در گذر از پيچ و تاب راسته فرشفروشهاي بخارا از اين بحث گذشتيم و به موضوع سينما رسيديم. وقتي بختيار اشاره كرد ماهي يكبار فيلم بچههاي آسمان را تماشا ميكند چون تصويري از تلخيكودكياش را در آن مييابد، متعجب شدم. چرا بختيار بايد هرماه رنج و عذاب گذشته را براي خودش زنده كند، درحاليكه قاعدتاً ما بايد به محو خاطرات بد گرايش داشته باشيم؟ جريان اين پرسش تا يك اقيانوس متلاطم مرا كشاند. مسئله، حالا بختيار نبود، خودم بودم. اينكه آيا فقط بختيار چنين اعتيادي دارد يا من هم با دليل و بيدليل، ناكامي، شكست و رنجهايي را كه سالها از وقوع آنها گذشته مرور ميكنم؟ بله، من هم شبيه بختيار بودم ولي هيچ شكوه و شوكتي در اين ناكاميها و رنجها نمييافتم كه ما را به بازسازي تعمدي و يادآوري آگاهانه آنها ترغيب كند؟ پس چرا خاطرات تلخ گذشته را بارها و بارها مرور ميكنيم؟
وقتي كنار ارگ بخارا نشستيم، به بختيار گفتم:«ما فقط از تماشاي ويرانههاي گذشته لذت نميبريم گويا از مرور گذشته ويران هم بدمان نميآيد. شايد بعضيها از غوطهخوردن در نوستالژي رنج، خوششان بيايد اما برخي هم ميخواهند خاطرات بد را فراموش كنند ولي آن خاطرات دست از سرشان بر نميدارد».
پرسيدم: «يادآوري مستمر آن گذشته آزارت نميدهد؟» به ارگ اشاره كرد و گفت: «معلم باستانشناسي ما همينجا كاوش ميكرد. روزي هنگام كار گفت كه هيچ وقت سعي نكنيد گذشته تلختان را مدفون كنيد چون نميتوانيد و اين ناتواني بيشتر از خود آن خاطرهها شما را عذاب ميدهد. تلاش نكنيد بخشي از تاريخ زندگيتان را فراموش كنيد. اين كار نشدني است همانطور كه هيچ قدرتي نميتواند بخشي از تاريخ بشر را مدفون كند. استاد، تكههاي شكسته كوزهاي را از زير خاك بيرون كشيد، تميزش كرد و ادامه داد: شجاعانه با خاطرات بد روبهرو شويد. حتي بگرديد و آنها را از دل زندگي بيرون بياوريد. به آنها نور بتابانيد تا زواياي مختلفشان را بشناسيد. آنها را بپذيريد و بسنجيد. آن وقت ميتوانيد براي هر خاطره در نسبت با كل دوران زندگيتان وزن درستي قائل شويد. بعدكولهبار زندگيتان سبك ميشود».