بعضي پدرومادرها، درست مثل يك هليكوپتر امدادگر، مدام در اطراف فرزندانشان پرواز ميكنند، آنها را زيرنظر داشته، مراقبت كرده و به آنها سرويس ارائه ميكنند.
در سبك زندگي مدرن، حساسيت والدين نسبت به فرزندان آنچنان زيادشده كه آنها را ناچار ميكند مدام در كنار آنها بوده و به جاي فرزند سهم ايفا كنند. در ميان تازه عروسها و دامادها، كمتر كسي را ميتوان يافت كه به اين سؤال فكر نكند: «آيا خواهم توانست از عهده تربيت فرزندم بر بيايم؟» ولي بهجاي تمركز بر رسالتهاي اصلي تربيتي در خانواده، نقش پيشكار و پيشخدمت را ايفا ميكنند.
بعضي والدين در زمان انجام تكاليف مدرسه آنچنان به فرزندان ميچسبند كه انگار تكاليف خودشان را انجام ميدهند. معروف است كه در نظام آموزشي ايران، مادران2 بار ديپلم ميگيرند؛ يكبار خودشان و يكبار با فرزندشان!
اينگونه پدرومادرها، هنگام غذاخوردن مدام مراقب لقمههاي دلبندشان هستند، خودشان او را تا كلاس شنا و قرآن و خطاطي ميرسانند و برميگردانند، تلفنهايش را كنترل ميكنند، بر لباس پوشيدن آنها نظارت كرده، تعويض كرده، ميشويند و اتو ميكنند، هفتهاي يكبار اتاق خواب او را مرتب ميكنند، قربان صدقه او ميروند، در همه مشكلات او دخالت و پا در مياني كرده و سعي ميكنند كسي از گل نازكتر به آنها نگويد.
از اين دستگاه فرهنگي، بچههاي لاي پر قو رونمايي ميشود؛ بچههايي كه با واقعيت زندگي آشنا نشدهاند. اين روند آنقدر خطرناك ميشود كه اين فرزند بعد از ليسانسگرفتن هم نميتواند براي خودش كوچكترين شغلي پيدا كند و پدر بختبرگشته بايد برايش اين در و آن در بزند تا كاري بيابد. بساط ازدواج اينها و چالشهاي پس از آن، مخاطرهآميزتر است چون اين فرزندان تعاملات اجتماعي را خوب بلد نيستند، در بيان احساسات مشكل دارند، از اعتماد به نفس پايين رنج ميبرند و قدرت تصميمگيري ندارند.
اين نوع تربيت در دراز مدت جامعه را به سمت خودخواهيهاي گسترده پيش ميبرد و يك نسل وابسته و متوقع عرضه ميكند. از سوي مقابل، پدر و مادري فرسوده و پر از استرس و نگراني را بهجا ميگذارد كه فقط بايد خود را فداي فرزندان كنند و از زندگي خود هيچ لذت و بهرهاي نبرند و عجيب نيست كه چنين پدرومادري هميشه از فرزنددار شدن وحشت داشته باشند.