درصورتي كه خيليها يكيدو ساعت قبل از پرواز خودشان را به فرودگاه رساندهاند و منتظر نشستهاند، تو همچون اسطورهها وارد ميدان ميشوي و فخر ميفروشي و خيلي شيك و مجلسي سوار هواپيما ميشوي و با نگاهت به بقيه ميفهماني كه از من ياد بگيريد، ببينيد چگونه بدون هيچ معطلي و علافي آمدهام و سوار ميشوم. ولي امان از آن موقعي كه از پرواز جابماني، همان اسطوره مذكور، طوري اُبهتش فرو ميريزد كه چنان افتد و داني. راستش اينكه چرا من هميشه كارهايم را به دقيقه نود موكول ميكنم علتش را خودم هم نميدانم؛ اما به خوبي ميدانم ما آدمهاي دقيقه نودي آدمهاي فوقالعاده خاص و البته عجيب و غريبي هستيم. شايد توكلمان به خدا بيشتر از بقيه است، شايد ريسك پذيريمان بالاتر از حد مُجاز است، شايد هم كلا آدمهاي بيخيالي هستيم و شايد خيلي دلايل ديگري كه هنوز كشف نشدهاند... .
مثلا خود من، جمعه هفته گذشته آزمون مهمي داشتم كه حداقل نياز به يكماه مطالعه مداوم داشت. اما طبق همان قاعده دقيقه نودي بودنم، خواندن براي اين آزمون را هم به دقايق پاياني موكول كردم؛ يعني يكيدو هفته مانده به آزمون، درسخواندن را شروع كردم. هر چه به روز آزمون نزديكتر ميشدم خواندنم شدت بيشتري ميگرفت؛ درست مثل حملات زهردار يك تيم فوتبال كه قافيه را باخته و در دقايق انتهايي بهدنبال جبران نتيجه است. من هم بازيكني بودم كه مدام توپها را جلوي دروازه حريف ارسال ميكردم و به قول فردوسيپور يكپارچه حمله شده بودم.
بالاخره صبح روز آزمون وقتي كه با سؤالات روبهرو شدم، شايد براي نخستينبار در عمرم از دقيقه نودي بودنم حسابي پشيمان شده بودم چرا كه اگر اينبار از آن قاعده مسخره پيروي نميكردم شايد پيروزي شيريني نصيبم ميشد؛ سؤالاتي كه با كمي خواندن بيشتر، راحت ميشد از پسشان برآمد. تا آن لحظه هميشه از اينكه من از پيروان اين قاعده بوده و هستم احساس باهوشي و زرنگي خاصي داشتم اما آن لحظه هرگز. تا قبل از آن لحظه هميشه از دقيقه نوديبودن لذت ميبردم اما آن لحظه بيشتر احساس تنفر داشتم تا لذت. خلاصه اينكه دقيقه نوديبودن اگرچه گاهي اوقات حس زرنگي را به تكتك سلولهاي آدم تزريق ميكند اما گاهي هم بد موجبات حالگيري را فراهم ميكند، همچون حال من سر جلسه آن آزمون كذايي.