حسین شریعتمداری در ستون سرمقاله روزنامه کیهان با تیتر«این هووها دلسوزترند»،نوشت:
1- آقای روحانی در اظهارات دیروز خود نیز مانند گذشته به جای آن که سخنان خود را با استدلال و شاهد و سند همراه کنند، به استعاره و تشبیه روی آورده و مثلا درباره برجام گفتهاند؛ «هووهایی که بارها به قصد کشتن این فرزند، یعنی برجام تصمیم گرفته بودند نمیتوانند سرپرست خوبی برای آن باشند بلکه همانهایی که تمام تلاش شبانهروزی خود را برای این توافق کردند باید مسیر را تا آخر ادامه دهند»!
اولا؛ میتوان تشبیه آقای روحانی را به این صورت نیز مطرح کرد و آن اینکه برجام برای دولت شبیه کودکی است که عدهای از او برای مظلومنمایی و جلب ترحم عابران در سر چهارراهها استفاده میکنند. این کودکان معمولا اجارهای هستند و برای کسی که او را در آغوش گرفته، جان و سلامت کودک کمترین اهمیتی ندارد، بلکه برای او مبالغی که با این مظلومنمایی از عابران دریافت میکند، حائز اهمیت است. آیا مصلحت اینگونه کودکان در آن نیست که از دست مادرنماها باز گرفته شوند تا سلامت و آینده آنها تضمین شده باشد.
ثانیا؛ کاش جناب روحانی به یکی از دستاوردهای ارزنده و قابل توجه برجام که بارها وعده آن را داده بودند، اشاره میکردند و بعد از ضرورت حفظ آن سخن به میان میآوردند! ایشان به صراحت اعلام کرده بودند؛ «امروز - 23 تیر 94- به ملت شریف ایران اعلام میکنم که طبق این توافق، در روز اجرای توافق، تمامی تحریمها، حتی تحریمهای تسلیحاتی، موشکی هم به صورتی که در قطعنامه بوده، لغو خواهد شد. تمام تحریمهای اقتصادی شامل مالی، بانکی، بیمه، حمل و نقل، پتروشیمی و فلزات گرانبها به طور کامل لغو خواهد شد و نه تعلیق و حتی تحریم تسلیحاتی هم کنار گذاشته میشود.»
اکنون باید پرسید کدامیک از آن وعدهها تحقق یافته است؟ که به قول آقای دکتر روحانی «حفظ آن باید مهمترین مسایل سیاسی، داخلی و اقتصادی باشد»! بدیهی است تشبیهات شعرگونه نمیتواند پاسخ این پرسش اساسی باشد. آقای روحانی چند روز قبل و در جشن هستهای نیز برجام را به ابر بارانزا تشبیه کرده و گفته بودند؛ «باران رحمت برجام بر مردم نازل شده است»! که بهتر بود میفرمودند ابر برجام را با امتیازات فراوانی که دادیم، بارور کردیم ولی به جای آسمان ایران در آسمان آمریکا باریده است!
2- آقای روحانی فرمودهاند؛ «آنچه در سال 92 وعده دادیم که چرخ سانتریفیوژها بچرخد، میبینید که مدرنترین سانتریفیوژها یعنی IR8 میچرخد و چرخ اقتصاد هم میچرخد»!
در این خصوص باید گفت؛ چرخ نزدیک به 20 هزار سانتریفیوژ میچرخید ولی دولت شما بیش از 12 هزار سانتریفیوژ را از چرخش انداخت - متن برجام - و چرخ اقتصاد نیز ماجرای دیگری دارد که به آن اشاره خواهیم کرد و اما آقای رئیسجمهور درباره سانتریفیوژ IR8تمام ماجرا را نگفتهاند و آن، این که الف: فقط یک دستگاه سانتریفیوژ IR8 در اختیار داریم که ساخت آن نیز به دولت کنونی ربطی ندارد بلکه طراحی و ساخت اولیه آن به دست دانشمندان هستهای کشورمان که برخی از آنها در دولت آقای روحانی کنار گذاشته شدهاند، صورت گرفته بود؛ دانشمندانی که امروزه از سوی برخی کشورهای عربی با حقوقهای کلان به کار دعوت شدهاند که خوشبختانه نپذیرفتهاند.
