تاریخ انتشار: ۲۱ آبان ۱۳۸۶ - ۰۵:۱۹

علیرضا آشوری: برخی بازیگران هستند که همین حضور خشک و خالی‌شان بر پرده سینما آن‌قدر جذاب است که تماشاگر را میخکوب می‌کند.

 چنین بازیگرانی به راحتی عاطفه تماشاگر را به خود جلب می‌کنند. به عنوان نمونه، می‌توان از کلارک گیبل، کرک داگلاس، برت لنکستر، شون کانری و کلینت ایستوود اسم برد. بازیگر مورد نظر ما یعنی رابرت ردفورد هم در همین رده جای می‌گیرد.

 رابرت ردفورد یکی از ستاره‌های بی‌چون و چرای هالیوود طی 35سال اخیر بوده است اما در عین ستاره بودن، هرگز قامت یک سوپر استار پرسر و صدا و شلوغ و جنجالی را نداشته و به‌طور توأمان، هم در آثار تجاری و هم در فیلم‌های متفاوت از جریان روز هالیوود، درخشیده است.

رابرت ردفورد زمانی فعالیت سینمایی خود را آغاز کرد که بازیگران بزرگ و کلاسیک هالیوود هنوز فعال بودند؛ افرادی مثل گریگوری پک، جان وین، برت لنکستر، کرک داگلاس، مارلون براندو، پل نیومن و.... در عین حال اواخر دهه60 و دهه70، زمانی بود که در تحولات اجتماعی جامعه آمریکا و تغییر سلایق مردم این کشور، نسل جدیدی از بازیگران پا به عرصه سینما گذاشتند تا نمایشگر طغیان و آشفتگی اجتماعی آن زمان آمریکا باشند؛ بازیگرانی نظیر استیو مک کویین، کلینت ایستوود و همین رابرت ردفورد که در نقش‌های خشن و بی‌پروای آن دوران، به مراتب متقاعد‌کننده‌تر از ستاره‌های اتوکشیده و معصوم و مهذب دهه40 و 50 هالیوود بودند.

اما در عین حال ردفورد مثل سایر ستاره‌های همدوره خودش، نه شبیه ستاره‌های کلاسیک است و نه زرق و برق ستارگان متأخر خود را دارد. در واقع می‌توان از رابرت ردفورد با عنوان یک ستاره حد واسط در دوران گذار سینمای هالیوود یاد کرد که هم نزد عامه مردم محبوب بود و هم در آثار متفاوت و کمابیش خلاف جهت سینمای آمریکا، مورد تعریف و تمجید قرار می‌گرفت.

اخراجی به اروپا می‌رود‌
رابرت ردفورد  در دوران کودکی مثل خیلی از ستاره‌های دیگر سینما بچه شلوغ و دردسرسازی بود که قالپاق ماشین می‌دزدید و دائم شر درست می‌کرد. او به هر ترتیبی بود در سال1954 دبیرستان را تمام کرد.  ردفورد در دوران تحصیلش در دبیرستان، موفق به کسب بورسیه در رشته بیسبال در دانشگاه کلرادو شد اما خیلی زود به خاطر بعضی بی‌نظمی‌ها، در سال1957 از دانشگاه اخراج شد.

 او بعدها علاقه خود به بیسبال را با بازی در فیلم «استعداد طبیعی»، ساخته باری لوینسون (1984) نشان داد.  بعد از این اتفاق، ردفورد مدتی به عنوان کارگر در محل کار پدرش - یعنی شرکت استاندارد اویل - مشغول به کار شد اما آنجا دوام نیاورد و برای باد خوردن کله‌اش بار و بندیل را جمع کرد و راهی اروپا شد. او به مدت یک سال در اروپا سفر می‌کرد و از راه نقاشی زندگی می‌گذراند. در نهایت بعد از یک سال پرسه زدن در اروپا، ردفورد از پاریس مجددا به نیویورک بازگشت و به تحصیل در رشته بازیگری در آکادمی هنرهای دراماتیک آمریکا پرداخت.

ناامیدکننده ولی نه‌چندان جدی
ردفورد در شروع فعالیت هنری خود، راهی برادوی - تئاتر معروف نیویورک - شد و در چند نمایش موفق بازی کرد. همین موفقیت‌های اولیه پای او را به تلویزیون باز کرد و ردفورد توانست در سریال‌های معروف و پربیننده اوایل دهه60 آمریکا نظیر ماوریک، پری میسن، آمریکایی‌ها، منطقه گرگ و میش و تسخیرناپذیران به ایفای نقش بپردازد.

