گلهاي ترنج وسط فرش، قرمز هستند؛ مثل شمعدانيهاي حياط خانه پدري كه وقت قالي شستن، مادرم كفاش را جارو ميكرد و بعد فرش را بر آن ميگستراند و شيلنگ آب را ميگرفت روي آن. قالي شستنهاي تابستاني براي بچهها، حال و هواي ديگري داشت. خنكاي آب، هُرمِ گرم تابستان را از تنمان ميگرفت اما آويزان كردن فرشها سخت بود؛ بار گراني كه بر دوش مادران بود و آنها با شوق پاكيزگي خانههايشان، به جان ميخريدند و خم به ابرو نميآوردند. گلهاي قرمز فرش نشستهاند در زمينهاي روشن، به روشناي دل همه زنهاي ديارم كه در گذشتهاي نهچندان دور، آب از چاه ميكشيدند و مينشستند به شستن شستنيهايشان در تشتهاي بزرگ.
خانه تكاندن اين روزهاي ما، با نياكانمان متفاوت است. رنگ و طرح كاغذ ديواري، برق انداختن سراميك و پاركت، تعويض لوازم منزل، تغيير دكوراسيون و كمك گرفتن از شركتهاي خدماتي هرگز به اتاقهاي ذهن قديميها راه نبرده بود. ساليان بسيار كدبانوهاي گيلانزمين، حصيرهايشان را ميبردند لب رودخانه تا كفپوشهاي سنتي خانههاي كوچكشان را بشويند و دوباره بگسترانند؛ به اين اميد كه بهار با همه شكوفهها و جوانههايش از راه برسد.
بر پردهها، روبالشيها و طاقچهپوشهايشان با نخهاي رنگي و سوزن، گل و بوته ميدوختند تا نقش و رنگ، زينت خانههايشان باشد. كدبانوهاي گيلانزمين صداي پاي نوروز را كه ميشنيدند، برنج،گندم و عدس برشته ميكردند و رنگدررنگ، حلوا و نان برنجي براي پذيرايي از مهمانهاي عيدشان مهيا ميكردند. در همه اين احوالات كسي كمك به اقوام و همسايهها را از ياد نميبرد و جمعشان در استقبال از بانوي بهار جمع بود.
من اما حالا در تنهايي صبحگاهي خانهام به همه كارهاي بر زمين مانده ميانديشم و گذشته گمشده در غبار زمان.