نسلي كه شعارهاي انقلابي نوشته شده با اسپري روي ديوار خانهها را بهخاطر دارد؛ همان خانههايي كه حالا به جايشان آپارتمانهاي چندطبقه و برجهاي بلند ساخته شده. نسل من نسل حرمان است؛ نسل گلوله و آتش و خون و ضجههاي مادران داغ جوان بر دل نشسته.
غير از همه اين تلخيها تجربه مشترك نسل من از انقلاب سرودهايي است كه در دهه فجر توي مدرسه ميخوانديم و ريسمانهاي پرچم ايراني كه خودمان در زنگ تفريح توي راهرو و كلاس نصب ميكرديم. توي دههفجر كلاسها سر بهترين آذينبندي براي انقلاب با هم مسابقه ميدادند؛ مسابقهاي كه معمولا داوري نداشت و با كلكلهاي چند ماهه سر بهتر بودن ادامه پيدا ميكرد. بزرگتر كه شديم بيشتر درباره انقلاب فهميديم. فهميديم كه انقلاب خيلي متفاوتتر از اين بوده كه با سرودهاي حماسي و آذينبندي بشود بزرگش داشت. فهميديم كه توي انقلاب آنقدر خونهاي عزيزي ريخته شده كه لياقتشان بيشتر از نصب پرچم و پخش سرود و شيريني باشد.
كار قبلي را سپرديم به كوچكترها و شروع كرديم به ساختن روزنامه ديواري؛ روزنامه ديواريهايي كه داخلشان پر بود از كلمه؛ كلماتي درباره يك انقلاب بزرگ. روزنامه ديواريها هم شدند مجال مسابقه ما با بقيه همكلاسيها. انگار جوري تربيت شده بوديم كه براي بهتر كار كردن حتما بايد در يك مسابقه قرار ميگرفتيم. بيشتر كه بزرگ شديم فهميديم مسابقهاي در كار نيست. در ماجراي انقلاب و در فاصله همه سالهاي بين 42و 57 كسي براي مسابقه دادن خودش را مقابل گلوله قرار نداده. آدمها توي انقلاب به وظيفه خودشان عمل كردند.
بعدتر در دوران جواني آن تعدادمان كه هنوز دغدغه انقلاب داشتند راجع به آن تحقيق كردند. ديگر خبري از مدرسه و پرچم و سرود و شيريني نبود. همهمان چند جلد كتاب اينوري و آنوري درباره انقلاب خوانده بوديم و هركدام نظريات مبسوطي درباره چرايي و چگونگي انقلابها، از انقلاب كبير فرانسه و انقلاب اكتبر روسيه تا انقلاب اسلامي ايران، وقت و بيوقت براي اين و آن ارائه ميداديم. رسانههاي بيگانه و ضدانقلاب هم بيكار ننشسته بودند دائم درحال تشكيك بودند؛ تشكيك در همه عناصر و اجزايي كه مجموعه انقلاب را ميساخت. ما مانده بوديم و دوزار سواد الكن تكه تكه و لشكرلشكر حرفهاي ضدانقلابي كه جوابي برايشان نداشتيم. جوابها توي كتابهايي بود كه نخوانده بوديم. هر كداممان كه حالا درس و دانشگاه و كار هنوز فرصت اندكي برايش گذاشته بود رفت پي پيدا كردن اين جوابها و خيليهايمان كلا بيخيال شديم. مسئولان رسانهاي انقلاب و كساني كه بايد به ما در روشن شدن جوابها كمك ميكردند هم سرشان گرم مشغوليتهاي جديد سياسيشان بود.
خيليهايمان حالا در روزهاي دههفجر وقتي سرودهاي انقلابي را از راديو ميشنويم ياد روزهاي خاطرهانگيز و نوستالژيك قديم ميافتيم. بيشتر از اين اما زندگي فرصتي برايمان نگذاشته؛ براي ما كه بچههاي انقلاب بوديم. حالا خيلي وقتها فكر ميكنم بچههاي دهه 80 و دهه 90 و دهههاي بعد چه احساس مشتركي با انقلاب خواهند داشت؛ انقلابي كه حالا جز در روزهاي دهه فجر يادش نيستيم. هيچكس وظيفه تبيين انقلاب و هزاران چرايي بيپاسخش براي نسل جديد را گردن نميگيرد. اين نسل از خوراك رسانههاي غريبه تغذيه ميكنند و در ميان خبرهاي اين رسانهها به جز اختلاف و ارتشا و اختلاس و سوءمديريت چيزي از پايبندي عملي به آرمانهاي انقلاب امام نميبينند.