ب: مطابق برجام تا 8 سال و 6 ماه دیگر فقط میتوانیم 29 عدد سانتریفیوژ IR8 بسازیم و پس از آن اجازه دادهاند تا 30 عدد ساخته شود. اما نکته درخور توجه آن که برای آزمایش کارآمدی سانتریفیوژهای IR8 بایستی حداقل 164 عدد از آن را در اختیار داشته باشیم تا یک خوشه و زنجیره تشکیل داده و تست شوند. بنابراین یک عدد IR8 درحالی که حداقل تا 9 سال دیگر اجازه تولید 164 عدد را نداریم، چه دستاوردی است؟
آقای روحانی در جای دیگری با افتخار گفته بودند که امروزه میتوانیم آبسنگین صادر کنیم! و توضیح نداده بودند که 5+1 ما را مجبور کردهاند آبسنگین تولید شده خود را به خارج از کشور بفرستیم! کجای این دستاورد است؟
3- رئیسجمهور محترم خدا را شکر کردهاند که آنچه را در سال 92 به مردم ایران وعده داده بودند، عمل کردهاند و میفرمایند؛ «در سال 92 آنچه به مردم عزیز ایران در انتخابات اعلام کردیم، نجات اقتصاد ایران، احیای اخلاق و تعامل سازنده با جهان بود»! و میفرمایند «از رکود تورمی فاصله گرفتهایم»! که باید پرسید؛ در کدام عرصه اقتصادی از رکود فاصله گرفتهایم؟ تعطیلی نزدیک به 60 درصد کارخانهها و مراکز تولید؟! بیکار شدن انبوهی از کارگران؟! رکود فاجعهآمیز در بخش مسکن؟! و...؟!
گفتهاند، در رشد اقتصادی از منفی 7 درصد به رشد بالای 7 درصد رسیدهایم و توضیح ندادهاند که نزدیکترین اقتصاددانان حامی دولت نیز این رقم را حتی با احتساب نفت، در حد 3 درصد میدانند - بانک جهانی نیز همین رقم را اعلام کرده است - و از این جهت نه فقط رشد نداشتهایم بلکه عقبگرد هم داشتهایم.
فرمودهاند؛ « از تورم 40 درصد به 7 درصد در اسفند سال گذشته رسیدیم»! در این خصوص گفتنی است آقای روحانی تاکنون برای تورم قبل از 92 ارقام متفاوت 40 درصد، 45 درصد و 51 درصد را اعلام کردهاند که به قول یکی از اقتصاددانان حامی دولت، نشان میدهد آمار اعلام شده از سوی ایشان اعتبار چندانی ندارد!
و اما ایشان خود به درستی گفته بودند ملاک تورم جیب مردم است و نه آماری که دولت اعلام میکند. آیا جیب مردم تورم را تک رقمی نشان میدهد یا به قول آقای محمد هاشمی میزان واقعی تورم در دولت آقای روحانی 50 درصد است. این تورم فاجعهآمیز را فقط با مراجعه به گذران معیشتی مردم به وضوح میتوان دید.
4- آقای روحانی، به افتتاح طرحهای مختلف نیز اشاره فرمودهاند که کاش توضیح میدادند؛
اولا؛ آیا برخی از مراکز و به عنوان مثال فلان کارخانه که 6 سال است افتتاح شده و به کار مشغول است نیاز به افتتاح مجدد دارد؟ ثانیا؛ چند درصد از طرحهایی که این روزها در آستانه انتخابات، یکی پس از دیگری افتتاح میشوند، به دولت ایشان مربوط است؟! ثالثا؛ آیا افتتاح پشت سرهم این طرحها که برخی از آنها افتتاح مجدد است به انتخابات ربطی ندارد؟ رابعا؛ اگر صدا و سیما به خاطر آن که آقای روحانی رئیسجمهور مستقر است، خود را ملزم به پوشش سخنرانیهای ایشان - نظیر آنچه دیروز ایراد فرمودند - و یا گزارش افتتاح طرحها میداند، آیا چنانچه موارد یاد شده نظیر افتتاحهای مجدد، و افتتاح طرحهایی که حاصل کار دولت کنونی نیست و... را مشاهده کرد، به عنوان وظیفه و رسالت خبری خود نباید این موارد را هم به اطلاع مردم برساند؟!
