رژه همافران ارتش در مدرسه رفاه مقابل حضرت امامخميني(ره) بيعتي بود كه تير خلاص را به پيكر نحيف نظام شاهنشاهي وارد كرد و شايد پيروزي انقلاب را ماهها جلوتر انداخت. محمدحسين نورشاهي، فرمانده رژه روز 19بهمن مدرسه رفاه در اين گفتوگو از حال و هواي آن روزها ميگويد.
- همافرها چه تفاوتي با ديگر نظاميان و افسران نيروي هوايي داشتند؟
آن زمان افراد ميتوانستند افسر بشوند يا همافر. همافري صرفا رسته فني بود و تحصيلاتش كه از فوقديپلم به بالا محسوب ميشد، مرتبط با صنعت هوايي بود. رادارها، تعميرات و نگهداري هواپيماها، الكترونيك و مخابرات ازجمله مسائل فني بود كه همافرها در آن تخصص پيدا ميكردند. آن سال هم كشور چند فروند هواپيماي شناسايي- جنگنده خريده بود و نياز داشتيم تا افرادي تحصيلكرده بتوانند با تجهيزات آن كه كاملا بهروز و مدرن محسوب ميشد كار كنند و دانش فنياش را داشته باشند. همه اين امور توسط همافرها انجام ميشد.
- ظاهرا خلبانها و همافرهايي كه در آمريكا تحصيل ميكردند، نسبت به دانشجوهاي ديگر كشورها از توان بالاتري برخوردار بودند.
بله، ما در ايالت كلورادوي آمريكا مشغول تحصيل بوديم و به غيراز ما، از 17 كشور ديگر به همراه خود آمريكاييها اين دورهها را ميگذراندند. ايرانيها همواره جزو بهترينها بودند و بالاترين نمرهها را ميگرفتند. اصلا يكي از دلايلي كه همافرها نقش مهمي در پيروزي انقلاب ايفا كردند اين بود كه يك نوع تبعيض را ميديدند؛ مثلا ما در آمريكا كه بالاترين نمرهها را ميگرفتيم و به كشورمان برميگشتيم ميديديم كه چندماه بعد، يك آمريكايي را كه با ما همدوره بود و اصلا هم نمرات خوبي نداشت، بهعنوان مستشار به ايران فرستادهاند. اين مسئله براي ما قابل هضم نبود. آنها 10 برابر ما حقوق و امكانات ميگرفتند و همهچيزشان از آمريكا ميآمد و اصلا كاري هم براي انجام دادن نداشتند. البته اينطور نبود كه ورود همه مستشارها بيثمر باشد اما بالاي 70درصد از آمريكاييهايي كه ميآمدند ميخواستند خدمات پس از فروش هواپيماها را دريافت كنند و آمريكا هم آن زمان بهدنبال اشتغال نيروهاي خودش در كشورهاي ديگر با حقوق كشور خودشان بود.
- رسته همافري هم درجهبندي داشت؟
وقتي وارد دوره فني همافري ميشديد، شايد تحصيلات شما تا 10سال طول ميكشيد چون مرتبا دستگاههاي جديد ميآمد و لازم بود مرتب به خارج از كشور برويد و علوم جديد را ياد بگيريد. يك همافر فارغالتحصيل ابتدا كمكمتخصص ميشد، بعد از حداقل 3سال عنوان متخصص و بعد از 5سال پس از آن هم عنوان سرمتخصص را پيدا ميكرد. تازه بعداز 10سال فعاليت مستمر در اين رسته بهعنوان سرمتخصص شناخته ميشد كه هم وارد به مسائل تئوري بود و هم عملي. بعد از اينكه نيروي هوايي، همافر گرفت، نيروي دريايي هم دريافر گرفت كه البته چندان دوامي نياورد.
- بهنظر ميرسد كه همافرها حقوق و مزياي خوبي داشتند و از پايگاه اجتماعي مناسبي هم برخوردار بودند.
