از آسمان زخمی
و به برگها میگوید که برویند
تمامی درختان فرزندان او هستند
تمامی شقایقها
مریمها
یاسها...
* * *
آخ، گفتی یاسها!
* * *
بانوی آبها که نمیمیرد
بانوی آبها
در بارانها دوباره میبارد
در چشمهها جاریست
و چشمهای او
دریاست
پلکهای او
از اشکهای نریخته سنگین است...
بانوی آب ها،
بانوی اشکهای نریخته است.
* * *
بانوی اشکهای نریخته
که نمیمیرد
او در سایهی گل محمدی ایستاده
در سایهی گل محمدی حرف زده
و در سایهی گل محمدی خوابیده
جهان بر قلب بانو آفریده شده است
جهان
در ستایش بانوست
وقتی بهار میآید
و باران بهاری میبارد
وقتی پاییز میشود
و باران پاییزی میبارد
وقتی زمستان است
جهان در سوگ بانوی آبهاست
در محاصرهی قلبهای یخی
و دستهای سرد
و نفسهای سنگین
ها کن
ها کن
ها کن
باید گرم شویم
تا بتوانیم بانو را دوباره پیدا کنیم...