قطع امید کرده بودیم که در آخرین لحظات مسعود رسام از سفر برگشت و این گپ ممکن شد.
- همان زمان که «خانه سبز» از شبکه2 پخش میشد، شایعه شد که قرار بوده سریال ادامه پیدا کند ولی به دلایلی نصفه نیمه رها شد و انگار یکجورهایی خودتان سر و تهاش را هم آوردید.
نه، این حرفها را آن موقع هم میشنیدم اما اصلا اینطوری نبود. راستش من و بیژن بیرنگ همیشه دوست داشتیم کارهایمان در اوج تمام شود. یک لحظهای رسید که حس کردیم سریال در اوج خودش است و ما همه حرفهایمان را زدهایم.
برای همین دیگر چیزی برای گفتن نبود و اگر میخواستیم بعد از 21قسمت باز هم ادامه دهیم، آن وقت حرفهای تکراری یا خستهکننده میبایست تحویل مردم میدادیم. شاید همین در اوج تمام شدن بود که به این شایعه دامن زد و همه فکر کردند اینها که کارشان گرفته، چرا یکدفعه سریال را ول کردند؟!
- و با ایده افتادن خانه در طرح کار را تمام کردید.
به هر حال یکجوری باید قصه تمام میشد ولی بیشتر دلمان میخواست حرفهایی که تا آن روز در محدوده خانوادهها گفته میشدند را به سمت اجتماع بیاوریم برای همین، بلافاصله پشت سرش شروع به ساخت «سرزمین سبز» کردیم. حتی در ذهنمان بود که این فضا را بعدها گستردهتر کنیم و سری «جهانسبز» را هم بسازیم؛ یعنی از شهرهای ایران شروع کنیم و بعد به جاهای مختلف دنیا برویم.
- اصلا ایده «خانه سبز» از کجا آمد؟
سریال «همسران» جرقه اصلی خانه سبز را زد چون مدیران شبکه از این ایده خوششان آمده بود که 2 خانواده با هم ماجراهای ملموس و روزمرهای داشته باشند. به ما پیشنهاد دادند سری دوم «همسران» را بسازیم ولی ما گفتیم همسران دیگر حرفی ندارد؛ مگر 2 تا خانواده چقدر با هم تعامل دارند؟ به هر حال از یک جایی به تکرار میافتد، تا اینکه ایده آقای بیرنگ را که «خانه سبز را بسازیم» بررسی کردیم و دیدیم خیلی خوب است و این بار چند تا خانواده را درگیر کردیم و وارد جامعه بزرگتر شدیم.
- جد بزرگوار را از همان جا وارد «خانه سبز» کردید؟
اصلا دلیل حضور رامبد جوان در خانه سبز هم همین بود. او که در همسران در یک قسمت نقش جد بزرگوار را بازی کرده بود، برایمان یک جرقه شد. گفتیم این شخصیت را گسترش دهیم و حتی از عمد، شباهت میان رامبد جوان و جد بزرگ را حفظ کردیم تا این ایده به شکلی خودش را نشان دهد.
- چه ایدهای؟
«جد بزرگوار» را شبیه نوه خانواده – یعنی فرید و با بازی خود او – انتخاب کردیم تا رابطه نسلها را کامل کنیم. در خانه سبز ، ما 3 نسل داشتیم؛ نسل اول پدربزرگ و مادربزرگ، نسل دوم پدر و مادر و نسل سوم فرید و همسرش.
- همزمانی در تولید و پخش سریال، این فرصت را به شما میداد که مدام واکنشهای مردم را ببینید. آیا نظرات دیگران روی ساخت قسمتهای بعدی اثر میگذاشت؟
بیتاثیر نبود. بعضی وقتها خودمان هم منتظر بودیم ببینیم دیگران چه نظری دارند و آیا قرار گرفتن جد بزرگوار و فرید روبهروی هم، جواب داده است یا نه؟ حتی دیوانهبازیهای فرید هم که به شکل کاریکاتورگونهای ترسیم میشد، برای مردم جالب بود. خب، آن موقع کسی انتظار نداشت پسر یک وکیل این کارها را بکند و مثلا صداهای نامفهوم از خودش دربیاورد؛ چیزی که آنموقع حتی در شیوه نگارش فیلمنامهها هم مرسوم نبود.