بله. يك همافر تقريبا 2 برابر يك افسر عادي حقوق ميگرفت. شرايط براي ما مطلوب بود و تأمين بوديم؛ مثلا نخستين حقوق من بعد از دانشجويي، 2هزار تومان بود كه در آن زمان حقوق بالايي محسوب ميشد. وليهيچ كدام از اين عوامل باعث نشد تا ما دست از تفكر درباره جامعه خودمان برداريم. اصلا همين سفرهاي خارجي و حقوق و مزايا بود كه ما را به فكر ميانداخت. آن سالي كه ما در آمريكا ميخواستيم جشن فارغالتحصيلي بگيريم، يكي از دانشجوهاي آمريكايي در مقابل مسئولان و مقامات نظامي با حالت شوخي و تمسخر گفت كه شما در ايران حمام هم داريد؟ يعني يكجوري القا ميكردند كه انگار ما از يك كشور عقب افتاده آمده بوديم. اما خودشان ديده بودند و در ايران از امكاناتي برخوردار بودند كه در كشور خودشان آن را نداشتند.
- اولين زمزمهها و نارضايتيها در دل ارتش نسبت به رژيم از كجا شروع شد؟
بچههاي ارتشي از قشر متوسط رو به پايين جامعه بودند، از دل همين مردم آمده بودند. نخستين جرقه انقلاب را نه در نيروهاي هوايي كه بايد در نيروي زميني ارتش ببينيم. زماني كه «شمسآبادي» در كاخ مرمر به شاه تيراندازي كرد و او جان سالم به در برد. بعد هم در تيراندازي لويزان كه تعدادي از افسران گارد جاويدان توسط يك سرباز كشته شدند. اينها حركات خودجوشي بود كه متاثر از حركت طوفنده مردمي بود. نيروي هوايي و ارتش كاملا متاثر از تحركات مردمي بود. بنده خيلي قبول ندارم كه اين حركتها سازمانيافته بود، هماهنگيهايي انجام ميشد اما نه بهصورت برنامهريزي قبلي. ارتشيها متعلق به اشراف نبودند و از فرهنگ خانوادههايشان تأثير ميگرفتند. همه اينها در كنار رهبري واحد امام راحل باعث ميشد تا راهپيماييهاي عظيمي در سراسر كشور شكل بگيرد. آن زمان تهران حدود 4ميليون نفر جمعيت داشت. اما در برخي از روزها حدود 5ميليون نفر در تظاهرات و راهپيماييها شركت ميكردند، اين نشان ميداد كه مردم از شهرهاي اطراف هم براي شركت در راهپيمايي به تهران ميآمدند.
- و همه اينها زمينه را براي حضور همافرها در بدنه اعتراضهاي گسترده هموار ميكرد؟
بله، روز شانزدهم بهمن 57، حضرت امام به مرحوم بازرگان حكم نخستوزيري دادند و اين پيام توسط مرحوم آيتالله هاشميرفسنجاني در تلويزيون قرائت شد. بعد حضرت امام دستور دادند كه مردم در روز پنجشنبه، 19بهمن براي حمايت از دولت موقت به خيابانها بيايند. تعدادي از همافرها هم به منزل آيتاللهطالقاني رفتند و گفتند كه ما هم ميخواهيم يك حركت جدي بكنيم. ايشان هم گفته بود حالا كه ميخواهيد به ميدان بياييد، يك حركت جدي انجام بدهيد كه تأثيرگذار باشد. تصميم گرفته شد كه روز 19بهمن همافرها رژه بروند. اين تصميم بهصورت كاملا خودجوش و بدون برنامهريزي قبلي اتخاذ شد. اين خبر دهان به دهان در پايگاهها گشت و حتي برخي از پايگاههاي نزديك هم به تهران آمدند. محمد طاهري همافري بود كه نقش ويژهاي در سازماندهي اين حركت داشت. قبل از اين هم يكسري تحركات انجام شده بود؛ مثلا بعد از قيام 17شهريور و جمعه خونين سال57 يك پيام از طريق فرماندهي لجستيكي هوايي در سيستم بارگذاري شده بود با اين مضمون كه «يانكيها به خانههايتان برگرديد!» بعد از آن هم كمكم تمردها شروع شد و 2 هفته قبل از جريانات بهمن ماه، تانكها در مركز لجستيكي مستقر شدند.
