پيروزي ارتش عربي سوريه و متحدان آن در حلب، نقطه عطف مهمي در جنگ با تروريسم و مسير بازيابي موقعيت داخلي و منطقهاي اين كشور به شمار ميآيد. طي اين روزها، حلب و قدس بارديگر، هممسير و همراه شدند؛ همانطور كه در طول تاريخ و به واسطه زبان، تمدن و نزديكي با يكديگر هممسير بودند؛ تقريبا همزمان با آزادي حلب، قطعنامه شوراي امنيت كه شهركسازيهاي اسرائيل را محكوم ميكند، با اكثريت 14راي موافق صادر شد؛
درحاليكه آمريكا نيز براي اولينبار از استفاده از حق وتو به نفع اسرائيل خودداري كرد و رأي ممتنع به اين قطعنامه داد. سامانتا پاور (نماينده آمريكا در سازمان ملل) نيز از روساي جمهور متعدد آمريكا كه همواره شهركسازيها را محكوم كردهاند سخن گفت تا به اين ترتيب نشان دهد اتفاق جديدي به نفع فلسطين و در خلاف جهت منافع اسرائيل رخ نداده است. اينجاست كه ما بايد خوانش خودمان را از آنچه در تاريخ ميگذرد فهميده و بيان كنيم تا به تكرار خوانش دشمنانمان دچار نشويم. آزادسازي حلب، دستاوردي بزرگ براي محور مقاومت، سوريه و بهويژه روسيه، بهعنوان قطبي كه قدرت آن در نظام جهاني جديد رو به افزايش است، به شمار ميآيد.
اين رخداد، آخرين نشانه از شكست طرح اردوغان است؛ كسي كه بهطور خاص در حق حلب و بهطور كلي در حق تمامي سوريه مرتكب جنايت شد. بدون شك مواضع جديد اردوغان، در نتيجه پيروزي سوريه در ميدان جنگ است؛ نتايجي كه رئيسجمهور تركيه را ناچار به عقبنشيني (شايد مقطعي) از رؤياهاي عثماني خود كرد؛ دستكم تا زماني كه مجددا بتواند بر اوضاع مسلط شود. اما اين بدان معني نيست كه جنگ تروريستي جهاني عليه سوريه به پايان خود رسيده بلكه بهمعناي عبور ما از مراحل قبلي و ورود به مراحل پيشرفتهتري از اين بحران است؛ همانطور كه آزادسازي استالينگراد نشانهاي از طلوع بارقههاي پيروزي بر توحش نازيسم بود؛ بنابراين بايد خوانش خود از واقعيت را عميقتر كرده، نشانهها را با دقت بيشتري درك كنيم و در تحليل ماوقع، سره را از ناسره تشخيص دهيم.
مايه تأسف است كه يك كشور عربي بزرگ(مصر) از ارائه پيشنويس قطعنامه به شوراي امنيت عقبنشيني كرد و به جاي آن، 4كشور غيرعربي (نيوزيلند، سنگال، ونزوئلا و مالزي) اين بار را بر دوش كشيدند.اين نشان ميدهد كه عربها يا دستكم برخي از آنان، از ورود به مسائل اساسي جهان عرب و حمايت از موضع حق واهمه دارند، درحاليكه ديگران، با شجاعت مثالزدني به اين عرصه ورود پيدا ميكنند.
البته از يك منظر، آنچه رخ داد چندان نامناسب بهنظر نميرسد چرا كه مسئله فلسطين با وجدان انساني در ارتباط است و بايد مجددا به صدر مسائل جهان بازگردد تا اجماع بينالمللي در اين زمينه ايجاد شود، زيرا حقانيت طرف فلسطيني مورد تأييد تمامي انسانهاي با شرف و آزاده دنياست و همگي از آن حمايت ميكنند، همانطور كه از مردم آفريقاي جنوبي در حركت عليه نظام نژادپرستي حمايت كردند.
مهمترين چالشي كه هماكنون پيش روي ملتهاي عرب قرار گرفته، درك واقعيت موجود منطقه و تلاش براي اتخاذ تصميم عقلاني متحد در قبال آن است. همانطور كه ميدانيم، امت ما بهدست استعمار و براساس مرزهاي پوچي كه سرسختترين دشمنان عرب (يعني انگليس و فرانسه) رسم كردند، دچار تقسيم و تعدد شد؛ تقسيمي كه نهتنها از سوي تمامي حكام عربي پذيرفته شده، بلكه به آن قداست هم بخشيده شد؛ امري كه بدون شك مرزهاي سايكس پيكو فاقد آن بوده و هست.