سرانجام پس از چند سال فعالیت در تئاتر و تلویزیون، در سال1962 نخستین نقش سینمایی خود را به‌دست آورد. «شکار جنگ »به کارگردانی دنیس ساندرز فیلمی با مضمونی ضدجنگ بود که ماجراهایش در خلال جنگ کره اتفاق می‌افتاد. اما فیلم چندان مورد اقبال قرار نگرفت و ردفورد دوباره به تلویزیون و برادوی بازگشت.

 بعد از بازی در سریال‌های تلویزیونی و چند نمایش در برادوی، مجددا برای بازی در فیلم‌های «اسرار دیزی کلاور» به کارگردانی رابرت مالیگان، «This Property Is Condemned» به کارگردانی دوست صمیمی‌اش سیدنی پولاک، «موقعیت ناامیدکننده ولی نه‌چندان جدی» به کارگردانی گاتفرید راینهارت و با بازی سر آلک گینس و «تعقیب» ساخته کارگردان جریان‌ساز آمریکا - آرتور پن - دعوت به همکاری شد. در 2 فیلم اول، او همبازی ناتالی وود - ستاره نوظهور آن زمان هالیوود - بود.

در فیلم «تعقیب»، او نقش یک فراری معصوم و بی‌پناه را رودرروی مارلون براندو و جین فوندا - 2 فوق‌ستاره هالیوود - بازی کرد. گرچه «تعقیب» بعدها به عنوان یک اثر شاخص و متفاوت در سینمای وسترن جا افتاد اما مثل بقیه فیلم‌های فوق، هیچ‌کدام در گیشه با استقبال قابل قبولی روبه‌رو نشدند.

ستاره‌ای در پارک
وضعیت برای ردفورد چندان جالب نبود؛ او هم می‌رفت که به سرنوشت ده‌ها ستاره تازه‌کار و خوش‌ قیافه‌ای تبدیل شود که بعد از چند شکست تجاری به کلی از صحنه سینما حذف شدند؛ اما بالاخره ستاره شانس به او روی خوش نشان داد. ردفورد که قبلا در برادوی با بازی در نقش اصلی نمایشنامه «پابرهنه در پارک» خوش درخشیده بود، برای بازی در نسخه سینمایی آن هم انتخاب شد تا در برابر جین فوندا و شارل بوایه - بازیگر بزرگ فرانسوی سینمای کلاسیک آمریکا - ایفای نقش کند.

 «پابرهنه در پارک» به کارگردانی جین ساکس (1967) یک کمدی رمانتیک دوست داشتنی از آب درآمد که با فروش بالایی در گیشه روبه‌رو شد. ردفورد در نقش یک عاشق واداده بازی تاثیرگذاری داشت و در صحنه‌هایی که رودرروی فوندا یا بوایه بازی می‌کرد،کم نمی‌آورد. ستاره اقبال ردفورد خوش‌قیافه و موطلایی کم‌کم طلوع می‌کرد.

 مهم‌ترین اتفاق زندگی هنری او زمانی رخ داد که بازی در نقش «ساندنس کید راهزن» را پذیرفت. جورج روی هیل، زوج ردفورد و پل نیومن را برای بازی در نقش‌های اصلی «بوچ کسیدی و ساندنس کید» (1969)  انتخاب کرد. ترکیب  جادویی بوچ احمق و پرحرف و کارخراب‌کن در تقابل با ساندنس کید جدی، خشن و عملگرا، آن‌قدر جذاب بود که دسته دسته تماشاگران را به سالن‌ها کشاند و نامزد دریافت 5جایزه اسکار شد که جوایز موسیقی، فیلم‌برداری و فیلمنامه را از آن خود کرد. با این فیلم، ردفورد به ستاره روز هالیوود تبدیل شد.

همه مردان آرمان‌گرا
بازی در چند اثر تجاری و پول‌ساز، مقام ردفورد را به عنوان یک ستاره نوظهور تثبیت کرد؛ آثاری نظیر «اسکی باز سراشیب» (1969)، «فاس کوچک و هالسی بزرگ» (1970) - که هر دو آثاری ورزشی بودند - «الماس مسروقه» (1972) - یک تریلر پرهیجان و طنزآمیز - «نامزد انتخابات» (1972) - یک اثر کمابیش سیاسی درباره زد و بندهای پشت پرده انتخابات - و «جرمیا جانسون» (1972) ساخته دوستش سیدنی پولاک که ماجرای کهنه سربازی است که از زندگی شهری،  به کوهستان پناه می‌برد. در واقع از همین 2 فیلم اخیر، شخصیت قهرمان آرمان‌گرا و عدالت‌طلب او شکل گرفت.