- هماهنگيهاي رژه را چهكسي انجام داد؟
آن زمان كه ما نه موبايل داشتيم، نه پيامكي بود و نه تلگرامي، چندمركز اطلاعرساني ميان مردم وجود داشت؛ بيمارستان شريعتي، زير پل چهارراه كالج و جلوي دانشگاه تهران. اينها مكانهاي تجمع مردمي يا تظاهرات بودند و خبرها همانجا دهان به دهان ميگشت. مردم يكپارچه بودند و خبرها سريع ميچرخيد. همافرها با هم قرار گذاشتند كه ابتدا توي تاريكي هوا با لباس شخصي بروند مدرسه علوي و آنجا لباس نظامي كه همراهشان بود را بپوشند و بعد به سمت مدرسه رفاه بروند تا با حضرت امام بيعت كنند. مسئول هماهنگكننده هم آقاي طاهري بود كه يك بلندگوي دستي داشت و به چند نفر ديگر هم بازوبند انتظامات داده بود تا كار، نظم خاصي داشته باشد. صبح نوزدهم، جمعيتي بيش از 300همافر، حدود 20افسر و تعدادي سرباز به همراه يك سرگرد نيروي زميني در مدرسه علوي جمع شدند. تا آنجا همهچيز باز هم بهصورت خودجوش جلو رفت. لباسهاي نظامي را كه پوشيديم به سمت مدرسه رفاه حركت كرديم. من جلوي جمعيت بودم و پيشنهاد دادم تا بچهها بهصورت صفهاي 6 نفره و گروهانگروهان وارد حياط مدرسه رفاه شوند. خودم هم جلوي همه ايستادم و فرمان ميدادم. حضرت امام هم جلوي آن پنجره كوچك ايستاده بودند و از رژه سان ميديدند. همافرها به فرمان من چند قدم به احترام ميكوبيدند و دور ميزدند تا در همان حياط بهصورت منظم بايستند. همه كه در جاي خودشان مستقر شدند فرمان «گردان بايست» دادم تا همه بهصورت خبردار در جاي خودشان قرار بگيرند. بعد من شعري با اين مضمون خواندم كه «نظاميان ملي/ به فرمان خميني/ از طاغوت گسستيم / به ملت پيوستيم». بعد ديدم كه جمعيت استعدادش به اندازه يك گردان است. گفتم«به پيشگاه رهبر انقلاب، نايبالامام، امامخميني، گردان درود» كه همه همافرها اين درود را 3 بار تكرار كردند. حضرت امام هم ايستاده بودند و بعد شروع به صحبت كردند. ابتدا هم گفتند كه شما سربازان امام زمان(عج) هستيد و همان فرمايشاتي كه در تاريخ مانده است.
- ورود شما به ميان مردم با آن لباس نظامي چه تأثيري ايجاد كرد؟
اصلا اين مسئله خارقالعاده بود. معمولا نظامهاي ديكتاتوري دنيا روي نيروهاي نظاميشان، بهويژه نيروي هوايي حساب ويژهاي باز ميكنند. حركت همافران ارتش هم يكي از تأثيرگذارترين اقداماتي بود كه از درون به نظام شاهنشاهي ضربه وارد كرد. وقتي به خيابان آمديم با استقبال شديد مردم مواجه شديم و همراه هم، به سمت پيچ شميران و خيابان انقلاب رفتيم.
