهاي اطرافشان همه و همه خودشان سوزندوزي بلد هستند و نيازي به خريد توليدات او و شاگردانش ندارند، همت ميكند و به شهرهاي بزرگ ميرود و كارش را به ديگران عرضه ميكند؛ يعني دقيقا به كساني كه شايد هيچ وقت سوزندوزي نديده باشند؛ هرچند از زادگاهش غافل نميشود. بيشتر محصولاتش را هم در تهران و اصفهان ميفروشد؛ گاهي در نمايشگاهها و گاهي هم در همين غرفههايي كه در پاركها برپا ميكنند.
همه اينها براي نازبانو سهل است. او خلاقيتهاي زيادي هم براي كارش بهكار برده تا هنرش را حتي محدود به ايران نكند. فرشته نوروزي، دختر او ميگويد: «ما كمكم به اين فكر افتاديم كه شايد مردم شهرهاي ديگر، خصوصا در اين دورهاي كه همهچيز تغيير كرده، بعضي از كارهاي قديمي را نپسندند، به همينخاطر براي نخستينبار ايدههايي براي سوزندوزيهايمان پيدا كرديم و حالا همانها حسابي مشتري پيدا كردهاند». يكي از آن ايدهها، سوزندوزي روي كراوات است. البته نه مردان بلوچ و نه كلا مردان ايراني، عموما از اين كراواتها استفاده نميكنند. مشتري اصلي كراواتهاي نازبانو در خارج از كشور است. او كراواتهايش را صادر ميكند؛ خصوصا به كشورهاي نروژ و تركيه.
آنها حتي يكسري دستبندهاي سوزندوزيشده هم آماده كردهاند كه هم قيمتشاش پايينتر است و هم قابليت رقابت با دستبندهاي خلاقانهاي را كه امروز در بازار هست، دارند. يكسري طرحهاي خاص مثل گل، ستاره و... را هم جداجدا روي پارچههاي مختلف سوزندوزي كردهاند تا اگر كسي خواست آنها را جدا بگيرد و با خلاقيت خودش در تزئين خانه يا لباس و يا... استفاده كند، دستش باز باشد.
تازه، اينها فقط كارهاي نازبانو در زمينه سوزندوزي است. حالا بماند كه او چقدر حرص ميخورد بهخاطر محروميتهاي بمپور و به همينخاطر خيّريني را پيدا كرده كه وقتي زنان و دختران روستاي خودش و حتي اطراف آن، بيمار ميشوند، به شهرهاي بزرگ بروند و با كمك همان خيّرين رايگان درمان شوند و حتي هزينه اسكانشان در مدت درمان، رايگان باشد. اين كارها از نازبانوي عزيز زن شجاعي ساخته كه امروز پشتوانه خيليها شده است.
- دلنگرانيهايي كه تمامي ندارد
نازبانو همانقدر كه مهربان نگاه ميكند و گاهي با لبخند و گاهي هم با صلابت صحبت ميكند، چشمهايش پر از نگراني است. انگار نگرانيها دست از سر اين زن برنميدارند؛ او نگران زياد شدن سوزندوزيهاي افغانها در منطقه زندگياش است كه با كيفيت پايينتر و دوخت نامناسب، جنسهاي نامرغوبي را به بازار عرضه ميكنند و آيندهنگري او را براي بهكار بستن هنر دختران بهخطر مياندازند. (پشت و روي سوزندوزي افغانها يكي است و همين موجب ميشود كه نخهاي پشت كار سريعتر از بين بروند.) او نگران آب روستايشان است كه خيليها را در تشنگي نگهداشته است. او دلنگران آسيبهاي بيكاري براي دختران و پسراني است كه آيندهشان تيره و تار ميشود و كساني كه فقر شالوده زندگيشان را برهم ميريزد. او دستهايش را بالا ميبرد و ميگويد: «هر روز دعا ميكنم: خدايا فقر و تنگدستي را از اينجا ريشهكن كٌن. من هم تا جايي كه توان داشته باشم، كمك ميكنم. ولي هنوز كار زياد است و ما حتي براي رفع ابتداييترين نيازهايمان هم محتاج كمك مسئولين هستيم».
