نخستين مردي كه ريشهاي ژوليده و به هم چسبيدهاش را كوتاه كرد تا قيافهاش بهتر ديده شود - اما باعث شد ديگر انسانهاي نخستين به ريش او بخندند - كه بود؟ نخستين زني كه احتمالا با زغال ابروها و مژههايش را سياهتر كرد تا جذابتر شود، چگونه زني بود؟ زني اهل نظم و انضباط يا نعوذ بالله قرتي؟!
چند قرن طول كشيد تا انسانهاي مذكر بپذيرند كه بايد منظم و مرتب باشند و به سر و صورت خود صفا بدهند؟ بايد موي سر خود را گاهي كوتاه كنند و گاه شانه، بايد موهاي دور گردن و زير گلو را بتراشند و...
چند قرن طول كشيد تا مردم زني را كه موهايش را شانه ميكند و احيانا دستي هم در ابروهايش ميبرد، قرتي ننامند؟
چند قرن طول كشيد تا «دستي به سر و رو كشيدن» به نياز طبيعي انسانها تبديل شود؟
راستي نخستين آرايشگر كه بود و چه كرد؟! ميتوانيم تصور كنيم دورهاي را كه آرايشگري شغل كه چه عرض كنم، كار زائدي بوده است! بعد آن دوره را با زمان خودمان مقايسه كنيم كه بعضي از آرايشگاهها براي يكماه و 2ماه آينده به شما نوبت ميدهند!
ممكن است بفرماييد: خب اين حرفها چه ربطي با عنوان اين نوشته دارد؟ عرض ميكنم:
بعضي از نويسندگان طوري با نوشتههاي رو به بلوغ خود(بخوانيد فرزندانشان!) رفتار ميكنند كه انگار انسانهاي نخستيناند. (البته منظورم كاملا واضح است؛ فرزندانشان انسانهاي نخستيناند نه خودشان!). اجازه نميدهند حتي كسي دست خيسي به زلفهاي پريشان نوشتهشان بكشد! وقتي به آنها ميگويي نوشتهتان را بايد به ويراستار بسپاري، گويي به انسان نخستين گفتهاي: موهايت را شانه كن!
در زمانهاي كه بنگاههاي بزرگ انتشاراتي دنيا، روي سرانگشت توانمند ويراستاران ميچرخند، هنوز در كشور خودمان بايد عدهاي را قانع كني كه ويرايش قرتيبازي نيست؛ كار ويراستار زائد نيست. باور كنيد در دنيا «سپردن نوشته به ويراستار» همان قدر طبيعي است كه شما سر مبارك را بهدست آرايشگر ميسپاريد!
البته كه وظيفه بعضي از ويراستاران را بايد با كار يك قابله قهار مقايسه كرد نه يك آرايشگر؛ قابلهاي كه با مهارت و دقت خود نميگذارد نوشتهاي سرزا بميرد!
از شما چه پنهان! در همين مرز پرگهرمان نويسندگاني را ميشناسم كه فقط و فقط به مدد ويراستار صاحبنام شدهاند؛ اما خود ويراستار هنوزكه هنوز است، گمنام و بينام و نشان مانده است! بعضي ديگر از ويراستاران نيز كارشان بيشباهت به جراحي زبردست نيست؛ جراحي كه غدههاي بدخيم و خوشخيم را از متن بيرون ميكشد تا نوشته بهتر بتواند به حياتش ادامه دهد.
ويراستاراني هم هستند كه نقش آنها شبيه كساني است كه به معلولان جسمي و ذهني كمك ميكنند تا مثل ديگران زندگي كنند.
اما و هزار اما؛ مصيبت آنجاست كه پدران چنين فرزنداني ندانند كه فرزندانشان معلولاند و توقع داشته باشند با آنها مثل بچههاي تيزهوش رفتار شود!
ميدانم و ميدانيد كه ويراستاران هموطن ما به هزار و يك دليل چندان با متن درگير نميشوند و آن را زير و رو نميكنند. ويراستار جرأت زير و رو كردن متن را ندارد؛ چون مولف به او چنين اجازهاي نميدهد! نويسنده باور نكرده است كه فرزند او نياز به توانبخشي دارد! براي همين ويراستار ايراني كمتر نقش قابله يا جراح را بهعهده ميگيرد.
اگر ويراستار ايراني قابله يا جراح نيست، آرايشگر كه هست؛ نيست؟
ميگويم: ما نخستين نويسندهاي نبوديم كه فرزندانمان را به آرايشگر سپرديم؛ اميدواريم آخرين آنها نباشيم.