- شعارهايي كه آن روز داده ميشد را بهخاطر داريد؟
روز 12بهمن قرار بود كه حضرت امام ابتدا به دانشگاه تهران بيايند اما بعدا برنامه عوض شد. ما همان روز با لباس شخصي جلوي دانشگاه تهران جمع شده بوديم و شعار ميداديم «3 بت شكن آمده است به دنيا/ ابراهيم، محمد، روحالله» شعار خاص ديگري نبود. اما در روز نوزدهم و در خيابان انقلاب، يك چهارپايه آوردند و از من خواستند تا ميان مردم سخنراني كنم. رفتم بالا و گفتم كه مردم، ما فرزندان شماييم. سربازان شماييم، از شما حقوق گرفتهايم و حالا ميخواهيم جانمان را فداي شما، حضرت امام و اين انقلاب كنيم. اوج قضيه آنجا بود كه 2 فروند هليكوپتر در همان دقايق بالاي سر ما آمدند و ارتفاعشان را كم كردند تا شايد همافرها و نظاميها را شناسايي كنند يا در دل مردم رعب و وحشت بيندازند و باعث پراكندگيشان شوند. اما هيچكس از جايش تكان نخورد. آنجا حدود 20نفر از خانمهاي مركز لجستيكي كامپيوتر نيروي هوايي هم آمده بودند و در رژه مدرسه علوي حضور داشتند؛ مسئلهاي كه شايد تاكنون كسي به آن اشاره نكرده است. آنها هم در ميان همافرها بودند.
- يعني اين خانمها توي آن عكس معروف هم بودند؟
بله، بعدا كه عكس را بزرگ كردند بنده پاي آن عكس توضيح دادم كه يك رديف از آنهايي كه توي صف هستند، سرشان روسري است و كلاه نيست تا با همافرها تمايز پيدا كنند. وقتي اين خانمها و همافرها در مقابل هليكوپترها استقامت نشان دادند تمام نظامياني هم كه در ميان مردم بودند كارتهاي شناساييشان را بالاي سر گرفتند.
- پس با همراهي همافرها، آخرين حركت عليه نظام شاهنشاهي به ثمر رسيد و رژيم از درون تهي شد؟
بختيار روز بعد، اين حركت و رژه همافرها را تكذيب كرد. چند نفر به من پيام دادند كه حكم تير ما آمده است. شب روز بيستم، در مركز فرماندهي آموزشهاي هوايي و دانشكده فني خلباني فيلم لحظه ورود حضرت امام را از تلويزيون نشان دادند. ديگر تلويزيون عملا دست انقلابيون افتاده بود و براي همين آن فيلم را بهصورت كامل نشان دادند. بچهها وقتي آن صحنه را ديدند، صلوات فرستادند. گارديهايي كه در پادگان مستقر بودند به بچهها حمله كردند. همان شب تعداد زيادي از همافرها با همان لباس خواب از ديوار پادگان فرار كردند و در بيمارستان جورجاني مستقر شدند.
- تكليف شما با آن تهديدهايي كه شنيده بوديد چي شد؟
من بعد از رژه 19بهمنماه پنهان شده بودم. همسر و دختر 4سالهام را هم نزد خانواده همسرم فرستادم و قرار بود با پولي كه برادرم برايم تهيه كرده بود، به بندرعباس بروم و با لنج از ايران خارج شوم چون ميدانستم اگر بمانم اعدامام قطعي است. همان حوالي توي آپارتماني كه تازه در خيابان تهراننو خريده بودم ماندم و بعد صداي فريادهاي مردم را شنيدم كه ميگفتند «مسلمان بهپاخيز/ همافرت كشته شد» بعدا رفتم به بيمارستان جرجاني كه مرحوم دكتر سيدحسين مرتضوي رياست آن را بهعهده داشت و طبقه زيرزمين آنجا را به يك پايگاه مقاومت تبديل كرده بودند. چند تن از پزشكها هم از بيرون برايمان اسلحه ميآوردند. اينجا ديگر كاملا ميشد ببيني كه اين انقلاب كار همه اقشار مردم بود و هيچكس نميتواند آن را به نام خودش مصادره كند. يك حركت ناب ملي بود كه مثالش در هيچ برههاي از تاريخ ديده نشده است.
- و بعد فرداي همان روز اعلام حكومت نظامي شد.
