به اداره رسيدم. صداي آقاي سالاري و فرهمند تا آخر سالن ميآمد. ظاهرا باز سرشان خلوت شده و از بيارباب رجوعي، ميزگردي تشكيل دادهاند. وارد اتاق شدم. آقايسالاري گفت: «آقا مصطفي شما بگو. عيد، شمال بيشتر ميچسبه يا جنوب؟»
همانطور كه كتام را به جالباسي آويزان ميكردم، گفتم: «به آدماش بستگي داره! من كه برنامه دارم اگه خدا بخواد مثل پارسال برم جنوب!» آقاي سالاري، رو كرد به آقاي فرهمند و گفت: «بفرما مهندس، تحويل بگير! درستش هم همينه. آخه اونجا ارزونيه. ميري چار تا جنس هم مياري. هم فاله هم تماشا!» فهميدم دوهزاري آقاي سالاري خوب جا نيفتاده. به كنايه گفتم: «البته جنوبي كه من ميرم رنگش طلائيه و اينقدر با كلاسه كه شخص اول مملكت هم همونجا ميره!»
با همسرم برنامه ريخته بوديم كه امسال هم مثل پارسال، تعطيلات را بريم جنوب. به قول آقاي سالاري «هم فاله و هم تماشا» هم سياحتي ميكنيم و هم زيارتي و هم هزينه كمتري روي دستمان ميماند. اما خود سفر يكطرف و همسفرش يكطرف. وقتي با خانواده باشي و دوستان و آشنايان خوشسفرت هم باشند، طعم سفر دلانگيزتر ميشود. امسال، همه متأهلهاي هيئت محله قرار بود يك اتوبوس رو دربست بگيريم و بيشتر خوش بگذرانيم. خيلي صفا دارد وقتي لحظه تحويل سال روي خاكهاي گرم جنوب و كنار كساني باشي كه چندين سال هست كه زير همين خاكهاي گرم هستند تا راه را گم نكنيم.
و هر از چند گاهي يكييكي سر برآورده و از زير خاكها به روي دوش هموطنانشان با افتخار قرار ميگيرند تا فراموش نكنيم امنيت الان ما از كجاست! امنيتي كه ميتواني به وسيله آن خودت و خانوادهات را به دل جاده بسپاري و تعطيلات عيد را خوش بگذراني! و نور علي نور ميشود وقتي آنجا هستي و ميفهمي كه شخص اول مملكت هم با تو همسفر شده. همهچيز ارزان نيست بلكه صلواتي است! از ميز و مبل و تشريفات خبري نيست. هر كسي، با هر پست و مقامي كه باشي اينجا نميتواني منممنم كني چرا كه موقعيت فعليات را مديون همينها هستي! حالا لحظهشماري ميكنم تا سفر آغاز شود. سفري به درخشش طلايي طلائيه!