كه شوخي كني و باز دعوت كني به خانه ترانهات؛ خانهاي كه خانه همه ما بود. ميدانم پراكنده مينويسم اما انتظار نداشته باش بعد از اين شوك بزرگ، قلم همان قلم و زبان همان زبان باشد. دير زماني نميگذرد كه براي تسلاي خاطر داغدارت بعد از فوت مادر مهربانت به اكباتان آمديم و با لبخند و مهري كه انگار در ذات و هستيات حل شده بود به استقبالمان آمدي و در بدرقه گفتي چرا به خانۀ ترانه نميآيي؟ گفتم ميداني كه خيلي به جلسات ترانهخواني نميروم كه گفتي پس با گروهت بيا و اجرا كن و آمدم و اجرا كردم.
روز اجرا با بزرگواري تأخيرمان را در حضور بر صحنه به رويمان نياوردي و باز هم با همان لبخند هميشگي و مهرباني ذاتي بدرقهمان كردي؛ همان مهري كه سال 85ورود مرا به آلبوم سلام آخر پذيرا شد تا يكي از بهترين آلبومهاي موسيقي پاپ بعد از انقلاب رقم بخورد. سلام اي غروب غريبانه دل/ سلام اي طلوع سحرگاه رفتن/ سلام اي غم لحظههاي جدايي/ خداحافظ اي شعر شبهاي روشن... و كجا و كي ميتوانستم به امروز نينديشم كه سلام آخر را براي تو بخوانم و بنويسم؟ دغدغه صنف و كانون ترانهسرايان را داشتي و يادم نميرود كه نخستين جلسه را در مطبت برگزار كردي و گفتي ترانهسرايان بيمه و تشكيلات صنفي ميخواهند. اين همه جوان چرا بايد بيسامان و بيسرپناه باشند و صنفي اگر باشد...
صنف محقق نشد افشين جان، اما اين باعث نشد ذرهاي از تعهد تو براي پيگيري مشكلات جوانان ترانه كم شود؛ حتي با آنها كه به قول تو آبرو و اعتبار ترانه داخلي را با ترانههاي رايگان و فلهاي به خطر انداخته بودند، مهربان و رئوف بودي كه اگر جز اين بود در خانه ترانهات پذيرايشان نبودي. نگران جان و جهانت بودي. اين را از صفحه پرتعداد اينستاگرامت ميشود، فهميد.
نگرانيات براي كودكان كار، براي مشكلات معيشتي مردم، براي اصلاح رفتارهاي جمعي و فردي تكتك افرادي كه ميشناختي و نميشناختي. هنرمند متعهد يعني همين. نه چشم بسته كسي را ستودي و نه قلمت را فروختي و سرسپرده اين جناح و آن جناح سياسي شدي.
مستقل و شريف بودي. همه دردم همين است كه روزگار بهترينِ ترانه را برد؛ كسي كه هم در رفتار و گفتار شايسته و بايسته بود و هم در ترانه. به يقين نه بهعنوان دوست و همكار كه بهعنوان كارشناسي از ترانه معتقدم كه نسل بعد از انقلاب بهترين و كارآمدترين ترانهسراي حماسهسرايش را از دست داده است. شاهد اين مدعا تعداد بيشمار ترانههاي وطني و حماسي توست كه در دل هر عاشق وطن و عاشق ايراني نشست و زمزمه مرد و زن شد. عاشق وطنت بودي و اين را از تكتك كلمات ترانههايت ميتوان شنيد.
شاعر ماندنياست افشين جان و ماندني سربلند و شنيدني روزگارِ ترانه ما تويي. روزها و شبهاي بيتو سخت ميگذرند اما گرد فراموشي بر نام بلند تو نخواهد نشست. خاصيت اين عشق همين است؛
عاشقش را ميكشد اما سربلند جاودانهاش ميكند. آنقدر از عشق و از وطن گفتي كه عشق دوريات را تاب نياورد و از خانه ترانه به خانۀ خويش رهنمونت شد. تصادف بهانه است افشين جان. اين جان عاشق تو بود كه به ذات عشق پيوست. مگر چقدر تاب دوريست عاشق و معشوق را؟ دلم برايت تنگ ميشود برادر بزرگ ترانه. خداحافظ صاحبخانه ترانه. خداحافظ افشين يدالهي عزيز. خداحافظ جانِ ترانههاي عاشقانه.
- ترانهسرا و خواننده