در خرمروزگار شور و شكوه شگرف و شگفتِ شكفت، در بهار شكوفهبار، در گلزار دلفريب بزيب از هزارانهزار نگار، درافكنند و خاموشي و بيجنبوجوشي دير باز و دلازار را در هم شكنند و خواب سرد و سربين و مرگآيين زمستاني را كه گرانتر و بتاوانتر و زيانبارتر از خواب خرگوشي است و از بيهوشي بپريشند و برآشوبند و پاك، خس و خاشاك پژمردگيها و افسردگيهاي خزاني را ، بهره جوي از گرماي دلاراي و جانافزاي خورشيد: آن كان و كانون همايون و تابناك مهر و اميد، بسترند و بروبند.
آري! بهار، ديگر بار، به مهر و ياري، از راه رسيده است و خورشيد به كردار پادشاهي گرمخوي و جانآگاه، نيرومند و ورجاوند، بر گاه برنشسته است و گيتي كه از رنج و شكنج تيرگي و سرماي جانكاه، با دلي پردرد و بگرد، فغان برميآورد و آه، سرمست و شادان از بخت بلند دلخواه، از ماهي را تا به ماه، برخوردار از فرّ فروردين و بهار، شكفته و شاداب ميدارد و به تب و تاب ميآرد و درگيرودار شاهوار رستاخيزي دلانگيز، به شور و شرار.
نوروز پيروز دلافروز و بهار مهرآميز جانآويز و سال هزار و سيصد و نود و شش بر يكايك ايرانيان كه در روي و خوي خرم و دلجوي، گوي از بهار و نوروز درميربايند، همايون باد و بشگون! باشد كه در اين سال فرخنده فال، روزگارشان همواره بكام باد و جان و تنشان بآرام و پدرام! ايدون باد، ايدون!
- چهره ماندگار ادبيات فارسي