- از دیگر بازیگران بگویید؛ مثلا خسرو شکیبایی. اصلا چطور شد او را به عنوان بازیگر شخصیت رضا صباحی انتخاب کردید؟
شکیبایی یک فرصت مناسب برای ما در خانهسبز بود. اول از همه به او فکر نکرده بودیم؛ یعنی مثل همسران، دنبال شخصیتهای تلویزیونی بودیم تا اینکه یک روز، ملک جهان خزاعی – طراح صحنه و لباس گروه – به ما گفت چرا سراغ خسرو شکیبایی نمیروید؟ من گفتم «آخه اون سینمایی کار میکنه، فکر نکنم بیاد تلویزیون». ولی ایشان گفتند که چند شب پیش با شکیبایی صحبت میکردم و خیلی از کار همسران شما خوشاش آمده بود و میگفت دوست دارد با شما همکاری کند.
همان لحظه بیژن (بیرنگ) زنگ زد به خسرو و گفت اگر فرصت دارد بیاید پیش ما. او هم آمد. جالب است که خودمان هم فکر نمیکردیم خسرو اینقدر مشتاق باشد. میگفت هنوز خاطره «محلهبروبیا» را در ذهن دارد و چهره اکبر عبدی و آتیلا پسیانی و حمید جبلی را در آن برنامه خیلی دوست دارد.
- آرش نادی را چطورپیدا کردید؟
یک مهدکودک به ما معرفی کرده بودند که رفتیم از بین بچههایش بازیگر انتخاب کنیم. آرش را در میان بچههای کلاس آمادگی انتخاب کردیم. او انتخاب اولمان بود. بعدها با او در «سرزمین سبز» هم بودیم.
- الان کجاست؟
بعد از «سرزمین سبز» خانوادهاش خیلی تمایل به بازیگری او نداشتند. البته حق هم داشتند؛ ما زمان زیادی را از آنها میگرفتیم، او هم کلاس دوم دبستان را میخواند و به درسش لطمه میخورد. خود من هم اگر بچهام در این شرایط میخواست درس بخواند، قبول نمیکردم. تا چند سال قبل ازش خبر داشتیم. حالا تبدیل به جوان 20 سالهای شده و خبری ازش ندارم ولی میدانم که وارد دنیای بازیگری نشده است.
- الان که تکرار خانه سبز را میبینید، چه حسی دارید؟
حس عجیبی است. از آن موقع بیشتر راضیام. وقتی میبینم چیزی ساختهایم که بعد از 11 سال هنوز جذاب است، حس میکنم کارمان را درست انجام دادهایم. آنموقع چون در گیر و دار پخش سریال بودیم، خیلی بهاش توجه نمیکردم و فقط تعریف و تمجیدها را به دیده تعارف قبول میکردم ولی الان میبینم که اگر واقعا حرفی برای گفتن داشته باشیم، هیچوقت از بین نمیرویم و کهنه نمیشویم. حتی از خیلی حرفهای سریال، الان هم میتوانیم استفاده کنیم.
- آن موقع هم خانه سبز خیلی مورد توجه قرار گرفته بود.
بله، همه میگفتند کارتان خوب است ولی من زیاد اهمیت نمیدادم و میگفتم مگر دیگران غیر از این میسازند که کار ما اینقدر به چشم میآید. ولی حالا میفهمام که چه کار خوبی کردیم بعد از قسمت 21 کار را تمام کردیم. یادم هست چندی پیش، یکی از نشریات سینمایی در نظرسنجیاش خواسته بود منتقدان اسم 10 تا سریال خوب بعد از انقلاب را بنویسند. جالب بود که خیلیها به «خانه سبز» اشاره کرده بودند. الان که سریال پخش میشود، مفهوم آن انتخابها را میفهمم.