این شخصیت که در فیلم‌هایی نظیر «3 روز کندور» (1975) ساخته  پولاک، «همه مردان رئیس‌جمهور» (1976) ساخته سیاسی بسیار مشهور آلن‌ جی پاکولا، «بروبیکر» (1980) ساخته استوارت روزنبرگ و فیلم‌های متأخر او نظیر «آخرین قلعه» (2001) قابل ردگیری است، فردی است آرمان‌گرا که یا برای برقراری عدالت می‌جنگد یا دلزده از همه چیز می‌برد و سر به بیابان می‌گذارد.

 شاید معروف‌ترین نمونه این نقش‌ها در «همه مردان رئیس‌جمهور» باشد که او نقش «باب وودوارد» را در کنار داستین هافمن در نقش کارل برنشتاین ایفا کرد؛ فیلمی سرد و بسیار بسیار پیچیده درباره ماجرای واترگیت و دو خبرنگار سمج روزنامه واشنگتن پست که باعث استعفای نیکسون شدند.

روند موفقیت هنری و تجاری ردفورد با بازی در فیلم‌های پرفروش «نیش» (1973) ساخته جورج روی هیل، «آن‌طور که بودیم» (1973) ساخته رمانتیک سیدنی پولاک و «گتسبی بزرگ» (1974) ساخته جک کلیتون - بر مبنای رمان مشهور اسکات فیتزجرالد - به اوج خود رسید و او به پول‌سازترین بازیگر گیشه تبدیل شد. در این بین، حکایت نیش با سایر فیلم‌های ردفورد متفاوت بود.

 روی هیل بار دیگر ترکیب پول‌ساز و موفق بوچ کسیدی و ساندنس کید را کنار هم قرار داد و پل نیومن و رابرت ردفورد این بار به مراتب موفق‌تر از قبل ظاهر شدند. این فیلم گنگستری طنزآمیز، با فروشی فوق‌العاده روبه‌رو شد و جایزه اسکار بهترین فیلم و کارگردانی را هم نصیب خود کرد. ردفورد برای این فیلم نامزد اسکار شد ولی در رقابت با جک لمون شکست خورد.

جنگ بازیگر و کارگردان
دهه80 از جنبه بازیگری، چندان برای ردفورد موفقیت‌آمیز نبود. او به جز «استعداد طبیعی» (1984) و «از درون آفریقا» (1985) ساخته سیدنی پولاک - که جایزه اسکار بهترین فیلم و کارگردانی را از آن خود کرد - در اثر شاخص دیگری بازی نکرد. فیلم پرسر و صدای «هاوانا» (1990) هم که به نوعی دوباره‌سازی «کازابلانکا» محسوب می‌شد، با شکست سنگین تجاری روبه‌رو شد. اما در همین زمان او برای نخستین بار پشت دوربین قرار گرفت و فیلم «مردم معمولی» را ساخت.

این فیلم، در کمال ناباوری و در حضور گاو خشمگین مارتین اسکورسیزی، 2 جایزه اسکار بهترین فیلم و کارگردان را برای ردفورد به ارمغان آورد. گرچه فیلم ردفورد کار خوب و شسته‌رفته‌ای از آب درآمده بود اما اسکار ندادن به اسکورسیزی ارزش کار ردفورد را کمرنگ کرد.

ردفورد از دهه90 به بعد در چند فیلم تجاری ظاهر شد که برخی از آنها با استقبال خوبی روبه‌رو شدند مثل «جاسوس بازی» (2001) که در آن با براد پیت همبازی بود. با این حال اغلب آثارش چندان با اقبال مناسبی مواجه نشدند که شاید با توجه به بالا رفتن سنش چندان هم دور از ذهن نباشد.

اما همچنان بازی‌های قدرتمند او در کنار بازیگرانی که به مراتب جوان‌تر از او بودند، کاملا متقاعدکننده و تحسین‌برانگیز به نظر می‌رسید؛ مثل بازی‌های او در مقابل دمی مور در «پیشنهاد بی‌شرمانه» (1993)، در مقابل میشل فایفر در «نزدیک و شخصی» (1996) و کریستین اسکات توماس در «نجواگر اسب» (1998).

فریاد بره‌ها
ردفورد در دهه90 و پس از آن با ساختن 5 فیلم نشان داد که کارگردانی را جدی‌تر از دهه80 دنبال می‌کند. او در سال1992، «رودخانه‌ای از آن میان می‌گذرد» را با بازی براد پیت ساخت که با استقبال خوبی از سوی منتقدان روبه‌رو شد.