5- رئیسجمهور محترم از «احیای اخلاق» و «حقوق شهروندی» به عنوان دستاوردهای دیگر دولت خود یاد کردهاند که باید پرسید آیا ناسزاها و اتهاماتی نظیر آنچه در پی میآید و فقط اندکی از بسیارهاست و در حق منتقدان روا داشتهاند، نشانه «اخلاق»! است؟!
«بیسواد، بیشناسنامه، مزدور، کاسب تحریم، کودکصفت، حسود، بزدل، ترسو، جیببر، بیقانون، مستضعف فکری، بیکار، متوهم، غوطهور در فساد، سوءاستفادهگر، خرابکار، عقبمانده، تازه به دوران رسیده، عصر حجری، هوچیباز، منفیباف، یأسآفرین، ناشکر، باید به جهنم بروند، انقلابیون نفهم، یک مشت لات و...»!
6- آقای دکتر روحانی در اظهارات دیروز خود، «شفافسازی» و «آزادسازی» و «گردش اطلاعات» را نیز از جمله دستاوردهای دولت خود نامیدهاند! که در این خصوص کافی است به این نکته اشاره شود که دولت یازدهم در پنهانکاری و پیشگیری از گزارش عملکرد خود به مردم و حتی گزارش به مراکز رسمی و نظارتی نظیر مجلس شورای اسلامی به اندازهای اصرار داشته است که حتی حامیان دولت از آن با عنوان «دولت محرمانهها»! یاد میکنند. نمونه بارز آن خودداری از اطلاعرسانی درباره مذاکرات بود که به فاجعه برجام منتهی شد و یا جلوگیری از ارائه اطلاعات مربوط به قراردادهای نفتی IPC و...
7- رئیسجمهور کشورمان از «ایجاد اشتغال» در دولت خود یاد کردهاند که مخدوش بودن این ادعا نیز مانند بقیه موارد نیازی به شرح و توضیح ندارد و کافی است به خیل بیکاران، چه آنها که در اثر رکود فاجعهبار شغل خویش از دست دادهاند و چه آنان که در پی اشتغال هستند، توجه شود. گفتنی است دولت رسما اعلام کرده است، کسانی را که فقط یک ساعت در هفته کار میکنند نیز در فهرست افراد شاغل جای داده است! و یا وزیر محترم کار اعلام کرده بود که هر پنج دقیقه یک نفر به خیل بیکاران اضافه میشود و...
8- و بالاخره در اینباره گفتنیهای فراوان دیگری نیز هست، نظیر مدیریت اشرافی دولت، پرداختهای نجومی به مدیران نورچشمی، این ادعا که برجام سایه جنگ را از سر ملت دور کرده است! و یا اینکه قرار است، در دولت از جوانان استفاده شود! و... که به آنها خواهیم پرداخت.
- کابوس احمدینژاد
احمد غلامی . سردبير روزنامه شرق در ستون سرمقاله این روزنامه نوشت:
احمدینژاد مثل بختک روی سیاست ایران افتاده و تحلیلگران، فعالان سیاسی و رسانهها را وامیدارد نادیدهاش نگیرند، حتی اگر این توجه از روی اکراه و انکار هم باشد، برای او نعمتی است، مهم دیدهشدن است و وحشت از فراموشی. مردی که میترسد از یاد برود و جایگاهی را که بخت و اقبال و عوامل ديگر برایش رقم زدهاند، از دست بدهد و بشود همانی که بود. سخت است ردای ریاست را دورانداختن و قبای آدمهای معمولی را بر تنکردن. گریز از خود، از احمدینژاد پدیده خطرناکی ساخته است. كسي که از خود واقعیاش میترسد دیگران را میترساند. او مانند بازی احضار ارواح است که تا ظهور نکرده، وهمانگیز و جذاب است؛ اما بهمحض احضار هولناک میشود؛ مثل کابوس طولانی ملتی در خواب. اینک او با حضور مجددش میخواهد تأکید کند مردم هنوز در خواب هستند و بیدار نشدهاند و باز هم خواب میبینند؛ فقط خواب میبینند که بیدار شدهاند. احمدینژاد کابوس بیدارخوابی و خواب بیداری است. در یکی از فیلمهای کوتاه که با دوربین موبایل خبرنگاری برداشته شده، این کابوس عینیت پیدا میکند؛ عدهای احمدینژاد را احاطه کردهاند و پیدرپی سؤال میکنند، احمدینژاد فقط میخندد و جواب نمیدهد، صداها درهموبرهم و کابوسوار است؛ مانند صدای آدمهایی در حال غرقشدن که ناگزیرند به هر چیز چنگ بزنند تا شاید نجات پیدا کنند؛ فریاد یک نفر که چهرهاش در تصویر غایب است انعکاس واقعی این کابوس است: «آقای احمدینژاد چرا جواب نمیدهید و فقط میخندید». احمدینژاد با صورتی مسخشده و خندههای ماسیده بر لب، مانند صورتکی وهمانگیز سرش را بیدلیل به اینسو و آنسو میچرخاند و گهگاه گوشش را نزدیک سؤالکنندگان میبرد و باز بدون اینکه جوابی بدهد، فقط میخندد؛ مثل وقایع آن هشت سال که همه در کابوسی که او به راه انداخته بود، فریاد میزدند و باز او فریادها را نمیشنید و فقط میخندید.
