او كه نسبشناس معروف عرب بود، قبيله كلابيه كه شهرت مردان پاكسرشت و پهلوانش زبانزد بود را معرفي كرد. عقيل به امر علي بن ابيطالب(ع) به سراغ خانه حزام بنخالد (از ارادتمندان مولاي متقيان) رفت و دخترش فاطمه كه در نجابت و بصيرت ممتاز بود، براي برادرش خواستگاري كرد. پدر او، در كمال صداقت گفت: «شايسته اميرالمومنين يك زن باديهنشين با فرهنگ ابتدايي باديهنشينان نيست. او با يك زن كه فرهنگ بالاتري دارد بايد ازدواج كند».
عقيل پس از شنيدن سخنان وي گفت: «اميرالمومنين از آنچه تو ميگويي خبر دارد و با اين اوصاف ميل به ازدواج با او دارد». پدر امالبنين عليهاالسلام از عقيل مهلت خواست تا از مادر دختر سؤال كند. همسر او كه قلبي مالامال از عشق به امامت داشت گفت: «اي حِزام به خدا سوگند من او را خوب تربيت كردهام و از خداي متعال خواستارم دخترم سعادتمند شود و در خدمت به آقا و مولايم اميرالمومنين موفق باشد. پس او را به مولايم تزويج كن».
قمر بنيهاشم، جعفر، عثمان و عبدالله، 4دسته گل بانوي ادب به پيشگاه اسلام بودند. بهخاطر 4پسرش او را ام البنين ميخواندند. تمام ايشان در كربلا در ركاب امام زمانشان به شهادت رسيدند. اما معرفت امالبنين نسبت به خاندان اهلبيت، برگ زرين ديگري در زندگي ايشان است؛ بعد از جريان كربلا وقتي بشير وارد مدينه شد و خبر شهادت فرزندانش را به او داد در كمال صلابت فرمود: «همه فرزندان من و هر آنچه زير آسمان كبود است فداي حسين بن علي».
چراغ پر فروغ آن بانو در سيزدهم جمادي الثاني و در سال 64ه.ق خاموش و ايشان در قبرستان بقيع مدفون شد. اما چراغ پيامش برايمان همچنان تابان است. پيامي كه ميگويد محور تمام لذتها، آرامشها، داشتن فرزندان صالح و گرماي خانواده، بانوي خانه است. اگر صفا و صميميت در زندگي علي عليهالسلام و حضرتامالبنين موج ميزد بهخاطر دقت نظر مولا در روز اول هنگام انتخاب همسرشان بود. و اينجاست كه معلوم ميشود: «هر چه پَر قنداق آدم گذاشتند، پر كفنش هم ميگذارند».