سپس در سال94 «مسابقه حضور ذهن» را ساخت که مثل فیلم قبلی با نظر مساعد منتقدان روبه‌رو شد و ردفورد یک بار دیگر نامزد اسکار بهترین کارگردانی شد اما رابرت زمه‌کیس، به خاطر «فارست گامپ» این جایزه را برد. اما فیلم «نجواگر اسب (1998) – که بر اساس رمان پرفروش نیکلاس اوانز ساخته شده بود - آن‌طور که انتظار می‌رفت، فیلم خوبی از آب درنیامد. ردفورد برای اولین بار در فیلم خودش در نقش اصلی بازی می‌کرد.

نجواگر اسب اما در گیشه به موفقیت بهتری در مقایسه با فیلم‌های قبلی ردفورد دست یافت. «افسانه بگرونس» در سال2000 با حضور ویل اسمیت و مت دیمون - که به مسابقات گلف می‌پرداخت - چه در گیشه و چه از سوی منتقدان با استقبال سردی روبه‌رو شد. آخرین فیلم ردفورد با نام «شیرهایی برای بره‌ها» با بازی خودش، تام کروز و مریل استریپ به زودی روانه اکران خواهد شد. او در این فیلم با همان رویکرد آرمان‌گرای خود سیاست‌های جنگ‌طلبانه آمریکا را به چالش کشیده است.

پدرخوانده ،پر!

  •  او شاید می‌توانست زودتر از 32سالگی هم نام خود را  سر زبان‌ها بیندازد. او پیشنهاد بازی «در چه کسی از ویرجینیا وولف می‌ترسد» (1966) و «فارغ‌التحصیل» (1967) - هر دو ساخته‌های پرسر و صدای مایک نیکولز - «بچه رزمری» (1968) - از شاهکارهای رومن پولانسکی - و سپس «داستان عشق» (1970) - ساخته پرفروش آرتور هیلر -  و «روز شغال» (1973) - شاهکار استثنایی فرد زینه‌مان - را نپذیرفت تا به ترتیب جورج سگال، داستین هافمن، جان کاساوتیس، رایان اونیل و ادوارد فاکس جایگزین او شوند. از این بین، هافمن و اونیل با بازی در همان فیلم‌ها به ستاره تبدیل شدند.

    رابرت ردفورد برای نپذیرفتن نقش بن برادوک در «فارغ‌التحصیل» گفته بود؛ «من هرگز نمی‌توانستم شباهتی به یک پسر 21ساله داشته باشم که تازه از کالج بیرون آمده و هیچ برخوردی با زن‌ها نداشته است» (نقل به مضمون).
  • در 1972، زمانی که فرانسیس فوردکاپولا برای نقش مایکل کورلئونه دنبال گزینه‌ای مناسب می‌گشت، وارن بیتی، آلن دلون، برت رینولدز به او معرفی شدند اما او هیچ‌یک را نپذیرفت.

    رابرت اوانز مدیر اجرایی کمپانی پارامونت، ردفورد را به کاپولا معرفی کرد ولی او هم مورد قبول قرار نگرفت. در نهایت آل‌پاچینو که در آن زمان بازیگر گمنامی بود، برای این نقش انتخاب شد و به سرعت به عنوان یکی از بهترین بازیگران تاریخ سینما خود را مطرح کرد. ردفورد به جز فیلم «نیش» هیچ‌کدام از فیلم‌هایش را تا آخر ندیده است!

فقط500دلار
سال1960، رابرت ردفورد تنها پس‌انداز خود را که 500دلار بود، برای خرید یک زمین 2 هکتاری در منطقه اسکای ایالت یوتا هزینه کرد. او با همسرش - که اهل یوتا بود - در این زمین‌ها در سال1963 خانه ساخت. بعد از بازی در فیلم «بوچ کسیدی و ساندنس کید»، او نام منطقه اسکای را ساندنس گذاشت.

او از سال1981، ساخت مؤسسه، جشنواره، سینماهای ساندنس و شبکه تلویزیونی را آغاز کرد تا بدین ترتیب بتواند از سینما و کارگردان‌های مستقل حمایت کند. او از سال1995، با امضای قراردادی جهت‌ به‌راه انداختن یک شبکه کابلی 24ساعته برای نمایش فیلم‌های مستقل و افتتاح جشنواره ساندنس، فعالیت پردامنه و بسیار مثبت خود را در حمایت از آثار مستقل آغاز کرد و از این راه کارگردانان بزرگی را به سینمای جهان معرفی‌کرد، کارگردانانی نظیر برادران‌کوئن، اســتــیـــون سـودربرگ، تاد هــینز،رابرت رودریگز، الکساندر راکول، جیمز منگلد و کریستوفر نولان.