احمدینژاد خود واقعیت است، واقعیتی که از دل سیاست زاده شده، باید به جنگش رفت، باید چشم در چشمش ایستاد، کوتاه نیامد و از او نهراسید؛ مثل زمانی که مردم هشت سال چشمدرچشم و رودرروی سياهي ایستادند و جنگیدند: ما این طرف خاکریز بودیم و دشمن آن طرف خاکریز. علیدوستِ سیاهچرده از ترس، تیربارش را در آغوش میفشرد و در پاسخ فریادهای پیدرپی فرمانده که صدایش میزد: «تیربارچی...»، زیر لب میگفت: «این جنگ به من ربطی ندارد، من نمیآیم». و هرچه بیشتر در گودالی که کنده بود فرومیرفت. فرمانده مستأصل از خشمی که بروزش نمیداد و صدای خشدار از فریادهای مکرر، بالای سر علیدوست ایستاد: «بلند شو علیدوست، الان بچهها را قتل عام میکنند». علیدوست با ترس سرش را بالا آورد و به قامت نحیف فرمانده و لکه خون بزرگی که پهلوی پیراهنش را سرخ کرده بود، نگاه کرد و گفت: «جنابسروان عقبنشینی کنیم وگرنه همهمان را اسیر میکنند و میکشند...»، فرمانده تصمیم گرفت تیربار را از دستش بگیرد و به سربازی که کنارش ایستاده بود بدهد. پشیمان شد، یقه علیدوست را گرفت و با خود از گودال بیرون کشید و کشانکشان بالای خاکریزش برد و همراه او به آن سوی خاکریز پرید و فریاد زد: «چشمت را باز کن، میبینی یک قدم هم نمیتوانیم عقب برویم». دشمن که مانند هجوم ملخ در گندمزار روی خاکریز سیاهی ميكرد، با دیدن آنها گلولهبارانش را آغاز کرد. فرمانده با علیدوست به این سوی خاکریز پریدند و تیربار را روی شانه خاکریز گذاشتند.
علیدوست که دستهایش هنوز از ترس میلرزید، کمکش را صدا زد: «فشنگ، قطار فشنگ را بیاور». باید با واقعیتهای تلخ چشمدرچشم و رودررو ایستاد. خلاصی از کابوس احمدینژاد بدون هزینه نخواهد بود، همانگونه که آمدنش پرهزینه بود؛ وقایع ٨٨ و پس از آن شاهد این ادعا هستند. اینبار به هر جانکندنی است باید از خواب و از این کابوس خلاص شد و به احمدینژاد نه گفت؛ نه به او یعنی نه به عوامفریبی. نه به او یعنی نه به خودفریبی. نه به او یعنی بازگشت هرچیز و هرکس سر جای خود. نه به او یعنی نه به دروغ گندهای که صداقت و سادگی را لوث کرده است و مهمتر از همه نه به او یعنی نه به کابوس جهلی که هشت سال این کشور را در خود فروبرد. اینک احمدینژاد چه بیاید چه نیاید، باید به او و هرکس که تفکری مانند او را نمايندگي میکند نه گفت و بیمحابا رودررویش ایستاد.
