اعتراف ميكنم كه كمتر كنار بچههايم بودهام و براي آنها وقت گذاشتهام. گفتنش سخت است اما واقعيت دارد. شايد وقتي يك روز برگردم و به پشت سرم نگاه كنم، همين ماجرا بيشتر از هر راه نرفته ديگري پشيمانم كند. حتي شايد اگر يك روز اين يادداشت بهدست بچههايم بيفتد آنها از من بهخاطر همين اعتراف گلايه كنند. ما خودمان بچههاي نسلي هستيم كه به دست پدر و مادرها بزرگ شدهايم. نه اينكه حالا نيست؛ يعني قديمها نقش والدين در تربيتمان، پررنگتر از هر نهاد ديگري بود اما حالا اينطور نيست؛ حداقل براي خيليها اينطور نيست. حالا پدرهاي زيادي مثل من، در بهترين شرايط در حال مشاركت با نهادهاي ديگر براي تربيت كودكانشان هستند. قديمها مراكز آموزشي كمك ميكردند تا پدرها و مادرها بچهها را براي جامعه به درد بخور و مفيد بار بياورند اما حالا امثال من در بهترين حالت به مراكز آموزشي كمك ميكنند كه آنها بچهها را در اين مسير حركت دهند. صريحتر و راحتتر بگويم؛ حالا دست پدرهايي مثل من كه بيشتر وقتشان در خارج از خانه ميگذرد از تربيت تام و تمام فرزندان كوتاه شده و سازمانها و نهادهايي چون آموزشوپرورش و رسانههاي جمعي در اين امر دخالت ميكنند.
قديمها بچهها كه به رفتارهاي پدر و مادرشان نگاه ميكردند و رفتارهاي همين بزرگترها، بزرگترين آموزگاران خاموش آنها بود. اما حالا پذيرفتن مطلق اين تئوري خيلي بعيد است. بچههاي اين روزها دنيايي از كاراكترهاي مختلف را در اطرافشان ميبينند و تبديل به نسخههايي جديد از رفتارهاي پيرامونشان ميشوند. بعد وقتي بزرگ ميشوند، تعجب ميكنيم كه چرا اينچنين شدهاند؟ چند وقت قبل كتاب حديثي را ورق ميزدم و به اين روايت از حضرت رسول(ص) رسيدم كه «حق فرزند بر پدرش اين است كه نام نيكو براي او برگزيند، ادب وي را نيكو كنـد و در جايـگاه شايستهاي قرارش دهد». خب، تكليف مشخص است. وظيفه من بهعنوان يك پدر معلوم شده، حالا مهمترين سؤالم اين است كه چقدر به وظيفهام عمل كردهام شايد بايد صبر كنم و پاسخ اين سؤالها را چند سال بعد ببينم. تربيت، فرايند بلندمدتي است و نتايجش به اين زوديها قابل رؤيت نيست، اما هر قدر بيشتر بيل بزنيم و زمين را عميقتر حفر كنيم، به همان نسبت چاههايي پرآبتر و ماندگارتر خواهيم داشت.