خیلیها الان میگویند چرا نیستی؟ چرا کار نمیکنی؟ و من میگویم هستیم، من و بیرنگ هستیم ولی جای خودمان هستیم. چرا فکر میکنید یک اتفاق آنقدر باید ادامه پیدا کند که حال مردم را به هم بزند؟
ما هر وقت کاری را شروع میکردیم، میدانستیم که کارمان درست است. هر وقت دست روی کاری گذاشتیم، خطا نمیکردیم؛ از «محله برو بیا» با حضور اکبر عبدی، حمید جبلی، حسین پناهی، رضا رویگری و آتیلا پسیانی که الان همهشان نامهای گندهای هستند، بگیرید تا «سیب خنده»، «مجید دلبندم»، «دنیای شیرین دریا» و «قطار ابدی». ما هیچوقت نگفتهایم که یوسف تیموری، رضا عطاران یا مجید صالحی را ما کشف کردهایم؛ این را گفتهایم که ما آنها را بجا انتخاب کردهایم و فهمیدهایم هر کدامشان به درد چه کاری میخورند.
- اگر بخواهید به آن روزها برگردید، چه لحظاتی بیشتر جلوی چشمتان میآید و خاطرهانگیزتر است؟
شاید لحظاتی که جمعیت، هر روز جلوی لوکیشن جمع میشدند و ما را مورد محبت خودشان قرار میدادند، لذتبخشترین و به یادماندنیترین لحظات بود. درست است که آنها گاهی مزاحم فیلمبرداری ما میشدند و کار را کند میکردند ولی باور کنید روزی نبود کسی با دستهگل و شیرینی یا کارت پستال جلوی ساختمان لوکیشن نباشد؛ مخصوصا روز بعد از پخش سریال ـ یعنی پنجشنبهها ـ انگار که همه تحتتأثیر سریال باشند؛ میآمدند آنجا و از همه بیشتر سراغ خسرو شکیبایی را میگرفتند.
ایشان هم با محبت به همه امضا میداد و عکس یادگاری میگرفت. به نظرم این سریال برای خسرو هم یکی از بهیادماندنیترین کارهای زندگیاش باشد.
- ایده نریشن و صدای روی تصویر هم به خاطر صدای خود شکیبایی بود یا از همان اول چنین چیزی در ذهنتان بود؟
از اول قرارمان این بود که یک راوی داشته باشیم و خلأ قصه با آن پر شود. اینطوری خیلی از زیادهگوییها و سکانسهای اضافی حذف میشد. وقتی که شکیبایی انتخاب شد، این ایده قوت بیشتری گرفت؛ مثلا در یک قسمت، وقتی مادر نامهای که علی از مدرسه آورده است را میخواند، یک چیز در نامه هست که او را غمگین میکند. در اینجا مادر با نگاهش نشان میدهد که نامه تاثیرگذار بوده است.
وقتی علی کوچولو میپرسد مامان چیز ناراحتکنندهای در نامه هست و مادر انکار میکند، علی تندی میپرسد پس چرا روی تصاویر آهنگ غمگین گذاشته شده و شخصیت راوی یعنی شکیبایی، با توضیح این اتفاق سعی میکند جواب علی را بدهد. این رفت و برگشت به درون و بیرون قصه را هر دویمان (من و بیرنگ) دوست داشتیم و دلمان میخواست بهاش شکل طنزآمیزی بدهیم.
حتی بعضی جاها راوی با شخصیتهای قصه بحث میکند و کار به دعوا میکشد.
بله، این همان فضای طنزآمیزی بود که آن زمان خیلی گرفت و همه خوششان آمد؛ هرچند صدای شکیبایی خودش مثل جادو کار را بهتر پیش میبرد و اثر خودش را میکرد. شاید اگر کسی جدا از آدمهای قصه راوی بود، این اتفاق خوب نمیافتاد.