- «اصلح» نام رمز چيست؟
عباس عبدي روزنامهنگار در ستون سرمقاله روزنامه اعتماد نوشت:
انسان قدرت زيادي در به بند كشيدن ديگران و نيز محصولات خودش دارد. كلمه يكي از مهمترين اختراعات بشر است و اگر كلمه نبود، ارتباطات انساني نيز پيشرفت نميكرد ولي همين انساني كه كلمه را براي انتقال مفاهيم ذهني و فكر اختراع كرده است، بعضا آن را به صورت وارونه به كار ميبرد و «كلمه» را در بند خود آورده و براي خلاف آن به كار ميبرد. در گذشته شاهد نمونههاي گوناگوني از اين ظلم به كلمات بودهايم. عدالت، آزادي، اخلاق و... هركدام در خلاف مصاديق خود به كار برده شدند و جامعه را از عدالت و آزادي و اخلاق دور كردند. امروز نيز كلمه اصلح بازيچه سياستورزي شده است و مجموعهاي كه اعضاي خود را «صالح» ميدانند، براي تعيين «اصلح»! چنان دچار انشعاب و درگيري كلامي و گفتار ميشوند كه ناظران را از صالحين! نااميد ميكنند. تمامي اينها نيز از آنجا ريشه ميگيرد كه حاضر به پذيرش قواعد درست سياستورزي نيستند.
اگرچه يكي از اركان سياستورزي گفتوگو است، ولي گفتوگويي كه به تفاهم و توافق منجر نشود، نميتواند سياست عملي را يك گام به پيش ببرد. به همين دليل احزاب و جبههها براي معرفي يك نامزد مشترك انتخاباتي به گفتوگو رو ميآورند، ولي هنگامي كه معيار انتخاب و توافق نامزد، ويژگي «اصلح» بودن شود، بهطور طبيعي اين روند با شكست مواجه خواهد شد. چرا؟ به اين دليل ساده كه ما ميتوانيم در برخي رشتههاي ورزشي برترين فرد را انتخاب كنيم. براي نمونه قدرتمندترين وزنهبردار يا دونده يا پرنده را ميتوانيم انتخاب كنيم. اين انتخاب مستقل از نظرات فردي است، كساني كه بتوانند بالاترين ميزان يا طولانيترين فاصله را بپرند، قهرمان هستند، البته مشروط بر اينكه دوپينگ نكرده باشند! ولي در همان ورزش نميتوانيم درباره وزنهبرداري چنين نظري دهيم؟ چون ورزشكاران بايد از جهت وزن مشابهت نسبي داشته باشند تا قابل مقايسه شوند. ولي در سياست هيچ معيار كمّي و قابل سنجش براي تعيين فرد برتر وجود ندارد. بيشتر آنچه به ويژگيهاي فردي اطلاق ميشود، نظرات ديگران درباره آن فرد است و نه ويژگي ذاتي وي. بنابراين چيزي كه معرف فرد اصلح و بيانگر ويژگيهاي ذاتي او باشد وجود خارجي ندارد. اين امر بدان معنا نيست كه همه افراد با يكديگر مشابه هستند. ولي مثل ورزش (آن هم فقط برخي از رشتههاي ورزشي و نه همه آنها) نيست كه معيارهايي مستقل از داوران و ناظران براي سنجش افراد وجود داشته باشد. در انتخاب نامزد اصلح يك مشكل مهم ديگر نيز وجود دارد و آن رأيآوري فرد است. چرا كه بهترين افراد هم تا وقتي كه نتوانند آراي مردم را بهطور معقولي به سوي خود جذب كنند، به درد سياست نميخورند. سياست عرصه بسيج و مشاركتجويي مردم است و سياستمدار بايد قادر به انجام اين كار باشد. اين كار موجب رايآوري او نيز ميشود. ولي مشكل اينجاست كه بسياري از افراد به ويژه در ايران در اين زمينه تجربهاي پس ندادهاند. لذا هركدام خودشان را داراي ظرفيت رايآوري يا مقبوليت ميدانند.
