اخلاقش مثل بعضي از مردهاست. وقتي بهشان زنگ ميزني، كجا هستند، يا كي ميرسند، ميگويند پشت درم، همين الان ميرسم. توي راهم، 2دقيقه ديگر خودم را ميرسانم.... جالبتر از همه اينها اينكه، سوار تاكسي بودم، گوشي مسافر مرد زنگ خورد، پرسيد: كجايي؟ گفت: «من تهرانم داداش هفته بعد ميآيم بجنورد». پيش خودم ميگويم اگر كسي به مردهاي تهراني زنگ بزند حتما ميگويند من خارجم و ديگر برنميگردم. يا مثلا وقتي توي كتابخانه دارند دنبال كتاب ميگردند، كسي زنگ ميزند. ميگويند:«من الان، تو كلاسم. نميتونم حرف بزنم، امروز نميتونم بيام».
هر وقت به اين عضو زنگ ميزنم، خيلي مودب و محترمانه معذرتخواهي ميكند و ميگويد: «توي يه جلسه خيلي مهمام، يا دارم خبر تنظيم ميكنم، دارم مصاحبه ميگيرم... يه ساعت ديگه حتما كتابهاتونو ميارم. اگر نرسيدم، فردا صبح كتابها رو ميدم شوهرم بياره».
امروز صبح زود، دوباره به او زنگ ميزنم تا هنوز فعاليتهاي روزانهاش را شروع نكرده، كتابها را بياورد. گوشي را برنميدارد. 2ساعت بعد خودش زنگ ميزند و ميگويد: «ببخشيد، شرمنده، فردا صبح زود ديگه حتما كتابا رو ميارم، سه تاش الان همينجا توي دفتر روزنامه ست، امروز كار زياد دارم، فردا... ». توي ذهنم خودم را ميبينم كه روزنامهنگار هستم. نشستهام پشت ميزم توي اتاق خبر يك روزنامه معروف، مثلاً همشهري. يك خبر تنظيم ميكنم و براي روزنامه و خبرگزاري فلان ميفرستم.
«خبرنگاري، كتابهاي امانتي كتابخانه را با 850روز تأخير، تحويل نداده است، مسئولان پيگيري كنند»و بعد از اين تيتر است كه مسئولان شروع به پيگيري ميكنند. روزنامههاي ديگر هم كه دنبال سوژه هستند، تيترهاي ديگري ميزنند.
«شمارش معكوس مسئولين براي باز پسگيري، اموال بيتالمال آغاز شد»
«آيا ميدانيد در سال چه تعداد از كتابهاي امانت داده شده كتابخانهها، به كتابخانهها برگردانده نميشود؟»
«يك مسئول مطلع از بازپسگيري 2 جلد از آن 5 جلد كتاب امانتي توسط آن خبرنگار، خبرداد».
منتقدان هم شروع به نوشتن مقالاتي انتقادي درباره اين موضوع ميكنند و مسئوليت اجتماعي خبرنگار را زير سؤال ميبرند تا جايي كه خبرنگار افسرده ميشود و امكان دارد، هر كاري بكند. زود منصرف ميشوم و ميگويم: «خواهش ميكنم، اشكالي نداره فردا صبح بياريد». ميروم سراغ نفري بعدي كه كتابهايش 300روز تأخير دارد و دانشجوي حقوق است.