اما بعد از پايان جنگ 1973، يكي از حاكمان عربي (انور سادات)، مصر را از كشوري مستقل و آزاد به كشوري وابسته به آمريكا و اسرائيل، از طريق توافق كمپ ديويد تبديل كرد و به اين ترتيب باري را بر دوش مردم مصر گذاشت كه تا امروز، هزينههاي سنگين آن را پرداخت ميكنند. نكته قابل توجه اين است كه در تمامي اين مراحل، ميتوانيم مطالعات استراتژيك و طرحهاي ارائهشده از سوي مراكز غربي را در مورد ماهيت و آينده خاورميانه ببينيم و بخوانيم؛
درحاليكه حتي يك مركز مطالعات استراتژيك عربي كه كار آن، بررسي چگونگي مقابله با طرحهاي ارائه شده از پژوهشهاي غربي يا مطالعه آيندهاي كه خود عربها براي منطقه طراحي ميكنند، باشد، به چشم نميخورد؛ مراكزي كه نزاع عربي- اسرائيلي را مورد خوانش قرار دهند، اقتضائات آن را بيابند و موضع مطلوب براي طرف خودي را در هر يك از مراحل آن مشخص كنند. بديهي است كه با فقدان چنين مراكز تصميمگيري و در نتيجه عدمفهم آنچه پيرامون ما ميگذرد،
فلسطين بهمثابه گروگاني در چنگ رژيم صهيونيستي قرار گرفته باشد؛ رژيمي كه هر روز با ماشين تبليغاتي خود سعي در القاي اين مطلب به عربها دارد كه از تاريخ خارج شدهاند و كليدهاي منطقه تنها در اختيار اوست. به راستي بزرگترين كشورهاي ما چه كردند، درحاليكه جهنمي خونين در سرزمينهاي عربي بر پا شده؛ جهنمي كه دشمنان ما نامش را «بهار» گذاشتند و هدف از آن، نابودي تمامي سرزمينهاي عربي است.كجا بودند مراكز مطالعات و بررسيهاي استراتژيك كه احتمال وقوع چنين فاجعهاي را پيشبيني كنند. كجا بودند محققان و متفكران ما كه در مقابل نظريات تروريستي برنارد ليفي بايستند تا انقلابهاي ويرانگر عربي، از ليبي تا مصر و تونس را راهبري نكند؟
آيا سرزمينهاي عربي ما، يك ويرانه تباه است كه انتظار وجود چنين مراكزي را نميتوان از آن داشت يا زيرساختهاي توسعهنيافته و عقبافتاده عربي ما از اساس امكان شكلگيري جريانهاي فكري سالم را كه در سايه آن متفكرين رشد كرده و به برنامهريزي براي آينده ملتها بپردازند نميدهد؟ شكي در اين نيست كه پيروزي حلب به همه ما نشان داد ميدان جنگ عاملي اساسي در تغيير مواضع سياسي است، اما اين ميادين نبرد بايد توسط تفكر و برنامهريزي مديريت شوند تا صحنه، بيش از پيش روشن شده و خسارتهاي جنگي بهمراتب كاهش يابد.
ما اكنون در حالت بهجت و سرور ناشي از پيروزي سوريه در حلب و فلسطين در شوراي امنيت به سر ميبريم اما نبايد فراموش كنيم كه نبرد مهمتر ما، بازسازي تفكر عربي، اعاده جايگاه متفكرين در اين حوزه و تاسيس مراكز استراتژيك تصميمگيري براي آينده است تا دوباره با چنين بحرانهاي ويرانگري مواجه نشويم.
تاسيس مراكز تصميمسازي استراتژيك، بهمعناي اين است كه با همان سلاحي كه دشمنان براي نابود كردن ما سراغمان آمدهاند، از خود دفاع كنيم؛ سلاحي كه فقدان آن تا به امروز، خسارتهاي جبرانناپذيري به تاريخ و آينده امت عربي وارد كرده است.
- مترجم: سياوش فلاحپور