سجاد، با كولهپشتي سنگيني كه دستش گرفته، از ته خيابان تربيت ميآيد. از آن سر خيابان، مادرش از كمربندي رد ميشود و ميآيد دنبالش. گاهي اگر هوا خوب باشد دختر كوچكش را بغل ميكند و با خودش ميآورد.
سجاد از همان ته خيابان كه مادرش را ميبيند، كوله را از پشتش برميدارد و دنبال خودش ميكشد و همه اتفاقات روزانه مدرسه را از همان فاصله برايش تعريف ميكند؛ «مامان امروز يه كبوتر اومده بود توي حياط مدرسه، با پرهام اكبري و شايان دوست شدم، فردا مارو ميبرن اردو». به سينما گلشن كه ميرسد ميگويد: «مامان ما اومديم اينجا فيلم ديديم».
ما سه تا، مثل سه ضلع يك مثلث هستيم. هر كدام، از مسيرهاي مختلف شروع به حركت ميكنيم. رأس ساعت 5/12 در يك نقطه، روبهروي دبستان دخترانه فرشتگان، به هم ميرسيم و مثلث را به هم ميريزيم.
امروز، سجاد، آخرين امتحانش را داده. از سر كوچه داد ميزند. «مامان فقط يه غلط دارم. آب در كجا نفوذ ميكند؟ بايد مينوشتم در ماسه، نوشتم در دريا.» مادرش ميگويد:« اشكالي نداره پسرم». خانم تعليم رانندگي شيشه ماشين را پايين ميكشد و لبخند ميزند. هنرجويش هم ميخندد. شايد آنها ضلعهاي چهارم و پنجم هستند و ما، مثل «چند ضلعي» هستيم. همه ما، در زندگي روزمره، پر از اين ارتباطات آشكار و پنهان مثلثي، مربعي، چندضلعي و... هستيم كه از همديگر انرژيهاي خوب يا منفي ميگيريم.
تا از خيابان رد ميشوم، مرا ميبيند و براي من هم اشتباهش را توضيح ميدهد. ميگويم اشكال نداره، نوزده هم برادر بيسته. ميگويد:«نوزده يعني خيلي خوب؟» يادم نبود آنها مثل ما نمره ندارند. ميگويم: آره همون خيليخوبه. مادرش ميگويد: « امسال تابستون كه اومد كتابخونه و كتاب زياد خوند، روخوني و انشاش خيلي خوب شده، سال بعد هم ميفرستمش».
مادرش، همانجا منتظر ميماند. سجاد با من ميآيد كتابخانه. انگار از حرف من «نوزده برادر بيسته» خوشاش آمده. توي راه ميپرسد: «هجده چه كاره بيسته؟ ميگويم: خواهر بيست. هفده چه كاره شه؟ ميگويم: خاله بيست. شانزده، عمه. پانزده، عموي بيست... . به ده، نه و هشت ميرسد. ميگويم: آنها فاميل دوربيستن». ميگويد: «پس صفر چي؟» ميگويم صفر اگه روبهروش باشه، دوست بيست و اگه پشتسرش باشه، دشمن بيست.
ميرسيم كتابخانه. سريع چند جلد كتاب از بخش كودكان انتخاب ميكند. هميشه، در كنار كتابهايي كه بچهها خودشان انتخاب ميكنند يكي دو جلد هم خودم برايشان انتخاب ميكنم. براي سجاد جلد يك «قصههاي من و بابام» را انتخاب و در سامانه ثبت ميكنم و با كتابهاي ديگرش ميگذارم توي كولهاش. مطمئنم خوشاش ميآيد و دفعه بعد جلدهاي ديگرش را هم ميخواهد.
همينطور كه براي خودش آهنگين ميخواند. نوزده برادربيسته، هجده خواهر بيسته، پانزده عموي بيسته، صفر... از كتابخانه خارج ميشود.اگر شاعر شود من هيچ كارهام.