حالا مجموعهای جدی مثل« سرزمین سبز» بعد از ده سال که از تولیدش میگذرد روی آنتن رفته و میخواهد از باورهای سبزی حرف بزند که برای بیننده امروز شاید قدری بیات شده!
البته بیژن بیرنگ و مسعود رسام آنقدر کارهای خوب نشانمان دادهاندکه بدانیم کارشان با آن نوع کارهای سرسری به ظاهر متفاوت نسبتی ندارد اما علت عدم استقبال بیننده از سرزمینسبز چیست؟ این بهانهای است تا با بیژن بیرنگ که نویسنده و یکی از کارگردانان مجموعه است به گفتوگو بنشینیم:
- پخش مجموعه سرزمین سبز بعد از ده سال وقفه بعد از پخش «خانهسبز» آن جذابیت سابق را ندارد. چرا؟
روزی که قرار شد کار پخش شود من و آقای رسام خوشحال شدیم که بالاخره بعد از ده سال مجموعهای که به هر حال زحمات زیادی برایش کشیده بودیم دیده میشود. ولی حالا که پس از پخش به عنوان کسی که همیشه عکسالعملها را دنبال میکند و بر مبنای آنها قدمهای بعد را برمیدارد،هیچ ارزشیابی درستی نمیتوانم از کار داشته باشم.
البته وقتی صحبت از پخش کار بود قرار شد حداقل 5 قسمتی از خانه سبز قبل از این سریال پخش شود تا فضای کار دوباره برای بیننده تداعی شود و با یک تداوم حسی سری جدید را دنبال کند،اما شبکه به جای این کار، خانه سبز را هر روز ظهر پخش کرد به طور کامل، و بعد سرزمین سبز را به جای چهارشنبه که وقت مناسب پخش بود،پنجشنبه پخش کرد.
- یعنی فکر میکنید واقعا مسئله، پخش شدن در روز پنجشنبه به جای چهار شنبه است؟
نه، تو را به خدا اینجور نتیجهگیری نکنید، ببینید اگر بخواهیم علل کمتوجهی مخاطب را به کار بررسی کنیم گذشته از تاخیر ده ساله و فاصله گرفتن از آن فضا و تغییراتی که بهوجود آمده اولا پخش کار در پنجشنبه مناسب نیست به خاطر این که سرزمین سبز یک مجموعه جدی است که احتیاج به تمرکز دارد و به تحلیل روند داستان و گفتهها و شخصیتها که در این روز که معمولا همه در جمعهای خانوادگی و مهمانی هستند پخش موفقی ندارد و دوم این که برخورد کار به ایام خاص مثل محرم،دهه فجر و .... و قطع شدن روند پخش باعث شده بیننده کلافه شود و این پخش نامنظم و چند خط در میان از دنبال کردن کار مأیوسش کند.
- ولی کار آنقدر بی آزار است که نمیتوان دلیل منطقی برای عدم پخش آن در زمان تولیدش یعنی ده سال پیش پیدا کرد!
به هر حال بخشی از اتفاقات و تصمیمگیریها که در مملکت ما اتفاق میافتد متاسفانه کاملا سلیقهای است و نمیشود اینطور به آن نگاه کرد که منطقی است یا نه. من هم هیچوقت فکر نکردم این سریال مسئلهای برای پخش داشته باشد، بلکه بر عکس خیلی هم کار دلسوزانهای است. راجع به شرایطی است که ده سال پیش با آن مواجه بودیم مثل جنگ و آدمهایی که بعد از چند سال به آبادان و خرمشهر برگشته بودند و باید دوباره آن را بازسازی میکردند.
- ولی حرفهای جدی لزوما نباید زبان تلخی داشته باشند. تفاوت عمدهای که سرزمین سبز با خانه سبز دارد در همین است که خانه سبز برای مخاطب محبوب بود. خانه سبز و کارهای دیگری که کرده بودید سرشار از انرژی مثبت، طراوت و شادابی بود، در حالی که سرزمین سبز اندوه و زاری است و فضای سردی بر آن حاکم است.
بله این سؤالی است که ما خودمان هم از خودمان پرسیدیم اما راستش این است که وقتی آدم روندی را طی میکند، هر چه جلوتر میرود، اگر واقعا به جلو رفته باشد با تغییر و تحولاتی روبهرو میشود.ما همسران را ساختیم، بعد خانه سبز را و بعد خواستیم برویم در یک سرزمین سبز و اگر این روند ادامه پیدا میکرد قصد داشتیم از چارچوب مملکتمان را هم فراتر برویم و دنیای سبز را بسازیم.
قرار نیست آدم در یکجا بایستد و در جا بزند.بارها در طول این سالها به من پیشنهاد شد که ساخت سریال همسران و خانه سبز را ادامه بدهم، اما من شخصا هیچ انگیزهای برای ادامه کارهایی که کردم، ندارم.
- بله، اما شما سالها کارهای متنوع و متفاوت از هم کردید که همه فضای گرم و پرانرژی داشتند، اما سرزمین سبز حکایت دیگری است.
دقیقا. سرزمین سبز برای من یک جوری گذر از میانسالی است.جایی که آدم میایستد و به گذشتهاش نگاه میکند و به آیندهای که پیش رو دارد و حالا تصمیم میگیردکه کدام مسیر را میخواهد برود و این در سرزمین سبز به این شکل نمود پیدا کرده.
- داستایوسفکی میگوید: «وقتی خودمان ناراحت هستیم بیشتر ناراحتی دیگران را احساس میکنیم. یعنی احساس در ما از بین نمیرود، بلکه تا حدی تمرکز پیدا میکند». رفتن شخصیتهای شما به چنین فضاهایی و روبهرو شدن با مسائل تلخ و جدی هم ظاهرا لازمهاش یک اندوه شخصی بوده تا بتوانند دیگران را هم ببینند و اندوهشان را حس کنند.
