فكر نميكنم در اين ساختمان پرجمعيت كسي كاركردن با آنها را بلد باشد. ميدانم كه سالي يكبار آنها را شارژ ميكنند. ميدانم كه وسط راهرو يك جعبه قرمزرنگ هست كه شيلنگ طويلي را نگه ميدارد. ميدانم كه تمام اتاقها دتكتور هشدار حريق دارند. ميدانم 3دستگاه پله فرار داريم و 5آسانسور و يك راهروي باريك با ستونهايي كه 5متر به 5متر مثل جوش غرور از آن بيرون زدهاند. من ساكن يكي از خانههاي بدون پايانكار شهر هستم.
نداشتن پايانكار و سند يعني ساختمان تأييديه اداره آتشنشاني را ندارد. ممكن است خلافهاي ديگري هم در ساختمان صورت گرفته باشد و روند گرفتن پايانكار را دچار اختلال كند اما مهمترينش در اين مقطع همين است كه معلوم نيست اين راهروهاي باريك جوابگوي فرار ساكنين به وقت اضطرار باشند يا نه. معلوم نيست كه راهپلههاي تاريك بينور در وقت خطر به دودكشهاي بيرحم و مكنده تبديل نشوند. معلوم نيست كه دتكتورها كار كنند و معلوم نيست موتورخانهاي كه صداي غرشاش را از 3 طبقه بالاتر به روشني ميتوان شنيد جاي ايمني باشد.
اگر جايي در ساختمان آتش بگيرد و عدهاي -خداي نكرده- قرباني شوند، همه يادشان ميافتد كه اين ساختمان مثل خيلي از برجهاي اين شهر كه پر از آدم است، پايانكار ندارد. اما نداشتن پايانِكار، بهرهبرداري از آن را به تعويق نمياندازد. هزار مشكل آشكار و پنهان باعث ميشود كه اين خانهها در همين وضعيت به فروش بروند. دستبهدست شوند و مأمني براي قشر متوسط شهر باشند؛ قشر متوسطي كه جان عزيزش كه تنها دارايي واقعياش است دستخوش سودجوييها قرار ميگيرد. بايد قانوني باشد كه بتواند جان انسانها را حفظ كند. مثلا نبايد قبل از اخذ پايانكار، بهرهبرداري، نقل و انتقال و واگذار كردن انشعاب آب و برق و گاز و تلفن و... انجام شود.
فردا روزي كه خداي نكرده در آتشسوزي ديگري در ساختمانهايي مشابه همين، كسي جانش را از دست بدهد تازه همه يادشان ميافتد كه در اين ساختمان نبايد كسي ساكن ميشد. آنوقت قشر متوسطي كه آواره هم شده مقصر ماجرايي ميشود كه نميشود سر كلاف تقصير را در آن پيدا كرد.