تاریخ انتشار: ۲۵ اسفند ۱۳۹۵ - ۰۵:۴۱

خانه فیروزه‌ای > مسیحا راد: همه‌چیز تغییر می‌کند. این را تو به من گفته‌ای. نشانم داده‌ای و من یاد گرفته‌ام. می‌گویی ناراحت نباش که امروز حالت خوب نیست، چون فردا دوباره همه‌چیز خوب خواهد شد.

برای همین هیچ‌چیز نمی‌تواند مرا بیش از اندازه تحت‌تأثیر قرار دهد و این خوب است؛ اين باعث می‌شود آرامشی همیشگی داشته باشم.

گاهی آدم فکر می‌کند ثبات بهترین حالت برای زندگی و دنیاست. ولی حقیقت این است كه هیچ‌چیز در جهان - آن‌طور که به نظر می‌آید - ثابت نيست. همه‌چیز در جهان تغییر می‌کند و در گردش است، اما نظم گردش‌ها و تغييرها باعث می‌شود احساس کنیم جهان از ثبات برخوردار است. این‌که فصل‌ها پشتِ سرِ هم می‌آیند و می‌روند نشانه‌ی نظم خاص جهان است نه ثبات آن، که اگر ثبات وجود داشت تمام فصل‌ها یکی بودند.

تغییر، اتفاق زیبایی است که همیشه در حال رخ دادن است. هرچند بیش‌تر وقت‌ها حواسمان به زيبايي تغيير نیست، اما وجود دارد و همین که وجود دارد، دنیا را جای خوبی برای زندگی کرده است.

* * *

چیز‌هایی در جهان وجود دارند که نمی‌توان گفت حضور‌شان ناشی از نظم است. حتی نمی‌توان گفت ثبات دارند. انگار پدیده‌ای ازلی و ابدی هستند. می‌دانم این ویژگی تنها برای توست. پس حرفم را این‌طور اصلاح می‌کنم: یک قدم عقب‌تر از ازلی و ابدی‌بودن، یک درجه پایین‌تر. آخر از وقتی یادمان می‌آید بوده‌اند و انگار تا بی‌نهایت ادامه
دارند.

آب، یکی از آن‌هاست. همین آب که وقتی به صورتم می‌خورد حالم را خوب می‌کند، وقتی باران می‌شود خوشحالم می‌کند و زمانی که تشنه‌ام، تشنگي‌ام را برطرف می‌کند. آب هم در حالت‌های گوناگوني ظاهر می‌شود، اما ذاتش هیچ‌وقت تغییر نمی‌کند. لابد کمی پس از روز‌های نخست آفرینش پیدا شد، زندگی را اشاعه داد و هم‌چنان دنیا را زنده نگه داشته است. در نهایت تنها خودت می‌دانی پایان سرنوشت آن کجاست.1

آب از آن آفریده‌هایی است که می‌شود در موردش فکر کرد و قصه بافت. همین که از وجودش همه‌چیز زنده می‌شود بهترین سوژه برای نوشتن از آن است. دیده‌ای چه‌طور جاری می‌شود؟ وقتی روی زمین می‌ریزد از هر سو راه می‌گیرد و می‌رود. یک جور رهایی خاص در ذاتش وجود دارد. محدود نمی‌شود. وسعت می‌گیرد و با وسیع‌شدن، زندگی را یادم می‌آورد.

گاهی به این فکر می‌کنم جان هر انسان شبیه به آب است. روان و آزاد و نا‌محدود. کافی است خواب سراغ چشم‌هایت بیاید، کافی است پلک‌هایت روی هم بروند. جانت می‌دود و از تو دور می‌شود و هم‌زمان به چند جا سرک می‌کشد. جالب این‌جاست كه جان هم از ابتدای آفرینش بوده است، جزء همان اولین‌ها است. لابد نسبت نزدیکی با هم دارند آب و جان.

همه‌چیز تغییر می‌کند. آفریده‌هایی وجود دارند که با آن‌ها جهان را تغییر می‌دهی و زنده می‌کنی. آفریده‌ای مثل آب که زندگی می‌بخشد و همه را شاد و سیراب می‌کند. دنیا را سبز و تشنگی پرنده‌ها را ر‌فع می‌کند تا هم‌چنان آواز بخوانند.

* * *

به من یاد داده‌ای اگر امروز کمی خسته‌ام، اگر به انتظار روزي شاد و پر انرژی نشسته‌ام، بلند شوم سری به خیابان بزنم. باران می‌تواند تمام خستگی‌ام را بشوید و امروز را همان روز شاد کند.

می‌دانم اگر امروز باران نبارد، فردا، پس فردا یا روزهای آینده بالأخره می‌بارد. می‌دانم هیچ‌چیز به همین حالت نمی‌ماند. مرا به آب و باران - به آفریده‌هایی که مظهر آرامش‌اند - وعده داده‌ای و همین باعث می‌شود همیشه آرام باشم.

آن نسبت دیرینه‌ی آب و جان حالا بیش‌تر از هر زمان دیگری جلوه‌گری می‌کند. به من وعده‌ی باران داده‌ای و روحم صدای این دعوت را شنیده است. آرام شده است. حالا زمانی که چشم می‌بندم از هرسو که بتواند راه بگیرد، می‌رود. پی آفرینشی که شاید هم‌خانواده‌ی آب و باران است.

 

1. اشاره به آیه‌ی 30 سوره‌ی انبیاء: وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ (و هر چيز زنده‏‌اى را از آب پديد آورديم آيا [باز هم] ايمان نمی‌آورند؟)