بله اگر کمی فلسفی به ماجرا نگاه کنیم، 2نفر باورهایشان را از دست دادهاند و آواره شدهاند. این در اصل برمیگردد به خود من که در آن مقطع آوارگی روحی خودم بود و شرایطی که آدم باورهای قبلیاش را گم کرده و به دنبال باورهای دیگری میگردد.
- فلسفه....فلسفه.
بله راست میگویید. شاید این سریال زیادی فلسفی است. آن هم در شرایطی که مردم دیگر یک جاهایی آوارگیشان را باور کردند و قبول کردند یا اصلا نمیدانند که آوارهاند و شاید وقتی یادشان میاندازند که آوارهاید و باید به یک تفکر جدید و اندیشه جدید برسید اذیت میشوند.
- همین است که باز در نتیجه به این میرسیم که آمادگی ذهنی مخاطب برای طرح یک موضوع در یک مقطع زمانی خیلی مهم است و این کار در شرایطی که مخاطب تلویزیونی امروز دارد،درک نمیشود.
ببینید ما یک چیزی را باید قبول کنیم. ساخت یک سریال یک کار است و پخش آن یک کار دیگر که اگر با دقت و درایت انجام نشود، به راحتی میتوان زحماتی که یک گروه برای ساخت یک فیلم یا مجموعه کشیده را به هدر داد.
- شما در آن زمان از یک آپارتمان شروع کرده بودید و به یک سرزمین رسیدید، اما حالا این سرزمین در وضعیتی به نمایش در آمده که همه به پرداختن به مسائل و روابط خانوادگی برگشتند و کارها در فضای بسته آپارتمان روایت میشود. مثلا در سینما 2سال قبل فیلمهایی درباره روابط زناشویی به نمایش درآمد که نو و متفاوت بود، امسال اکثر فیلمهایی که در جشنواره دیدیم حول همین موضوع است.شما بدشانسی آوردید!
درست است.اتفاقا از آپارتمان هم شروع نکردیم. ما از آسمان و ریسمان بافتن شروع کردیم، رسیدیم به آپارتمان و بعد سرزمین ...ما بیننده را از شوخی و خنده به دست آوردیم و کشانده بودیم به جاهایی که حرفهای جدی بزنیم. چند روز پیش آقایرسام از من پرسید مشکل ما چیست؟ گفتم مشکل ما هیچی نیست، مشکل ما قطع یک ارتباط است. ما 8 سال است که کار نکردیم.
وقتی این ارتباط این همه مدت قطع بوده نمیتوانیم امروز بگوییم که چرا این هستیم. البته من همیشه دنبال راههای جدید بودم و ترسی هم ندارم از رفتن به راههای ناشناخته. ما در آن سالها کارهایی را کردیم که بعدا ادامه پیدا کرده توسط افراد دیگر در تلویزیون و بهش افتخار میکنیم اما من هیچوقت دوست نداشتم راههای تکراری دیگران را بروم و حتی راههایی که خودم قبلا رفتم را دوباره امتحان کنم. این راهها امن هست، اما چیزی در آنها پیدا نمیشود که تازه باشد.
شما اخیرا برنامه «باز هم زندگی» را از من دیدید در شبکه چهار که در آن هم سعی کردم همین اتفاق بیفتد و کار نویی باشد. گرچه واقعا کار نو کردن در شرایط حال حاضر تلویزیون خیلی سخت شده. ولی اگر نخواهیم راههای جدید را انتخاب کنیم نتیجهاش همین میشود که به راههای مطمئن دیگران پا میگذاریم و نتیجهاش میشود همان که گفتید، یک فیلم آپارتمانی موفق میشود و دهها فیلم دیگر نظیرش ساخته میشود که تکرار مکررات است.
- و متاسفانه با همین کارها مخاطب را هم کم توقع کردهاند.
بله. این همان دردی است که نمیخواهیم ببینیم. گم شدیم و نمیخواهیم پیدا شویم. حقیقت برایمان تلخ شده و ترجیح میدهیم با واقعیتها سر کنیم. آدمهای امروز با واقعیتها زندگی میکنند، بین حقیقت و واقعیت خیلی تفاوت است و این تفاوت را نمیفهمند. بین آن چیزی که دارند با آن چیزی که باید باشد فرقی قایل نمیشوند.
حقیقتها براشان رویایی و غیرقابل دسترس شده است. وقتی راجع به عشق حرف میزنیم آن قدر به نظرمان به دست نیامدنی است که میگوییم بهتر است با همین که هست سر کنیم. همین عشق است دیگر. بهتر از این نمیشود!
- باز هم فلسفه
بله. میبینید که باز هم مجبوریم نگاه فلسفی داشته باشیم. اصلا بدون فلسفه مگر میشود زندگی کرد؟ شاید اشکال سر همین است که نمیدانیم فلسفه یعنی چه و چه نقشی میتواند ایفا کند و برایمان جدی نیست. فلسفه چیست؟ علم سؤال کردن و پاسخ گرفتن است. فلسفه وراجی نیست. باید فلسفه را جدی گرفت.
- قبول دارم،کاش همه قبول کنند.
شعری هست که من خیلی دوستش دارم. مخصوصا 2 بیت آن را که درباره زندگی خوانده بودم. میگوید: به آرامی آغاز به مردن میکنی... وقتی با کارت، با عشقت در تضادی آن را عوض نکنی، به آرامی آغاز به مردن میکنی، اگر یک بار، فقط یک بار در طول زندگیات ورای مصلحت اندیشی قدمی برنداری...
- چرا با آقای رسام کاری را دوباره شروع نمیکنید؟
چرا، شاید هم شروع کردیم.