همسر آقاي شمعداني بعد از 6 يا 7سال زندگي يادش آمده بود كه بايد براي ادامه تحصيل به خارج برود و حيف است كه هوشش اينجا هدر رود! همين و بعد از چندماه بحث و وضعيت نيمهقهر و نيمهآشتي، همسر گرامي هرچه پسانداز داشت را برداشت و رفت و آقاي شمعداني ماند و يادهاي زندگي مشترك. نه اينكه تصور كنيد خانم آقاي شمعداني طلاق گرفت و رفت، نه! خيلي متمدنانه، با آرامش، با توافق، مثل يك دوست خوب تصميم گرفت كه برود و به آقاي شمعداني هم توصيه كرد كه او هم به درس دكترايش برسد. او رفت و همسرش هم ماند تا دكتر شود و مثل يك مرد خوب بماند كه همسرش دكتر شده از فرنگ برگردد!»
اين داستان را چندبار و از چه كساني شنيدهايد؟ ظاهرا دفعه اول نيست. اين نوع شيوههاي زندگي دارد شيوع پيدا ميكند و خيلي هم شيك و با كلاس اجرا ميشود، ولي معلوم نيست كه ما اين شيوهها را از كجا و كي ياد گرفتهايم؛ از غرب؟ از شرق؟ يا خودمان به اسم زندگي غربي اختراع كردهايم. آدمها تازه بعد از ازدواج ميفهمند كه نفله شدهاند، حيف شدهاند، استعدادهايي داشتهاند كه حيف است شكوفا نشوند و بهتدريج وسط زندگي زناشوييشان تصميم ميگيرند كه محترمانه دنبال آنها بروند. نه اينكه از زندگي ناراضي باشند، نه اينكه شوهرشان يا زنشان بد باشد، نه! هيچكدام نيست. حتي مثل دو تا آدم حسابي از هم جدا ميشوند، مثل دو «دوست» و گهگاه دلشان هم براي طرف ديگر تنگ ميشود، ولي مگر ميشود جلوي رشد و پيشرفت را گرفت؛ بايد رفت. مثل گذشته نيست كه شوهر بد باشد، كتك بزند، خرجي ندهد، رفيقباز باشد، بيمسئوليت باشد و مانند آن.
هيچكدام نيست. فقط آدمها دلشان براي خودشان تنگ ميشود و آه ميكشند و رهسپار ميشوند! سوداهايي كه ديگر با هيچ جاي دنيا قابل مقايسه نيست؛ نه حداقل بعد از ازدواج. اين ديگر نوبر است. نميدانيم چه ميخواهيم؛ يعني هيچ تعريفي از سوداهايي كه در سر داريم، نداريم. نه در شكل سنتي ازدواج و نه حتي در شكل جديد و مدرن آن. تبديل به جامعهاي سودازده شدهايم كه حاصلي جز كار نكردن، پولجويي، سودجويي، مالجويي، بيمسئوليتي، بينظمي و بيبرنامگي ندارد. اين سودازدگي در همهچيز هم وجود دارد.
هر روز كه ميگذرد، چيزهاي بيشتري ما را شگفتزده ميكند. آقاي شمعداني، تنها نيست؛ اين اسم مستعار بسياري از افرادي است كه در جامعه زندگي ميكنند. بسياري از افراد را ميتوان يافت كه يكي از طرفين يا حتي هر دو طرف، دچار همين نوع سودازدگي هستند؛ بدون هيچگونه تعريف روشني از زندگي. آيا اين تصويري از يك جامعه سودازده نيست؟