رابطه جالبي دارند. آقاي نظري ميگويد: «من از اون دسته آدمها هستم كه وقتي يك نفر باهام يه سلام عليك خوب و دوستانه ميكنه، بعدش سريع به زهرا ميگم، عجب آدم خوبي بود». بعد به زهرا خانم نگاه ميكند و زهرا خانم هم چهره در هم ميكشد و ميگويد: «دقيقا». بعد آقاي نظري ادامه ميدهد: «اما گاهي چند روز كه ميگذره و برخورد بعدي با اون آدم پيش مياد، ميفهمم اون برخورد خوب براي سركيسه كردنم بوده». باز هم نگاه به زهراخانم و باز هم كلمه «دقيقا» ايشان را ميشنويم.
اصلا ماجراي اين بحث ما از آنجا شروع شد كه آقاي نظري تعريف كرد كه سفارش ساخت يك جاكفشي را به يكي از مغازههاي اطراف خانهشان ميدهد. خانم نظري معتقد بود كه بهتر است به جاي سپردن كار به اين همسايه، بروند سري به بازار نجارها بزنند و آنجا استادكار را پيدا كنند. اما آقاي نظري در صحبتش به زهراخانم ميگويد: «امروز از اين پسره سر كوچه پرسيدم و گفت كاري نداره. پسر خوبي هم هست». خانم نظري همانجا به همسرش هشدار ميدهد كه اين كار را نكن و با يك برخورد خوب، به طرف اعتماد نكن.
تا اينجاي ماجرا را كه تعريف كرده بودند، من و احتمالا آيدا فكر ميكرديم كه خانم نظري آدم منفيبافي است اما واقعيت قضيه اين بود كه واقعا پسر جوان مغازهدار نزديك خانه آقاي نظري، آدم ناشي و كلاهبرداري بوده است چون نهتنها آن جاكفشي مدنظر آقاي نظري و همسرش را نميسازد بلكه پول بيشتري ميگيرد و عربدهكشي هم در خانهشان راه مياندازد.
آقاي نظري براي بار چندم سر چرخاند سمت خانم نظري و گفت: «اما من ميگم اگه ما از ابتدا به همه بياعتماد باشيم، اين بهخودي خود دنيا رو به جاي زشتي براي زندگي تبديل ميكنه». نظر من و احتمالا آيدا هم همين است اما خانم نظري معتقد است: «من نميگم بياعتماد باشيم به كسي، اما به كسي هم بدون تحقيق اعتماد نكنيم». همسر آقاي نظري يعني زهرا خانم، آدم اهل مطالعهاي است. ميگويد: «من وقتي مغازهدار و برخوردش رو ميبينم، ميفهمم طرف اهل حلال و حروم هست يا نه، كاسب آبروداره يا نه». به آقاي نظري كه نگاه ميكند، آقاي نظري ميگويد: «چطور؟» خانم نظري ميگويد: «كاسب باآبرو و اهل حلال و حروم، وقتي يه خانم وارد مغازهاش ميشه، چشمش به زمينه». بعد به آقاي نظري نگاه ميكند و آقاي نظري ميگويد: «دقيقا».