با اين ملاحظات وضعيت اصولگرايان از هنگامي كه يك جناح تندرو اصولگرايان اصطلاح اصلح را در ادبيات سياسي آنان وارد كرد، دچار نابساماني شده است. زيرا مفهوم اصلح روشن است، يعني آن كسي كه «من» تشخيص ميدهم كه او اصلح است. بنابراين «اصلح» نام رمز تبعيت از «من» است. در جريان صلح حديبيه ميان پيامبر(ص) با مشركين مكه، پس از توافق درباره مفاد صلح پيامبر متن توافق را به حضرت علي (ع) انشا كرد كه بنويسد. گفت بنويس بسمالله. نماينده مشركين اعتراض كرد كه ما اگر خداي مورد نظر اسلام را قبول داشتيم كه ديگر وارد جنگ نميشديم. پيامبر پذيرفت چيزي ننويسد، گفت بنويس اين پيمان ميان محمد رسولالله... كه بلافاصله نماينده مشركين اعتراض كرد كه اختلاف ما درباره پيامبري شماست، اگر قبول داشتيم كه موضوعي براي جنگ نميماند. پيامبر پذيرفت و اين دو واژه حذف شد. حالا قضيه از اين قرار است كه اگر قرار باشد از نظر يك شخص يا گروه فرد «الف» اصلح باشد، طبيعي است كه ديگران او را به دليل اصلح بودن رد نميكنند، بلكه او را اصلح نميدانند و اگر ميپذيرفتند اصلح است كه ديگر جاي مجادلهاي نبود. بنابراين تنها راه، تن دادن به آراي اكثريت است. همچنان كه در انتخابات نيز همين قاعده برقرار است.
اكنون بايد پرسيد گروهي كه در ميان دوستان و همفكران خود حاضر نيست به راي اكثريت تن دهد، چگونه حاضر ميشود كه در سطح كلان كشور اساس جمهوريت و اكثريت آرا را بپذيرد؟ اين از همان نكات مهمي است كه بخش تندرو و اصولگرا را دچار بنبست كرده است. كافي است كه به سخنان دبيركل جبهه پايداري در اين باره توجه كنيم كه گفته است تشكل تحت مسووليتش الزامي براي حمايت از گزينه پيشنهادي «جبهه مردمي نيروهاي انقلاب» نميبيند و
تنها اگر نامزد معرفي شده «اصلح» بود، آن موقع پشتيباني از او را «تكليف» خود ميداند. او همچنين خبر داد پايداري، در حال تعيين معيارهاي نامزد اصلح است. آقا تهراني ديروز از مردم خواست براي يافتن نامزد اصلح، نماز جعفر طيار بخوانند. به گزارش پايگاه اطلاعرساني «جبهه پايداري» وي در سخنراني خود گفت: «براي اينكه همهمان به گزينه اصلح برسيم و دلها به سوي اصلح برود و انشاءالله اصلح انتخاب شود و دولت بسيار محكم، قوي و كارآمدي داشته باشيم، در روز وفات حضرتامالبنين(س) مادر حضرت قمربنيهاشم(ع) يك نماز جعفر طيار بخوانيم و از خدا بخواهيم كه انشاءالله همه ما به اصلح و بهترين، راي بدهيم و از انتخاب ما بهترين شخص بيرون بيايد و موجب شادي دل حضرت وليعصر(عج) و رهبر معظم انقلاب و همه مردم عزيز كشورمان باشد.»
«عدهاي ميگويند كه بايد ببينيم مقبول كيست و بعدا خودشان مقبول درست كرده و آمارسازي ميكردند، اين آمارهايي هم كه داده ميشود معلوم نيست چقدر راست باشد.»
البته در سال ١٣٨٤ نيز با همين شيوهها كسي را با هدف شادي دل امام زمان (ع) انتخاب كردند كه امروز نميدانند چگونه انتساب خودشان به آن نامزد را رفع و رجوع كنند؟ اينها همه براي آن است كه انتخاب اصلح نام رمز تبعيت از من و گروه من است ولي چون نميتوانند اين را صريح بگويند، متوسل به نماز جعفر طيار و شادي دل ائمه(ع) ميشوند! اميدوار بايد بود كه اگر اينبار هم نتوانستند اين دلها را شاد كنند، حداقل مثل دو نوبت پيش، آنها را به درد نياورند! كه گناه بزرگي است.