بله، رژيم اعلام كرد كه حكومت نظامي از ساعت 4بعدازظهر شروع ميشود. حضرت امام فرمودند كه به خيابانها بياييد و حكومت نظامي را بشكنيد. مردم به كلانتريها حمله كردند و اسلحه دست آنها افتاد. از تيپ 21همدان چند دستگاه تانك به تهران آمده بود كه وارد خيابان دماوند شدند. يكي از تانكها وارد بيمارستان جورجاني شد و مردم با ككتلمولوتوف به جان آن افتادند. سرتيپ رياحي كه فرماندهي حمله تانكها را بهعهده داشت مجبور شد از تانك بيرون بيايد كه يك گلوله به زير گلويش اصابت كرد و 2روز بعد هم كشته شد. شب بيستودوم اوج درگيريها و جنگهاي خياباني بود، بهطوري كه پيكر 186شهيد را به بيمارستان جورجاني آوردند. به هر حال، ساعت 4:20 روز بيستودوم بهمن بود كه آقاي جمشيد عديلي، گوينده راديو، اعلام كرد: «شنوندگان عزيز توجه فرماييد، اين صداي ملت راستين ايران است» و پس از او، شهيد محلاتي آن بيانيه را قرائت كردند. مردم انبوهي از دارو، ملحفه و لباس را به حياط بيمارستان آوردند تا كمك كنند. آنها حتي چند افسر گارد جاويدان را هم دستگير كرده بودند كه توي همان بيمارستان زنداني كرديم.
- شما بهعنوان يك همافر به عاقبت آن رژه و حركتهايي كه انجام ميداديد فكر نكرديد؛ به هر حال، احتمال شكست انقلاب هم وجود داشت و پيش از آن معلوم نبود كه انقلاب به پيروزي برسد؟
ما براي حضورمان در انقلاب انگيزه داشتيم. اول اينكه ما از سوي آمريكاييها تحقير شده بوديم؛ يعني آنهايي كه از لحاظ علمي در رتبه پايينتر از ما قرار داشتند در كشور خودمان فرمانده و مستشار شده بودند و اگر با آنها درگير ميشديم ما را به ساواك خودمان تهديد ميكردند. اينها يعني تحقير. از طرفي ميديديم كه ثروت بيكران اين ملت به تاراج ميرود. يكبار سال55 كه اصلا هنوز اين خبرها نشده بود من در جايي عبارت «وحدت ملي» را بهكار بردم. بلافاصله ضدامنيت مرا احضار كرد تا بروم و توضيح بدهم. من هم گفتم كه اين حرفي است كه همينطوري زدهام و منظوري نداشتهام. آنها هم اخطار دادند كه مراقب خودم باشم. اينها ذرهذره در دل ما رسوب كرده بود و وقتي نسيم انقلاب وزيدن گرفت ديگر كسي به هيچچيز، حتي آينده نامعلوم توجه نميكرد. ما توان علمي خوبي داشتيم، اما همان آمريكاييها اصلا نميگذاشتند توي برخي مسائل ورود كنيم؛ مثلا يكبار بورد الكترونيكي يكي از دستگاهها خراب شده بود، آن را به آمريكا فرستاده بودند تا برود آنجا تعمير شود و برگردد و اين مسئله باعث ميشد تا آن دستگاه 6ماه بلااستفاده شود، درحاليكه توان تعمير آن توسط بچههاي خود ما وجود داشت. اين خلاقيت در همه ما بود. مگر بعد از انقلاب كه جنگ شد ما مستشار نظامي در كشورمان داشتيم؟ پس چطور نيازهايمان را تأمين ميكرديم؟
من ديپلمام را سال1348 از دبيرستان مروي و در رشته طبيعي گرفتم. بعد در كنكور شركت كردم. ميخواستم كارگرداني تئاتر در دانشكده هنرهاي دراماتيك بخوانم اما اعضاي خانواده همگي با اين خواسته من مخالف بودند. پدرم اصرار داشت كه بروم دانشكده افسري و به خواست او احترام گذاشتم. آنجا تازه دانشكده فني همافري تاسيس شده بود و دانشجوها را با شرط معدل ميپذيرفتند. البته فقط هم از فارغالتحصيلان ديپلم طبيعي (تجربي) و رياضي دانشجو ميگرفتند. آن موقع همافري، يك دانشكده كمكمهندسي بود كه بعدا بهصورت رسمي دانشكده فني همافري تاسيس شد و مقاطع تحصيلي آن را ارتقا دادند. بنده سال1349 وارد اين دانشكده شدم و يك سال دورههاي زبان انگليسي و مفاهيم عمومي الكترونيك را گذراندم. بعد امتحان دادم و بورسيه شدم تا براي ادامه تحصيل به آمريكا بروم. اواخر سال1350 بود كه رفتم آمريكا و دوره مهندسي شناسايي هوايي را كه ويژه هواپيماهاي شناسايي - جنگنده بود گذراندم. اين هواپيماها قادرند علاوه بر عمليات جنگي، عملياتهاي شناسايي را با توجه به تجهيزات خاصي كه دارند انجام دهند. ما دورههاي مديريت فني و سرپرستي را هم در آمريكا گذرانديم و دوباره به ايران برگشتيم تا همان دورهها را ادامه بدهيم چون برخي تخصصها داراي دورههاي تكميلي بود.
