تاریخ انتشار: ۳۰ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۷:۳۸

همشهری دو - مریم گریوانی: گاهی با خودم فکر می‌کنم کتابخانه من بهترین بود اگر کتاب‌های جدید توی بازار، زودتر به کتابخانه می‌رسیدند.

بهترين بود اگر به جاي يك كتابدار در هر نوبت، 2 كتابدار بوديم تا مجبور نباشم با هزار و 700 عضو فعال، فاصله بين ميز امانت، بخش اينترنت، ميز نشريات، بخش مرجع و بخش كودكان را مسابقه دو بدهم و تا ساعت را نگاه مي‌كنم 2 شده باشد و چاي‌ام سرد شده و ساندويچ صبحانه‌ام در كيف مانده باشد.

بهترين بود اگر يك اتاق ويژه كودكان مي‌داشتم كه كتاب‌ها را دور تا دورش مي‌چيدم و وسط اتاق ميزي براي قصه‌گويي كودكان مي‌گذاشتم و عصرهاي دوشنبه و پنجشنبه برايشان جلسه كتابخواني مي‌گذاشتم با عنوان: «كتابخواني كيف دارد». كتابخانه من بهترين بود اگر منابع مالي كافي براي انجام كارهاي خلاق و پژوهشي وجود داشت.

بهترين بود اگر پنجره‌هاي قدي بزرگ، روبه‌روي مخزن، آن طرف سالن ورودي داشت و آنجا را پر از گل‌هاي طبيعي مي‌كردم. بهترين بود اگر «نشست كتابخوان» به جاي هر ماه، هر هفته يا حتي هر روز برگزار مي‌شد. بهترين بود اگر همه مردم شهر را جذب خودش مي‌كرد. بهترين بود اگر اين دو تا پله داخل مخزن كتاب و سالن مطالعه را نداشت و ياسمن راحت مي‌توانست با ويلچرش بيايد داخل مخزن و خودش كتاب انتخاب كند.

 اگرهاي زيادي براي بهترين بودن دارم كه طولاني است. ولي با همه محدوديت‌ها و مشكلات، عشقي عجيب بين من و كتابخانه‌ام هست كه همه اين مشكلات را آسان مي‌كند. اين كتابخانه و عضوهايش آرامشي عجيب به من مي‌دهند؛ كودكي كه همراه مادرش توي بخش كودكان نشسته و كتاب مي‌خواند، دانش‌آموزي كه براي پيدا كردن معني لغت‌هاي درس فارسي‌اش در بخش مرجع نشسته است، اعضايي كه توي سالن مطالعه نشسته‌اند و درس مي‌خوانند. و من صداي سكوتشان را مي‌شنوم. صداي سكوت را وقتي كه جايي پر از آدم است و صدايي نمي‌آيد، مي‌تواني بشنوي. گاهي گوش‌هايم را تيز مي‌كنم و به صداي سكوت داخل سالن مطالعه كه مثل يك موسيقي آرامش‌بخش است گوش مي‌دهم؛ دانشجويي كه پشت ميز نشريات نشسته و روزنامه مي‌خواند، شاعري كه ميان كتاب‌ها دنبال واژه‌هايي براي شعر جديدش مي‌گردد، همگي برايم قابل احترامند.