- كار سخت چپهدوزي بدون نقشه
معمول بر اين است كه سوزندوزها، قبل از شروع كار، بهوسيله مهرهاي چوبي آن طرح و نقشهاي را كه مدنظرشان هست، روي پارچه حك كنند و بعد روي آن را بدوزند. حالت حرفهايتر اين است كه دوزنده اصلا هيچ نقشهاي را از قبل روي پارچه نيندازد و بهصورت ذهني جاي طرحها را مشخص كند و بعد همانها را بدون يك ذره تغيير در قسمتهاي ديگر هم تكرار كند. اگر كسي نداند كه يك كار سوزندوزي بدون نقشه انجام شده، قطعا در نگاه اول با خودش گمان ميكند كه طرح براساس نقشههاي دقيق دوخته شده است. حالا، حالت خيلي حرفهايتر و پيچيدهتر از همه اينها، اين است كه دوزنده كار را بهصورت «چپه» انجام دهد. اين اصطلاحي است كه نازبانو بهكار ميبرد. كار چپه، يعني دوزنده هيچوقت روي پارچه كار نميكند بلكه در تمام طول كار پشت پارچه مقابلش است و همان طرح ذهني را از سمت پشت ميدوزد. فقط هر ازگاهي پارچه را برميگرداند و فرم تمامشده را نگاه ميكند تا همهچيز درست پيش رفته باشد. اين كار بهشدت سخت است و ذهن پيچيده ولي منسجم و آرام ميخواهد. چون يك بافت غلط ميتواند تمام شكلهاي هندسي را به هم بزند و درست كردنش كار بسيار مشكلي ميشود. واقعا حيرتآور است كه زناني با اين ذهنهاي پيچيده و حسابگرانه، بدون هيچ ادعا و هياهويي، در كنج خانههايشان نشستهاند و چنين هنر زيبايي را قرنهاست كه سينه به سينه به يكديگر منتقل ميكنند و شايد حتي خودشان هم ندانند كه چقدر كارشان پيچيده است. چون سوزندوزي بيش از اينكه برايشان كاري عجيب و سخت باشد، يك هنر موروثي است كه بهنظرشان بايد ياد بگيرند و اصلا مگر ميشود كه دختري بلوچ سوزندوزي را بلد نباشد؟!
- شهريها درد روستاييها را نميفهمند
رسيدگي به زندگي روستاييها يكي از اهداف مهم نازبانو است. صحبت به اينجا كه ميرسد، خانم كلكلي شبيه پژوهشگرهايي كه كار ميداني انجام ميدهند و تجربيات زيادي در اين كار پيدا كردهاند، ميشود و ميگويد: «بهنظر من بيشترين زحمت را روستاييها ميكشند و آنهايي كه روستا را ترك ميكنند تا بچههايشان با امكانات شهري بزرگ شوند، كار غلطي انجام ميدهند. ما بايد در روستا بمانيم و براي همان روستا تلاش كنيم چون اگر غيرروستايي بخواهد براي ما كاري بكند، اصلا دركي از گرسنگي و تشنگي و درد طوفان و گردو غبار و... نخواهد داشت. شهريها اصلا درد روستاييها را متوجه نميشوند».
هيچ كدام از حرفهاي نازبانو ادعا نيست. او دخترانش را به دانشگاه فرستاده ولي به آنها ياد داده كه بايد به روستا برگردند و زادگاهشان را آباد كنند. دلش هم ميتپد براي تمام دختران ديگري كه شايد نداشتن پول مانع درس خواندنشان شود، به همينخاطر مدام ميگويد: «چرا هيچ توجهي به روستاها نميشود؟» او اين حرفها را ميزند چون بارها با زناني كه خرج زندگيشان را از طريق كميته امداد بهدست ميآوردند، كار كرده است و خوب ميداند كه آنها هر روز با چه مشكلاتي دستوپنجه نرم ميكنند. همين است كه نگران اشتغالزاييهاي محدود در روستاهاست؛ نگران دختران و پسراني كه امكان ازدواج كردن ندارند؛ نگران كساني كه بهخاطر فقر و مشكلات، زندگيهايشان رو به خرابي و درهم شكستن است و...
