بعد در ميان سخنانش جملهاي را گفت كه هر سال ميگويد:
- معلوم نيست تا سال ديگه كدوميك از ما زنده باشيم و كدوم مرده!
نمي دانم اين هشدار ته دل چند نفر را لرزاند. حتما يكي دونفري هم با خودشان گفتند: «تا سال ديگر شايد ما هم يكي از رفتگان باشيم»! من اما همان لحظه ذهنم رفت به سمت يكي دو پيرمرد بدحاليكه ميشناختم و يكي دو مريضي كه با بيماريهاي صعبالعلاج دست و پنجه نرم ميكردند.
اكنون بيش از يك سال از آن مراسم گذشته است؛ يعني واعظ محترم امسال هم در پايان مراسمش گفت: «معلوم نيست تا سال ديگه كدوم يك از ما زنده باشيم و كدوم مرده»! بيآنكه بداند چند نفر از مجلسيان پارسال تاكنون مرده اند!
- واقعه!
به ضرورتي كه بسياري از نزديكانم ميدانند، چند ماهي است بيشتر گذارم به بهشت زهرا(س) ميافتد؛ دستكم هفتهاي يك بار. يكي از همان بارهاي اول، راه افتاده بودم بين قبور و اسامي رفتگان را ميخواندم و به سال تولد و مرگشان توجه ميكردم. كموبيش ديده و شنيده بودم كه مرگ پير و جوان و كودك نميشناسد اما آن روز به طرز عجيبي ذهنم درگير اين موضوع شد. در ميان رفتگاني كه در كنار هم آرميده بودند، هم پيرمرد صد ساله ميديدي، هم كودك دو سه ساله! هم متولدين دهه 20 و 30 بودند، هم متولدين دههاي 60 و 70 و 80 و 90! يك آن با خودم گفتم:
«اگر هماكنون مردگان اين قطعه سر از خاك برآرند و با همان ظاهري كه زندگي ميكردند، همين جا جمع شوند، اين جمع هيچ تفاوتي با جمعيتي كه هر روز در ميدان وليعصر، انقلاب يا ونك ميبينيم، ندارند»!
پس به راستي مرگ سراغ چه كساني ميرود؟ كي سراغ ما ميآيد؟
- فراموشي!
به ياد دارم چند سال پيش به سنت هر سال در ايام نوروز همگي جمع شده بوديم در منزل پدر. تقريبا همه بودند؛ به جز رفتگان به ديار ابد! و البته يكي از بستگان «مهم!» كه در مسافرتي دور به سر ميبرد. همه گفتند و خنديدند و از هر دري سخنها رفت اما گمان نميكنم حتي يك نفر از آن جمع به يادش بود كه آن يار سفر كرده نيست و چرا نيست؟بعد يادم آمد كه هر سال بسياري از همكاران اداريام بازنشسته ميشوند و به فاصله يكي، دو هفته فراموش! بسياري از دوستانم ميميرند و ما به سرعت برق و باد به زندگي خود برميگرديم! ما با فراموشي زندهايم!
- شاعر و پژوهشگر ادبيات