يك سال عيد باجناقجانم به اتفاق خانوادهاش آمدند تهران. با جناق و خانواده چهار نفر بودند و چون خواهرزادهاش را هم با خودشان آورده بود، ميشدند پنج نفر. يكي دو روز خوش و خرم توي خانه به مهمان و مهمانبازي گذشت. بعد ناگهان در برابر يك پيشنهاد عجيب قرار گرفتم: «بياييد برويم شمال!»
- شمال؟
البته شمال رفتن به خودي خود بد نيست. ولي مشكل اينجا بود كه ما 9 نفر بوديم و يك ماشين بيشتر نداشتيم. اما از آنجا كه توجيه، مشكلگشاي هر مشكلي است، ما نيز دست به اين عمل مشكلگشا زديم.
توجيه ما و آنها اين بود: بچهها كوچكند و توي ماشين جا ميشوند. آن موقعها هنوز بستن كمربند ايمني اجباري و قانوني نبود و روي صندلي جلو دو نفر ميتوانستند بنشينند. تازه اگر يكي از آن دو نفر بچهاي هم داشت ميتوانست آن طفلك را توي بغل بنشاند.
من ميدانستم اين راه دراز با اين همه آدم خيلي سخت است، گفتم: «بياييد تا سد كرج برويم. انگار رفتهايم شمال.»
همه گفتند: «نه. خسيس بازي در نياور.»
گفتم: «موضوع خسيس بازي نيست. من كه رانندهام و جايم خوب است ولي شماها توي اين ماشين كنسرو ماهي تُن ميشويد.»
گفتند: «اشكالي ندارد. عوضش خوش ميگذرد.»
دست بردار نبودند. گفتم: «خب، اول تا سد كرج ميرويم، اگر اذيت نشديد و راحت بوديد، تا شمال ميرويم.»
من مطمئن بودم تا همان جا هم دوام نميآورند. يعني ميگفتم نرسيده به كرج خودشان ميگويند سروته كنيم و برگرديم. هوا خيلي خوب و آفتابي بود. من و باجناق جان و پسر جوانش نشستيم جلو. همسرم و خواهرش و خواهرزادهاش و دو پسرم و دختر باجناق جان يعني 6 نفر ريز و درشت رفتند عقب نشستند.
توي راه عينهو انسانهاي سفرنكرده هي لطيفه گفتند و ترانه خواندند و خنديدند كه نفهميديم كي رسيديم كنار درياچهي سد. جاي شما خالي، ناهارمان را خورديم و گفتم: «خب ديگه. برگرديم.» همه جيغ و داد كه نه، ما كه نصف راه را آمدهايم. بقيهاش را هم برويم.»
آهي از اعماق وجودم كشيدم: «اي بابا.»
اي بابا ندارد. سفر و كلاً هر چيزي پايه ميخواهد. وقتي پايهها جورند تو نميتواني ناجوربازي در بياوري. آن سال و آن تعطيلات ما تا چالوس رفتيم و به سلامتي برگشتيم. توي راه برگشت مدام از صحنهاي تعريف ميكرديم كه فوقالعاده بود.
درست است كه ويلا گيرمان نيامد و اتاقي را در خانهاي اجاره كرديم، ولي چشمهاي اهل و عيال صاحب آن خانه موقعي كه يكي يكي از ماشين پياده ميشديم تماشايي بود. او ميشمرد و ما بينهايت بوديم.
تصويرگري: فرينا فاضلزاد