- روستايي خيليخيلي دور
قاسمآباد بمپور كجاست؟
اسمش را به راحتي نميتوان در نقشههاي اينترنتي پيدا كرد. خيلي بايد نقشه را بزرگ كرد تا در نزديكي ايرانشهر در استان سيستانوبلوچستان شهر بمپور را يافت و بعد چند كيلومتر آنطرفتر رفت و به روستاي قاسمآباد رسيد. اگر كسي از تهران بخواهد خودش را به قاسمآباد بمپور برساند، بايد حدود 1700كيلومتر پشت فرمان بنشيند و بعد به نقطهاي خشك از شهري در كشورمان برسد كه از حيرت دهانش باز بماند. انگار خيليها قاسمآباد را فراموش كردهاند؛ روستايي دورافتاده كه ساكنانش مجبورند شبانهروز وقتشان را صرف تأمين عاديترين نيازهاي روزانهشان بكنند. يكي از آنها داشتن آب است؛ همان آبي كه در جايي مثل تهران خبري از نبودنش نيست و در جايي مثل سيستانوبلوچستان خشكساليهايش موجب مهاجرتهاي زيادي شده است. قاسمآباد آب دارد ولي كم است، خيلي كم. آب لولهكشي فقط به بعضي از خانهها ميرسد. خانواده خانم كلكلي، يكي از همان خانوادههاي خوشبخت است كه آب به خانهاش ميرسد آن هم فقط براي 2 ساعت در روز. ولي حتي همين خوشبختي كوچك براي او هزار و يك درد و غصه بههمراه دارد. او هر روز صداي زناني را از پشت در خانهاش ميشنود كه با دبههاي بزرگ ميآيند و از او اجازه ميگيرند تا از آب لولهكشي خانهاش استفاده كنند. حتي گاهي در خانه كلكلي زنها صف ميبندند. باورنكردني است! هر زني با يكيدو تا بچه قدونيمقد ميآيد و يك دبه بزرگ و چند دبه كوچك براي بچههايش ميآورد. نوبتشان كه برسد دبهها را از آب پر ميكنند. بعد آنها را روي سرشان ميگذارند و ميروند. كجا؟ يكي دور و يكي نزديك. بعضيهايشان حتي چند كيلومتر با دبههايي كه روي سرشان هست، بايد پياده راه بروند تا به خانه برسند. با اين آبها چه ميكنند؟ معموليترين استفادههايي كه شايد به چشم خيلي از ما نيايد. به خانههاي آنها اصلا آب نميرسد. از اين آب مينوشند و ظرفهايشان را ميشويند و... ولي مگر 2 دبه آب جوابگوي نياز چند نفر است؟ لابد يكيدو روزه تمام ميشود. بعد قصه راههاي طولاني پيادهروي و دبههاي خالي و پر از آب تكرار ميشود.
تمام اينها را نازبانو و دخترش فرشته نوروزي تعريف ميكنند. مادر ميان تعريفهايش هزار و يكبار چشمهايش پر از اشك ميشود. بعد بغضش را ميخورد و مردانه ميگويد: «من براي حل اين مشكل خيلي تلاش كردم. مدام به دهياري سر ميزنم. مدام به سراغ مسئولين مختلف ميروم اما هنوز هيچي به هيچي». اينها را كه تعريف ميكند، يك مرتبه خاك از زمين بلند ميشود. اشتباه نكنيد! اين همان بادهاي وحشتناك سيستان و بلوچستان نيست كه هميشه دربارهاش صحبت ميكنند ولي گوش كسي هم بدهكار آن نيست. اينها برآمده از زمينهاي روستاي قاسمآباد است كه هنوز آسفالت نشدهاند و خاكي باقي ماندهاند. هر بار كه ماشيني از آنجا رد ميشود، تا چند دقيقه پشت سرش را نميتوان ديد. خاك نرم زمينها بلند ميشود. نازبانو با لبخند تلخي ميگويد: «بچههاي ما آب ندارند. كار ندارند. كوچكترين دلخوشي ندارند. همه قصد رفتن كردهاند. آنهايي هم كه ماندهاند دارند در اين شرايط حيف ميشوند. بعضيهايشان حتي بهكار خلاف روميآورند. بعد انتظار داريد كه ما براي خودمان خوش باشيم؟»
قاسمآباد يك جاي خيلي خيلي دور است كه حتما خيليها نه اسمش را شنيدهاند و نه حتي يكبار در طول زندگيشان پايشان به اينجا باز خواهد شد. اما اين روستا زني دارد مثل نازبانو كلكلي كه محكم ايستاده و دارد هنرش را به كل ايران و جهان معرفي ميكند و آرزويش حلشدن مشكلات روستايش است.