- اگر بخواهید یکی از قسمتهای سریال را به عنوان یادگاری در ذهنتان نگه دارید، کدام قسمت را انتخاب میکنید؟
همه قسمتها را دوست دارم چون برای همهشان زحمت کشیدهام ولی شاید قسمت «مهمان سبز» را که زندگی رزمنده جانبازی است، بیشتر نگه دارم؛ شاید به خاطر اینکه در همان زمان، مردم خیلی از این قسمت خوششان آمد و مورد توجه قرار گرفت.
- این قسمت به طور عجیبی از دل کمدی و طنز به سمت تراژدی رفت...
خیلیها انتظار داشتند وقتی میخواهیم از دفاع مقدس و جانباز حرف بزنیم، باید مستقیمگویی کنیم، اما خانه سبز متعلق به همه ما ایرانیهاست و جنگ هم هیچکس را بینصیب از این تاثیرها نگذاشته بود. این قسمت که با بازی خوب حبیب رضایی گرفته شد، یکجور ادای دین ما به جانبازان و فرهنگ دفاع مقدس بود.
در واقع اتفاقی که بین رضا به عنوان وکیل و محمد به عنوان جانباز رخ داد، روی همه ما تاثیر گذاشت. یادم هست فردای آن روز چقدر تلفن داشتیم و جانبازان و خانوادههای شهدای زیادی از ما تقدیر کردند. ما با پخش این قسمت، خودمان هم غافلگیر شده بودیم و تا مدتها آن را حس میکردیم. محمد که از لحاظ فیزیکی دیگر در داستان حضور ندارد، هنوز در درون ما زنده است.
- سرزمین سبز قرار است از شبکه 2 پخش شود، فکر میکنید چقدر ما را به آن فضای خانه سبز ببرد؟
نمیدانم، باید منتظر پخش آن باشیم. به نظر خودم تاثیرش را هنوز حفظ کرده است. این کار 9 سال پیش ساخته شده اما حرفهایش هنوز تازه است.
- چرا همان زمان بعد از خانه سبز پخش نشد؟
قرار بود این کار 26 قسمت باشد ولی ما تا قسمت سیزدهم را ضبط کردیم و بعد قصه ناتمام ماند چون شبکه بودجه نداشت و کار پرزحمت و پرهزینهای هم بود. خودمان هم فکر نمیکردیم که کار یکدفعه ناتمام بماند و بعد هم گرد فراموشی آن را گرفت تا اینکه از سال گذشته، با پیشنهاد دوباره به مدیر شبکه 2 قرار شد کارهای ناتمام آن را انجام دهیم و آماده پخشاش کنیم.
- ناتمام از جهت بازیگری؟
نه، چون هر قسمت یک موضوع دارد و در همان قسمت هم تمام میشود، ما 13 قسمت را کامل ضبط کردهایم ولی تدوین و موسیقی و تیتراژ آن مانده بود که ناتمام ماند.
- کمی از جزئیات آن هم برایمان میگویید.
درواقع ما اینبار دور ایران سفر کردیم و بازیگرانی چون خسرو شکیبایی، رامبد جوان، بیتا فرهی، رضا عطاران و بهروز بقایی و کلی آدم دیگر با ما بودند. اینها از جنوب ایران شروع به سفر میکردند ولی وقتی سفر جنوب تمام شد و 13 قسمت کامل شد، کار به خاطر هزینه زیادش متوقف شد. قرار ما بر این بود که بعد بیاییم شمال و غرب و شرق را هم بگیریم که نشد.
- فکر میکنید مخاطب از سرزمین سبز استقبال کند؟
اگر خانه سبز را دوست داشته باشید، با دیدن قسمت اول و دوم سرزمین سبز حتما دوباره مشتری آن میشوید. به نظر خودمان کار حرفی برای گفتن دارد و بازیها هم که خیلی خوب است.