- ماجراي آن عكس تاريخي
مرحوم حسين پرتوي با اصرار وارد حياط شد تا از همافرها عكس بگيرد. به هر حال اين حركت يك لحظه تاريخي بود كه بايد يكجوري ثبت ميشد. اول برخيها ممانعت كردند چون پيروزي انقلاب قطعي نبود و نميخواستند از اين حركت سند و عكسي باقي بماند. او خيلي اصرار كرد كه حتي اگر ميخواهيد دوربين و تجهيزات مرا بگيريد اما اجازه بدهيد اين عكس در تاريخ بماند. بالاخره به او اجازه دادند كه از پشت سر و بهطوري كه چهره هيچكس پيدا نشود عكس بگيرد. مرحوم پرتوي آن عكس معروف را گرفت تا يك سند مهم در انقلاب اسلامي باشد. بعد يك سرباز آمد جلو و بيانيهاي خواند و سپس امام فرمان دادند كه برويد و به درياي خروشان ملت بپيونديد. بنده همان روز دوباره همراه يك خلبان به نام ستوان رفيعي خدمت امام رسيدم و ايشان دستوراتي را ابلاغ كردند.
- بعد از پيروزي انقلاب
روزهاي بعد از پيروزي همه مردم در تمام مسائل با هم متفقالقول بودند؛ يعني همه ميخواستند نقش و وظيفهاي را بهعهده بگيرند. اما چهكسي بود كه به آنها فرمان بدهد چكار كنند؟ همين بچههاي همافر و ارتشي نقش فرماندهي بعد از آن روزها را بهعهده گرفتند و چون اعتماد مردم را جلب كرده بودند دستوراتشان هم بدون اعتراض بهصورت كامل اجرا ميشد. به هر حال، بعد از پيروزي ما بايد امنيت را در شهرها برقرار ميكرديم و اين مهم، با حضور نظاميان وفادار و مردم هميشه در صحنه عملي شد. بنده تا ارديبهشت سال58 در همان بيمارستان جورجاني بودم و بعد درخواست دادم تا بهكار اصلي و وظيفه خودم در ارتش برگردم. اما همان روزها مردم براي همه كارهايشان به بيمارستان مراجعه ميكردند. مثلا اگر دعوايي بينشان اتفاق ميافتاد آنجا ميآمدند، يا يك فرد قاتل و جاني را كه به اشتباه از زندان آزاد شده بود دستگير كرده و آنجا آورده بودند. مردم واقعا يك حضور پررنگ در تمام عرصهها پيدا كردند و يك هيجان و شور خاصي ميانشان ديده ميشد. بهخاطر همين، اين انقلاب بهدست مردم به پيروزي رسيد و به نام آنها هم بايد به ثبت برسد و هيچكس نميتواند بگويد كه انقلاب تنها ثمره كارهاي اوست.